پسري كه در 3 سالگي پير شد Hitskin_logo Hitskin.com

هذه مُجرَّد مُعاينة لتصميم تم اختياره من موقع Hitskin.com
تنصيب التصميم في منتداكالرجوع الى صفحة بيانات التصميم

جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

جوان ايراني


 
الرئيسيةPortalأحدث الصورجستجوثبت نامورود
تيم مديريت سايت لحظات دلنشين توام با شادكامي را برايتان آرزومند است
به چشمانت بیاموز که هر کس لیاقت دیدن ندارد...
اگر مشکلات را رها کنی هرگز راه حلی برای آنها نخواهی یافت
کاش میشد سکوت را جایگزین دروغ کرد
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تو خدایی دارم وتوچون خود نداری
بدبختي تنها در باغچه اي که خودت کاشته اي مي رويد
هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند
اي دوست به راه دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد تنها نبود شرط محبت گفتن يك مرتبه هم عمل نشان بايدداد
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشقو هوس مي ارزد
خداوند بی نهایت است...اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشاست(ملاصدرا)
زندگی دو چهره بیشتر ندارد یا بر بازیت میگیرد یا بر بازیش میگیری انتخاب با توست
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است دلم برای دوستان بی ریا تنگ است
برای خندیدن منتظر خوش بختی نباش شاید خوش بختی منتظر خندیدن توست

 

 پسري كه در 3 سالگي پير شد

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
baran
.
.
baran


تعداد پستها : 401

امتياز كاربر : 1005

تاريخ عضويت : 2010-01-18

جنسيت : انثى

متولد : 1991-04-15

سن : 33


ساير موارد
نوع گوشي همراه: ال جي ال جي
حالت من: عاشق عاشق
جوايز اخذ شده:

پسري كه در 3 سالگي پير شد Empty
پستعنوان: پسري كه در 3 سالگي پير شد   پسري كه در 3 سالگي پير شد Empty2010-03-03, 17:26

اين سرگذشت پسربچه‎اي است كه در طول عمر كوتاه خود با چنان چالش‎هايي مواجه شد كه بسياري‎ از ما در كل عمر خود با آن‎ها مواجه نمي‎شويم‎. زندگي او الهام بخش تمام كساني بود كه با او آشنا بودند. نام او زاچاري كيل مور ملقب به آكادباس است‎.


اين بيماري يك اختلال نادر و مهلك ژنتيكي است كه باعث مي‎شود كودك مبتلا به سرعت پير شود و در دو سال اول زندگي بچه‎ها نمايان مي‎گردد. اولين كودكي كه به اين اختلال مبتلا بود در سال 1886 ديده شده بود. از آن پس فقط صد مورد از اين اختلال در تاريخ پزشكي به ثبت رسيده است‎. اين اختلال‎ از هر چهار تا هشت ميليون كودك فقط در يك مورد ديده مي‎شود.

كودكان مبتلا به اختلال پروگريا در بدو تولد كاملاً سالم به نظر مي‎رسند. از شش تا دوازده سالگي‎ علايم و نشانه‎هاي بيماري نمايان مي‎شوند كه عبارتند از تغييرات پوستي و ريزش مو.

اين كودكان به طور متوسط سيزده سال عمر مي‎كنند، ولي برخي كمتر و عده‎اي بيشتر از اين سن زنده مي‎مانند، ولي‎ عمرشان بيشتر از سي سال نخواهد بود. در نود درصد از كودكان مبتلا، علت مرگ عوارض پيچيده ناشي‎ از سخت شدن عروقي است كه به قلب و مغز منتهي مي‎شوند. هنوز علت اين بيماري مشخص نيست‎ ولي تحقيقات پزشكي نويدبخش پيدا شدن درماني براي آن هستند.

زاچاري از نوعي اختلال پروگريا رنج مي‎برد كه باعث شده بود سي مرتبه سريع‎تر از حد معمول پير شود. چالش‎هاي روزانه فيزيكي زاچاري‎، عبارت بودند از: عدم رشد جسماني‎، سختي و خشكي‎ پوست و سفت شدن مفاصل‎.

زاچاري در هنگام تولد، كمتر از دو كيلوگرم وزن داشت و در طول عمر كوتاهش وزنش هرگز بيشتر از پنج كيلوگرم نشد. سختي پوستش از رشد كامل ريه‎هايش جلوگيري كرده بود و از اين رو زاچاري دائماً از ناراحتي‎هاي تنفسي رنج مي‎برد. سختي مفاصل نيز به اين معنا بود كه او هرگز نتوانست راه برود يا به طور كامل انگشتان دست‎ها و پاهايش را صاف كند.

او فقط چهار دندان داشت به همين دليل برنامه‎ غذايي‎اش بسيار محدود بود و فقط برخي از غذاها را مي‎توانست بخورد.

او هرگز بيشتر از دو ساعت نمي‎خوابيد. پوست سخت و معده كوچكش نمي‎گذاشتند او به اندازه‎ كافي غذا بخورد. شب‎ها هر دو ساعت يك بار از خواب بيدار مي‎شد و مادرش مولي و پدرش كيت به او شير مي‎دادند و از او مراقبت مي‎كردند.

زاچاري همواره با درد و بيماري همراه بود و براي زنده ماندن‎ تلاش مي‎كرد كه تلاش‎هاي او الهام‎بخش اطرافيانش بودند.
با وجود مشكلات شديد جسماني‎، زاچاري‎ نود و پنج درصد از كل عمر كوتاه خود را در بيرون از بيمارستان سپري كرد و به انجام كارهايي مشغول‎ءے؛ ّّور بود كه كودكان همسن و سالش انجام مي‎دادند.


زاچاري عاشق سفر و ماهيگيري همراه اعضاي خانواده‎اش بود و به گفته پدرش ماهيگيري ماهر بود كه از تعقيب و گريز لذت مي‎برد. او پس از ماهي گرفتن‎، آن‎ها را به داخل آب بر مي‎گرداند و با آن‎ها خداحافظي مي‎كرد. از قايقراني لذت مي‎برد و جعبه‎اي مخصوص داشت كه داخل آن پر از طعمه‎هاي‎ رنگارنگ بود. گاهي طعمه‎ها را داخل رودخانه مي‎انداخت‎، شايد به اين دليل كه مي‎خواست به ماهي‎ها غذا برساند.


زاچاري به شكار همراه پدر و برادران و خواهرانش نيز علاقه زيادي داشت‎. به گفته كيت‎، آنان در دو سفري كه به قصد شكار رفته بودند هرگز موفق به شكار نشدند ولي او آن سفرها را بهترين و سازنده‎ترين‎ سفرهاي عمر خود در نظر مي‎گيرد. همين كه درخلال آن سفرها مي‎توانستند روز ديگري را با زاچاري‎ بگذرانند، برايشان بسيار ارزش داشت‎.

زاچاري از صندلي چرخدار استفاده مي‎كرد و وقتي نحوه راندن آن را فرا گرفت‎، از آزادي نويافته‎اش‎ غرق لذت مي‎شد. او روي صندلي چرخدار در همه جاي خانه حركت مي‎كرد، بالا و پايين مي‎رفت‎.

زاچاري از بازي كردن با سگ‎هاي خانواده نيز لذت زيادي مي‎برد و به سگي به نام هابز، علاقه زيادي‎ داشت‎. هابز، يك سگ شكاري طلايي رنگ بود و طوري تربيت شده بود كه به زاچاري كمك كند و نيازهايش را برطرف سازد.

زاچاري همراه مادرش و هابز به مدرسه مي‎رفت و آواز خواندن يكي از سرگرمي‎هاي محبوبش به‎ شمار مي‎رفت‎.

اگر فردي در حين آواز خواندن مرتكب اشتباهي مي‎شد زاچاري با حركات دست او را از اشتباهش آگاه مي‎ساخت‎.
او حقيقتاً در هر كاري كه انجام مي‎داد، رئيس بود و از اين رو لقب باس به او داده شده بود!

زاچاري علي‎رغم تمام مشكلات فيزيكي و ناتواني‎هايش به ورزش عشق مي‎ورزيد. در حالي كه همراه‎ برادر و خواهرانش بازي مي‎كرد، سخت مي‎كوشيد تا با آنان همگام باشد.

وقتي زاچاري به يك سالگي رسيد، پدرش او را باس (رئيس‎) خطاب مي‎كرد. كيت از توانايي حيرت‎ آور پسرش در تحت كنترل قرار دادن زندگي او و اوضاع اطرافش در شگفت بود.

زاچاري خصوصيات كامل يك رئيس موفق را دارا بود و تمام چالش‎هاي روزمره را با موفقيت پشت‎ سر مي‎گذاشت و آماده بود تا روز بعد با چالش‎هاي جديد زندگي‎اش مواجه شود.

زاچاري از صميم قلب خداوند را مي‎پرستيد و ارتباط عجيبي با آفريدگارش داشت‎. حتي افرادي كه‎ اعتقاد و ايمان خود را از دست داده بودند، با ديدن او سعي مي‎كردند بر چالش‎هاي زندگي‎شان غلبه‎ كنند. طرز نگرش مثبت او به زندگي الهام بخش اطرافيانش بود.

سومين و آخرين سالگرد تولد زاچاري در سالني در دانشگاه ايالت اوكلاهما برگزار شد.

پدر و مادرش‎ مايل بودند عوايد آن جشن صرف هزينه‎هاي بنياد تحقيقات اختلال پروگريا شود. در آن جشن‎، كيكي‎ بزرگ و چند نوع غذا سرو شد، آوازهايي دسته‎جمعي و شاد خوانده شد و بازي‎ها و فعاليت‎هاي متعدد سرگرم كننده‎اي براي كودكان در نظر گرفته شده بود. قبل از جشن‎، زاچاري داخل هلي‎كوپتري‎، در آسمان‎ گشت و گذار كرد.

تمام مراسم جشن در رسانه‎هاي گروهي گزارش شدند. در آن جشن زاچاري در كنار همه دوستانش ساعات بسيار خوشي را پشت سر گذاشت و اعضاي خانواده‎اش معتقدند كه هرگز آن را فراموش نخواهند كرد.

به گفته كيت‎، با وجود آنكه همه مي‎دانستند كه اين جشن‎، آخرين جشني خواهد بود كه زاچاري در آن‎ شركت داشت ولي همه به نحوي اميدوار بودند كه باز هم بتوانند اوقات خوشي را در كنار زاچاري سپري‎ كنند. خانواده زاچاري‎، هميشه نگرش مثبتي به زندگي پسرشان داشتند و براي درمان او، از هيچ تلاشي‎ فروگذار نمي‎كردند.

آنان قدر لحظه لحظه زندگي در كنار زاچاري را مي‎دانستند و طوري با او رفتار مي‎كردند كه انگار روز بعدي براي زندگي او وجود ندارد.

كيت گفته است‎: «داشتن فرزندي مبتلا به يك بيماري مهلك‎، به سان موهبتي الهي است‎، چون هر روز با اميد همراهي با او از خواب بيدار مي‎شويد و قدر لحظه لحظه در كنار او را مي‎دانيد. ما توانستيم از سبك زندگي پسر استثنايي‎مان‎، درس‎هاي زيادي ياد بگيريم و حالا با ديگر فرزندانمان نيز به همان شكل‎ برخورد مي‎كنيم‎».

به گفته كيت‎، بسياري از افراد اين سؤال را از او مي‎پرسيدند: «به نظر شما، چرا خداوند زاچاري را به‎ شما داد؟» و كيت پاسخ‎هاي زيادي براي اين سؤال دارد. او مي‎گويد: «خداوند براي امتحان كردن يا نابود كردن ما، زاچاري را به ما نداد، به نظر من‎، خداوند به اين دليل زاچاري را به ما هديه كرد كه به ما نشان‎ دهد كه چقدر ما را دوست دارد.

به همه ما چنين چالش‎هايي داده مي‎شوند و حق انتخاب با ماست كه‎ آن‎ها را تبديل به اسبابي براي خوشبختي يا عواملي براي تباهي خود كنيم‎. ما تصميم گرفتيم كه از اين‎ فرصت در جهت خشم و عصبانيت و پر كردن قلب‎مان از نفرت و انزجار استفاده نكنيم‎. در عوض‎ زاچاري را به عنوان موهبتي الهي در نظر گرفتيم و از زندگي در كنارش نهايت استفاده را كرديم‎».

به گفته كيت‎، زاچاري تا آخرين لحظه عمرش هرگز دست از تلاش براي زنده ماندن نكشيد. او در روزهاي آخر عمر كوتاهش به علت يك بيماري عفوني كه به ذات الريه منتهي شد، در بيمارستان بستري‎ بود.

پدر و مادر زاچاري در تمام لحظات در كنار او بودند و اميدشان را از دست ندادند. وقتي مشخص‎ شد كه زاچاري به لحظات آخر عمرش نزديك شده مولي به او گفت‎: «پسرم اصلاً نترس‎. خدا هميشه با توست و به زودي پيش او مي‎روي‎. ما عاشقانه دوستت داريم و به زودي به تو ملحق خواهيم شد!»

و چند دقيقه بعد، زاچاري براي هميشه چشمانش را به روي اين دنيا بست و به عالمي ديگر ملحق‎ شد.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.baranebahari1.blogfa.com
 
پسري كه در 3 سالگي پير شد
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
جوان ايراني :: متفرقه :: اخبار و تازه ها-
پرش به: