بیسکویت پر ماجرا Hitskin_logo Hitskin.com

هذه مُجرَّد مُعاينة لتصميم تم اختياره من موقع Hitskin.com
تنصيب التصميم في منتداكالرجوع الى صفحة بيانات التصميم

جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

جوان ايراني


 
الرئيسيةPortalأحدث الصورجستجوثبت نامورود
تيم مديريت سايت لحظات دلنشين توام با شادكامي را برايتان آرزومند است
به چشمانت بیاموز که هر کس لیاقت دیدن ندارد...
اگر مشکلات را رها کنی هرگز راه حلی برای آنها نخواهی یافت
کاش میشد سکوت را جایگزین دروغ کرد
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تو خدایی دارم وتوچون خود نداری
بدبختي تنها در باغچه اي که خودت کاشته اي مي رويد
هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند
اي دوست به راه دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد تنها نبود شرط محبت گفتن يك مرتبه هم عمل نشان بايدداد
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشقو هوس مي ارزد
خداوند بی نهایت است...اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشاست(ملاصدرا)
زندگی دو چهره بیشتر ندارد یا بر بازیت میگیرد یا بر بازیش میگیری انتخاب با توست
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است دلم برای دوستان بی ریا تنگ است
برای خندیدن منتظر خوش بختی نباش شاید خوش بختی منتظر خندیدن توست

 

 بیسکویت پر ماجرا

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
Ariya
.
.
Ariya


تعداد پستها : 56

امتياز كاربر : 164

تاريخ عضويت : 2009-11-13


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:

بیسکویت پر ماجرا Empty
پستعنوان: بیسکویت پر ماجرا   بیسکویت پر ماجرا Empty2009-11-19, 10:13

این داستان به صورت یک فایل پاور پوینت به دستم رسید که متاسفانه گمش کردم ومجبورم چیزی که ازش یادمه دوباره بنویسم پس ببخشین اگر از جذابیت داستان کم می کنم.
داستان از اینجا شروع می شه که یک خانم وارد فرودگاه می شه. برای اینکه به پروازش برسه عجله داشته اما زمانی که می خواد بلیطش رو تحویل بده متوجه می شه که پروازش تاخیر داره. این موضوع خیلی ناراحتش می کنه.
می ره سراغ بوفه ی فرودگاه و یک بسته بیسکویت می خره و می ره جایی رو برای نشستن انتخاب می کنه و یک کتاب از کیفش برای مطالعه بیرون می یاره.
در این زمانی یک مرد جوان می یاد و روی صندلی کنار دستش می شینه و اونم مشغول مطالعه ی روزنامه می شه.
خانم جوان در بسته ی بیسکویت رو که روی دسته ی صندلی گذاشته بوده باز می کنه و مشغول مطالعه می شه. چند دقیقه که می گذره می بینه مرد جوون دستش رو دراز می کنه و یک بیسکویت برمی داره. خیلی عصبانی می شه اما به روی خودش نمی یاره اما تمام حواسش می ره طرف بیسکویت ها.
یک بیسکویت بر می داره و صبر می کنه ببینه مرد جوون چی کار می کنه. مرد جوون هم یکی بر می داره. خانم جوان خیلی به خودش فشار می یاره و حرفی نمی زنه. منتظر می شه ببینه اخرش چی می شه.
در نهایت خانم جوان یکی مونده به اخرین بیسکویت رو بر می داره و صبر می کنه. مرد جوون اخرینش رو بر می داره و نصف می کنه. نصفش رو می خوره و نصفش رو می ذاره.
خانم جوان خیلی عصبانی می شه اما درست زمانی که می خواد چیزی بگه پروازش رواعلام می کنن. از جاش بلند می شه و می ره.
زمانی که می شینه تو هواپیما و می خواد کتابش رو بذاره سر جاش در کیفش رو که باز می کنه می بینه بسته ی بیسکویتی که خریده تو کیفشه و .......
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
بیسکویت پر ماجرا
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
جوان ايراني :: متفرقه :: داستانهاي خواندني-
پرش به: