داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه Hitskin_logo Hitskin.com

هذه مُجرَّد مُعاينة لتصميم تم اختياره من موقع Hitskin.com
تنصيب التصميم في منتداكالرجوع الى صفحة بيانات التصميم

جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

جوان ايراني


 
الرئيسيةPortalأحدث الصورجستجوثبت نامورود
تيم مديريت سايت لحظات دلنشين توام با شادكامي را برايتان آرزومند است
به چشمانت بیاموز که هر کس لیاقت دیدن ندارد...
اگر مشکلات را رها کنی هرگز راه حلی برای آنها نخواهی یافت
کاش میشد سکوت را جایگزین دروغ کرد
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تو خدایی دارم وتوچون خود نداری
بدبختي تنها در باغچه اي که خودت کاشته اي مي رويد
هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند
اي دوست به راه دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد تنها نبود شرط محبت گفتن يك مرتبه هم عمل نشان بايدداد
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشقو هوس مي ارزد
خداوند بی نهایت است...اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشاست(ملاصدرا)
زندگی دو چهره بیشتر ندارد یا بر بازیت میگیرد یا بر بازیش میگیری انتخاب با توست
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است دلم برای دوستان بی ریا تنگ است
برای خندیدن منتظر خوش بختی نباش شاید خوش بختی منتظر خندیدن توست

 

 داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
نويسندهپيام
sara
.
.
sara


تعداد پستها : 285

امتياز كاربر : 553

تاريخ عضويت : 2009-10-25

جنسيت : ذكر


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده:

داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه Empty
پستعنوان: داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه   داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه I_icon_minitime2009-12-04, 09:51

بچه ها در نهارخوری مدرسه به صف ایستاده بودند سر میز یک سبد سیب بود که روی ان نوشته بود:فقط یکی بردارید خدا ناظر شماست
در انتهای میز یک سبد شیرینی و شکلات بود یکی از بچه ها روش نوشت:هر چنتا میخواین بردارید خدا مواظب سیب هاست



یک روز یک دختر کوچک در به مادرش نگاه میکرد ناگهان متوجه چند تار موی سفید در بین موهای مادرش شد از مادرش سوال کرد:چرا بعضی از موهای شما سفیده؟
مادرش گفت:هر وقت تو کاره بد میکنی یکی از موهای من سفید میشود . دختر کوچولو گفت: حالا میفمم چرا همه ی موهای مامان بزرگ سفیده
( a9 منم تو این سایت یه چیزی گفتم a9 )
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
mohamad
.
.
mohamad


تعداد پستها : 236

امتياز كاربر : 382

تاريخ عضويت : 2009-11-28

جنسيت : ذكر

متولد : 1982-12-29

سن : 41

شهر : تبریز


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:

داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه Empty
پستعنوان: رد: داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه   داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه I_icon_minitime2009-12-04, 11:48

خیلی خوشم اومد مرسی ab1
حالا چرا موهای من سفید میشن من که بچه ندارم؟ a18
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
داستان خیلیییییییییییییییی کوتاه
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
جوان ايراني :: متفرقه :: داستانهاي خواندني-
پرش به: