| طلوع صبح تلخ | |
|
+10میترا setareh Soniya Ariya sara sanaziii yakhi dorsa_old دکی جون Persianyoung 14 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
Persianyoung .
تعداد پستها : 784
امتياز كاربر : 2131
تاريخ عضويت : 2009-10-24
جنسيت :
متولد : 1981-09-06
سن : 43
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: نااميد جوايز اخذ شده:
| عنوان: طلوع صبح تلخ 2009-11-19, 06:56 | |
| دوستان خوب سلام راستشو بخواين خيلي وقت بود كه ميخواستم داستان واقعي از يك خانواده رو كه خودم خوب ميشناختمشون براتون بنويسم. اتفاقي كه چند ماهه منو بشدت افسرده كرده و هيچ وقت نميتونم فراموشش كنم. با خودم فكر كردم شايد خوندن اون براي هر يك از شماها خالي از لطف نباشه و ميتونين از اين يه درس خوب تو زندگي بگيرين. فقط چون ماجرا به نظرم طولانيه سعي ميكنم هر چند وقت يك بار بخشي رو براتون بنويسم. پس به زودي منتظر خوندن اين ماجرا باشين. | |
|
| |
دکی جون بازرس كل
تعداد پستها : 651
امتياز كاربر : 1207
تاريخ عضويت : 2009-10-28
جنسيت :
متولد : 1986-04-23
سن : 38
ساير موارد نوع گوشي همراه: ال جي حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-19, 08:04 | |
| ما منتظریم پس چرا شروع نمیشه | |
|
| |
dorsa_old .
تعداد پستها : 524
امتياز كاربر : 1294
تاريخ عضويت : 2009-10-29
متولد : 1989-10-30
سن : 35
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-19, 11:40 | |
| سلام | |
|
| |
yakhi بازرس
تعداد پستها : 544
امتياز كاربر : 1666
تاريخ عضويت : 2009-11-02
جنسيت :
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: جوايز اخذ شده:
| |
| |
sanaziii مدير تالار دانشجو
تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد نوع گوشي همراه: سوني اريكسون حالت من: شاد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-22, 16:45 | |
| سلام رسا پس کوووووووووو بدو دیگه همه منتظرنووووووووووووووووووو | |
|
| |
sara .
تعداد پستها : 285
امتياز كاربر : 553
تاريخ عضويت : 2009-10-25
جنسيت :
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: مهربون جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-23, 16:30 | |
| | |
|
| |
دکی جون بازرس كل
تعداد پستها : 651
امتياز كاربر : 1207
تاريخ عضويت : 2009-10-28
جنسيت :
متولد : 1986-04-23
سن : 38
ساير موارد نوع گوشي همراه: ال جي حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-23, 16:41 | |
| | |
|
| |
Ariya .
تعداد پستها : 56
امتياز كاربر : 164
تاريخ عضويت : 2009-11-13
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-23, 17:15 | |
| شروع شد منم خبر کنین جا نمونم. | |
|
| |
Persianyoung .
تعداد پستها : 784
امتياز كاربر : 2131
تاريخ عضويت : 2009-10-24
جنسيت :
متولد : 1981-09-06
سن : 43
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: نااميد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-25, 04:50 | |
| بنام خدا دوستان عزيز سلام. همانطور كه قبلا هم قول داده بودم ميخوام داستان واقعي رو براتون تعريف كنم. داستاني كه ميخوام تعريف كنم مربوط به خانواده اي ميشه كه من از كودكي با اونا آشنا بودم. خوب يادمه وقتي بچه بودم به زندگي خوب و بي عيبي كه اونا داشتن هميشه حسرت ميخوردم. يه خانواده با كلاس و با فرهنگ، با شرايطي كاملا متفاوت از زندگي عموم مردم و حتي ما كه نسبتاً زندگي خوبي داشتيم. طوري كه واقعاً هر كسي حسرت زندگي اين خانواده رو مي خورد. اين خانواده 4 نفره شامل پدر، مادر، يك پسر و يك دختر بود. پسر كه يكي دو سالي از من كوچيكتر بود و با من خيلي صميمي بود، بهترين نمرات درسي رو داشت و تا پايان دوره راهنمايي دانش آموز نمونه مدرسه بود. خواهر كوچيكه هم همينطور. روزها و ماه ها و سالها سپري شدن تا اينكه يك روز پسر تصميم گرفت بره به اروپا و اين كارو كرد و از اين روز بود كه روشني هاي زندگي اين خانواده مثال زدني كم كم رنگ خودش رو از دست داد. هيچ وقت لحظه آخرين ديدارمونو فراموش نميكنم. منو خيلي دوست داشت. آخرين جملاتي كه به من گفت اين بود كه از من خواست مراقب خانواده اون باشم و نگذارم نبود او احساس بشه. منم قول دادم هر كاري بتونم براشون بكنم. بعد از چند ماه بود كه من شنيدم پدر و مادر هر دو از شدت ناراحتي و غم تنها پسرشون كه مدتي بود رفته بود خارج بيمار شدن و اين بيماري رفته رفته به بيماري مهلك سرطان تبديل شد. همين موضوع باعث شد پدر و مادر كه ميدونستن خيلي زود بايد با همه لذات و شاديهاي زندگي خداحافظي كنن تصميم گرفتن قبل از هر اتفاق تلخي تنها دخترشون رو كه ميشه گفت دردانه همه فاميل و آشنا بود رو به خونه بخت بفرستن تا خيالشون از بابت دخترشون راحت بشه. درست همين روزها بود كه يه خدا نشناسي ( يك خانم ) اين دختر رو به يه پسر جوان و تنها معرفي ميكنه و ازش ميخواد براي ازدواج با اين دختر تصميم جدي بگيره و مرد غريبه رو ترغيب كرد تا دختر جوان رو در راه دانشگاه ببينه و نظرش رو بگه. مرد غريبه جوان با ديدن دختر احساس غرور ميكنه و تصميم ميگيره هر طور شده با اين دختر ازدواج كنه. براي همين منظور هم دست به كار ميشه و با استمداد از رفقاي خود مدرك جعلي از يك مغازه و يك خودرو پژو رو آماده ميكنه و با وساطت همون خانم غريبه قرار خواستگاري ميذاره.
آه. وقتي اين وقايع يكي يكي جلوي چشمام ميان آهي از ته دلم ميكشم چون كار ديگه اي از دستم بر نمياد. كاش همه اينها يه خواب بود. كاش يكي منو از اين خواب تلخ بيدار ميكرد. كاش ميتونستم برگردم به اون روزاي كودكي و جواني كه تنها غصه اي كه داشتم امتحان فردا صبح مدرسه بود.
... وقتي مرد غريبه تنها با يك خانم غريبه كه به ادعاي خودشون همسايه اونا بود و يك زن دايي كه گفته ميشد تنها فاميل اين پسربود ميان خونه دختره، مادر و پدر دختره مخالفت خودشونو با اين وصلت اعلام ميكنن چون ميبينن اين پسر هم كاملا ناشناسه و هم تنها و پدر و مادرش سالها پيش فوت كردن. اما مرد غريبه كه تقريبا 15 سال بزرگتر از دختر بود به هيچ قيمت حاضر نبود اين فرصت رو از دست بده. بارها و بارها به پدر و مادر دختره مراجعه ميكنه و هر بار با التماسها و گريه ها ازشون ميخواد اجازه بدن اين وصلت صورت بگيره. تا اينكه مرد غريبه از آخرين حربه اي كه ميتونست استفاده كرد. يعني احساسات و عواطف پدر و مادر. مرد غريبه در ديدار با پدر و مادر خانواده اين جمله رو به اونا گفت: چرا فكر ميكنين من چون پدر و مادر ندارم نميتونم دختر شما رو خوشبخت كنم؟ شما كه مهربونين ميتونين براي من هم پدر و مادر بشين و اجازه بدين من با دختر شما خوشبختي رو بدست بيارم. من از نظر مالي هم خونه دارم هم ماشين و هم مغازه پس لزومي نداره نگران تامين نيازهاي مادي دخترتون باشين. اين حرفاي مرد غريبه كم كم دل پدر و مادر رو نرم كرد تا اينكه با ازدواج اين دو نفر موافقت كردن. بعد از چند ماه خدا براي اين دختر و مرد غريبه يك پسر بسيار زيبا عطا كرد كه واقعاً از نظر زيبايي بي همتا بود. اما اين خوشي چندان دوام نداشت و خيلي زود فهميديم هم مغازه و هم ماشين هيچ كدوم دارايي اين مرد غريب نيستن و فقط براي نمايش و كسب اجازه ازدواج تهيه شده بودن. اما همين روزها بود مادر خانواده در اثر شدت بيماري و وضعيت بحراني جسماني و پيشرفت سرطان دار فاني رو وداع كرد. زياد طول نكشيد كه من يك روز متوجه مورد عجيبي شدم. هنوز اين اتفاقها در زندگي اين خانواده هضم نشده بود كه متوجه شدم رفتار اين مرد غريبه عادي نيست. بدجور حالم گرفت. اما با خودم گفتم مهم نيست هر كسي ممكنه در زندگي اشتباه كنه و الان بهترين كار اينه كه بهش كمك بشه تا از دام اين بلا نجاتش داد. سعي كردم هر طور شده با دختر حرف بزنم تا ببينم از اين موضوع با خبر هست يا نه. وقتي اين موضوع رو با دختر مطرح كردم اشك از چشماش جاري شد. تازه متوجه شدم چقدر از وضعيت اونا بي خبر بودم. شروع كرد به گفتن بخش كوتاهي از ماجرا ها و اتفاقاتي كه تو اين مدت4 - 5 سال زندگي مشترك با اين مرد غريبه تجربه كرده. ميگفت چندين بار شده كه يا با خواهش و تمنا يا با تهديد و فشار مرد غريبه رو به درمانگاه برده و تلاش كرده كه ترك كنه. اما هيچگاه نتونست موفق بشه. از دعوا ها و بد اخلاقي هايي برام گفت كه منو شوكه كرد. زدنها و پرخاشگريها و تهديدهايي كه سر بهونه هاي هيچ و پوچ هر روز تكرار ميشد و حتي اين مرد به تنها فرزند خردسال خودش هم رحم نميكرد و با سيلي و بدگويي اين كودك بي تقصير رو مورد اذيت قرار ميداد. روي همه اينها بيكاري و خونه نشيني مرد و استفاده از دارائيهاي پدر زن براي دختر قابل تحمل نبود. اعتياد و بد اخلاقي و خيلي رفتارهاي زشت دختر جوان رو بارها براي جدايي از اين مرد و نجات از اين زندگي پوچ ترغيب ميكرد اما هر بار كه از دست بد اخلاقي و ناسزا به خونه پدر پناه ميبرد وقتي وضعيت جسماني پدر رو ميديد كه چطور با بيماري ناعلاج سرطان خون براي زنده ماندن جنگ ميكرد، بخاطر مراعات حال پدر، از گفتن هر اتفاقي منصرف ميشد و بي علاج مجبور به بازگشت به همون خانه سياه ميشد. تا اينكه زمستون پارسال يك روز صبح تلفن من زنگ زد. وقتي جواب دادم صداي گريه اي شنيدم كه ميگفت پدر از دنيا رفت. چشمام پر اشك شد. نميدونستم روزگار داره چيكار ميكنه. هر طور بود از خواهرم خواستم دلداريش بده و كمكش كنه تا اين درد رو هم تحمل كنه. حتما خداي بزرگ مصلحتي داره براي اين اتفاقها. در مراسم شب سوم كه در مسجد برگزار شد يه اتفاق بسيار خورد كننده نظر همه حاظرين رو به خودش جلب كرد. همه اونايي هم كه نميدونستن اين مرد غريبه معتاد هست حالا ديگه با خوابهاي ايستاده جلوي درب مسجد متوجه اين موضوع شده بودن. همه نزديكها و اشنايان از اين وضع مرد غريبه متعجب بودن تا اينكه يكي از نرديكهاي دختر با عجله سراغ مرد ميره و با سرعت اونو از محل بيرون ميبره. وقتي اين موضوع به گوش دختر جوان نگون بخت ميرسه تصميم نهايي خودش رو ميگيره. حالا ديگه با فوت پدر دليلي نداشت اين زندگي گند رو ادامه بده. يه روز از من خواست كمكش كنم تا وسايل مورد نياز ضروري خودش رو به خونه پدرش منتقل كنيم و براي اينكه خيالش راحت باشه قفل خونه پدرش رو عوض كنيم و او با فرزندش به خونه پدر نقل مكان كنن تا پس از شكايت و حضور در دادگاه اين وصلت نا مبارك به جدايي ختم بشه. مرد كه از تصميم دختره براي شكايت و درخواست طلاق با خبر شده بود بارها و با عناويني سعي كرد نظر دختر جوان رو عوض كنه اما اين دختر به كدوم علت بايد برميگشت؟ اعتياد، بي شغلي و حضور مداوم در خانه، دشنام و ناسزا و كتك زدنها، بي رحمي به فرزند خرد سال و .... باعث شده بود دختر نظرش عوض نشه. خوب يادمه بهم گفته بود قراره فردا بره و پسرش رو به آمادگي نام نويسي كنه تا قبل از پر شدن ظرفيت مهد. منم خوشحال بودم كه ميخواد كم كم به آرامش برسه و فقط به فكر بزرگ كردن و تربيت فرزندش باشه. تا اينكه فردا شب همون روز يعني چند ماه پيش درست اول خرداد باز تلفن من زنگ زد. گريه خواهر بود كه ازم ميخواست هر جا هستم برم خونه دختر جوان. بهم گفت مريضه و بايد بياي ببريمش دكتر. دلم لرزيد اما با خودم گفتم هيچ اتفاقي نيافتاده و نبايد نگران باشم. اما همچنان دلم ميلزيد. وقتي خودمو با ماشين رسوندم خيابون اونا ديدم جلوي در خونه پر از ماشين پليس و آمبولانس و انبوه مردم بود. نميدونم چطور از ماشين پياده شدم. وقتي خواهر و مادرم رو ديدم كه گريه ميكردن پاهام كرخ شد. نميتونستم خودمو نگه دارم. با اينكه مامور نيروي انتظامي اجازه ورود نميداد اما وقتي گفتم از نزديكهاي اين خانواده هستم اجازه گرفتم برم تو. خداي بزرگ جنازه بي جان دختر رو اتاق ديدم كه چطور پاها و دستهاش جمع شده بودن و گردنش يه خط سياه افتاده بود. وقتي طناب اتو رو همونجا رو زمين ديدم فهميدم چي شده. نه تونستم حرفي بزنم و نه گريه كنم. همونطور مات و مبهوت ايستاده بودم. يكي از آشنا ها منو گرفت و برد بيرون. اما ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم.... بعد ها از مامورين دايره آگاهي شنيدم اين جنايت صبح همون روز اتفاق افتاده و مرد با در دست داشتن چند نون تازه و بهونه آشتي به سراغ اين دختر نگون بخت اومده و با حيله اينكه اول صبحانه بخوريم بعد بريم دادگاه و به خوبي و خوشي از هم جدا شيم وارد خونه شده و اين جنايت وحشيانه رو مرتكب شده و بعد فرزند خودش رو از خونه ميبره بيرون و تحويل يكي از نزديكان خودش ميده و برميگرده خونه و شروع كرده به استعمال مواد مخدر و خوابش ميبره. خواهر من هر چي به دختره زنگ ميزنه ميبينه نه تلفن همراه و نه تلفن خونه جواب نميده. نگران ميشه و خودشو به خونه اونا ميرسونه ولي بي فايده بود و حتي كسي به صداي زنگ درب خونه هم جواب نميداد. تا اينكه يكي از نزديكان از يه راهي وارد خونه ميشه و اتفاقات رو به چشم ميبينه. اما همه اين ماجرا به اينجا ختم نميشه. بعد از فوت دختر، هيچ كس نتونست به برادر مقيم خارج اين فاجعه رو اطلاع بده تا گذشت چند روز. تا اينكه من باهاش تماس گرفتم و براش موضوع رو اطلاع دادم اما مجبور شدم بخاطر رعايت حالش بهش دروغ بگم. بهش گفت در تصادف رانندگي تو جاده فوت كرده. قرار بود براي مراسم ختم حتما بياد چند بار باهاش حرف زدم و هر بار يه چيزي رو بهونه كرد. ديگه كم كم داشتم از دستش عصباني ميشدم و ارش خواستم با من رو راست باشه. لزومي نداره به من وعده دروغي بده و ميتونه اصلا نياد. اما يه روز كه با خواهر بزرگم حرف ميزدم ( اونم تو همون كشور مقيم هست و با اون پسره رفت و آمد دارن و از هم باخبر هستن ) متوجه شدم پسر مدتي پس از مطلع شدن از وضعيت جسماني پدر و مادر و بيماري اونا خودش هم بيچاره به همون بيماري مبتلا شده و سرطان خون داره و چون مدام تحت درمان قرار داره اينه كه نميتونه بياد. ديگه داشتم از همه زندگي و روزگار متنفر ميشدم. به زمين و زمان لعنت فرستادم. روزگار با اين خانواده بازي بدي كرد. خيلي بد...
حالا مدتي از همه اين اتفاقا گذشته و من كم كم دارم به زندگي برميگردم. سعي ميكنم همه چيزو فراموش كنم و دوباره با روزگار آشتي كنم. اما از يه چيز مطمئنم. و اون اينكه روزگار دست از سر هيچ كدوم ما بر نميداره. اصلا فلسفه وجود ما آدما تو اين كره خاكي هم همينه. قراره يه مدت به ظاهر زندگي كنيم و يه ماجراهايي سرمون بياد و ما فقط به سوالات سخت زندگي جواب بديم. خوشا به حال اونايي كه در اين امتحان سخت سربلند و روسفيد خواهند ماند.
با آرزوي موفقيت و سربلندي و خوشبختي همه شما عزيزان | |
|
| |
Ariya .
تعداد پستها : 56
امتياز كاربر : 164
تاريخ عضويت : 2009-11-13
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-25, 08:59 | |
| خیلی تاسف بار بود و تفکر برانگیز.
ماموریت ما در زندگی بی مشکل زیستن نیست با انگیزه و هدف زیستنه. | |
|
| |
Soniya .
تعداد پستها : 89
امتياز كاربر : 196
تاريخ عضويت : 2009-10-29
جنسيت :
متولد : 1987-08-20
سن : 37
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: خونسرد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-25, 09:20 | |
| وایییییییییییییییییی رسا باورم نمیشه این اتفاق افتاده.خیلی ناراحت کننده بود خبلیییییییییییییییییییی.واقعا متاسفم.اما نباید امیدت رو از دست بدی.ما محکوم به زندگی کردن و بی خبر محکوم به مرگ. | |
|
| |
setareh مدير تالار دانش آموز
تعداد پستها : 681
امتياز كاربر : 1612
تاريخ عضويت : 2009-11-17
جنسيت :
متولد : 1991-10-29
سن : 33
شهر : اصفهان
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: ناراحت جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-27, 14:46 | |
| داداشي فقط ميگم قلبم به درد آمد وقتي خوندم اشك هام سرازير شد | |
|
| |
Persianyoung .
تعداد پستها : 784
امتياز كاربر : 2131
تاريخ عضويت : 2009-10-24
جنسيت :
متولد : 1981-09-06
سن : 43
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: نااميد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-27, 14:57 | |
| دوستان عزيز من هدفم از نوشتن اين داستان خالي كردن دل خودم نبود دلم ميخواد هر كدومتون كه مايلين بياين و نظراتتونو بگين. لطفا بگين كجاي كار ايراد داشته چرا اينجور شد و نتيجه اي كه ميشه گرفت چي ميتونه باشه ممنون از همتون | |
|
| |
sanaziii مدير تالار دانشجو
تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد نوع گوشي همراه: سوني اريكسون حالت من: شاد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-27, 15:49 | |
| rasa man naboodam nemidoonam jaryan chie chera ina bet intor migan
اين مطلب آخرين بار توسط sanaziii در 2009-11-27, 16:41 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است. | |
|
| |
sanaziii مدير تالار دانشجو
تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد نوع گوشي همراه: سوني اريكسون حالت من: شاد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-27, 16:33 | |
| سلام رسا این اتفاق خیلی غم انگیز بود خیلی فاجعه بدیه این رسم روزگاره که در ظاهر با آدم خوبه اما در باطن خنجر میزنه ما باید سعی کنیم محکم و صبور باشیم تا بتونیم در مقابل مشکلات ایستادگی کنیم و از این امتحان سربلند بشیم رسا داداش امیدوارم خدا بهت صبر بده | |
|
| |
sara .
تعداد پستها : 285
امتياز كاربر : 553
تاريخ عضويت : 2009-10-25
جنسيت :
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: مهربون جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-11-29, 09:53 | |
| kheili vahshatnak bod kheiliiiiiiiii dard nak bod vali man hamishe vaghti en hame moshkel mibinam ya batra khodam moshkel pish miyad ba khodam migam khoda che ghadr mano das dare ke be fekrame o mano tanha be hele khodam nazashte on hatman moshkel dade ta man be yadesh basham dobare behesh fek konam omidvaram bara hich kas az en moshkela pish nayad vaghean motasef shodam | |
|
| |
میترا بازرس
تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: مهربون جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-24, 08:39 | |
| خیلی ناراحت شدم. کاش فقط یه داستان بود. خدا همه مارو از چشم زخم محافظت کنه (امین) : | |
|
| |
niinii سرپرست سايت
تعداد پستها : 1073
امتياز كاربر : 2567
تاريخ عضويت : 2009-11-09
جنسيت :
متولد : 1990-03-21
سن : 34
شهر : اصفهان
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: مهربون جوايز اخذ شده: بهترين مدير
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-24, 10:27 | |
| رساجان واقعاً متاسفم. نمیدونم حکمت این اتفقات چی بوده!!!! گاهی وقتا آدم حیرون میمونه و بی جواب | |
|
| |
دکی جون بازرس كل
تعداد پستها : 651
امتياز كاربر : 1207
تاريخ عضويت : 2009-10-28
جنسيت :
متولد : 1986-04-23
سن : 38
ساير موارد نوع گوشي همراه: ال جي حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-26, 11:06 | |
| ما فکر میکنیم زندگی یعنی موندن اما زندگی یعنی گذشتن مهم نیست چند سال زندگی کنی مهم اینه که چجوری زندگی کنی خدا بیامرزدشون | |
|
| |
dorsa_old .
تعداد پستها : 524
امتياز كاربر : 1294
تاريخ عضويت : 2009-10-29
متولد : 1989-10-30
سن : 35
ساير موارد نوع گوشي همراه: حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-29, 11:25 | |
| خيلي متاسفم ......... اما... بازم بايد اميدوار بود | |
|
| |
Persianyoung .
تعداد پستها : 784
امتياز كاربر : 2131
تاريخ عضويت : 2009-10-24
جنسيت :
متولد : 1981-09-06
سن : 43
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: نااميد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-30, 05:37 | |
| دوستان عزيز و خوبم ممنون از همتون كه اين خاطره منو خوندين اما بذارين يه گلايه بكنم از همتون بچه ها من اينو ننوشتم فقط براي اينكه ابراز همدردي بشه باهام و تسليت بشنوم چون اينو تو مسجد بحد كافي شنيدم. هدف من اين بود كه هر كسي برداشت خودشو بنويسه تا سايرين نتيجه گيري كنن و اين اتفاقات تلخ بر سر ساير خانواده ها نياد. دوستان لطفا بگين كجاي كار عيب داشت. پدر و مادر هاي ما در چنين شرايطي بايد چيكار كنن تا اين اتفاقا پيش نياد ما خودمون چه نقشي ميتونيم داشته باشيم. .... بازم ممنون از همه شماها | |
|
| |
دکی جون بازرس كل
تعداد پستها : 651
امتياز كاربر : 1207
تاريخ عضويت : 2009-10-28
جنسيت :
متولد : 1986-04-23
سن : 38
ساير موارد نوع گوشي همراه: ال جي حالت من: جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2009-12-30, 05:49 | |
| الآن که من دارم خیلی راحت اینجا در مورد اونا حرف میزنم ممکنه خودم هم سرطان داشته باشم مشکل ما اینه که مردن رو واسه بقیه حق میدونیم اما یادم میره که خودمون هم میمیریم | |
|
| |
sookoot .
تعداد پستها : 90
امتياز كاربر : 142
تاريخ عضويت : 2010-02-02
جنسيت :
ساير موارد نوع گوشي همراه: ال جي حالت من: عاشق جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2010-02-25, 10:21 | |
| مرسی رسا از داستانت ولی خیلی غم انگیز و دردناک بود | |
|
| |
joline .
تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: شاد جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2010-02-25, 11:15 | |
| رسا داستانه واقعی ای که گفتی غم انگیز بود ولی همه چیز نمیتونه دست خودمون باشه من درباره این داستان میتونم بگم زندگی با اونا بازیه بدی کرد خیلی چیزا توی دنیا باعث این نوع اتفاقا میشه حالا اینجا نمیدونم چی شاید تحقیق نادرست اون دختر یا هر چیزه دیگه به هر حال یه امتحان سختی بود که گذشتن از اون ادمو داغون میکنه که اون دختره بی گناه رو هم از شما ها گرفت نمیدونم چرا ولی چون خودم متحان کردم میگم همه چیز زندگیه ادما به تفکراته مثبتو منفی که دارند بستگی داره (البته برای این موضوع باید به قانون جاذبه کاینات ایمان داشته باشید و اونو باور کنین) | |
|
| |
Persianyoung .
تعداد پستها : 784
امتياز كاربر : 2131
تاريخ عضويت : 2009-10-24
جنسيت :
متولد : 1981-09-06
سن : 43
شهر : تبريز
ساير موارد نوع گوشي همراه: نوكيا حالت من: نااميد جوايز اخذ شده:
| عنوان: رد: طلوع صبح تلخ 2010-05-26, 12:41 | |
| اولین سالگرد خدا بیامرزه هنوزم اون لحظه ها جلوی چشمامه | |
|
| |
| طلوع صبح تلخ | |
|