تصوير بازسازي شده از كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير
در حالي که هارپاگ ، فرمانده ي سپاه پارسي ، آسياي صغير و جزاير يوناني نشين غرب ايران را ـ در پي فتح ليديه ـ مطيع پادشاه پارس مي کرد ، کوروش با احساس خط از ناحيه ي آسياي مرکزي ، به سوي مشرق رفت تا با مردمان آن ديار که پيش از اين از پادشاه ماد تبعيت مي کردند و با سقوط ماد ، بر وي شوريده بودند ، نبرد کند . برخوردهايي که بين سالهاي 545 تا 539 ق . م ميان کوروش و قبايل اين منطقه رخ داد ، مبهم و اندک گزارش شده است . سکوت هرودوت درباره ي برخوردهاي کوروش در اين منطقه ، بر ابهام موجود افزوده است . پادشاه پارسي ، در اين شش سال سرزمين هاي کرانه ي درياي خزر تا هند را تابع ايران کرد . در اين نبردها ، شهز بلخ ( باکتريا ) فتح شد و فرمانروايان مرو ( مرگيانا ) و سمرقند ( سغديانا ) خراجگزار ايران شدند . کوروش تا کناره ي رودخانه ي سيردريا ( ياکسارتس ) پيش رفت و استحکاماتي در آنجا بنا کرد که تا زمان اسکندر باقي ماند . وي اقوام سکاها را مطيع کرد و جنوب شرقي فلات ايران ، ناحيه ي سيستان و مکران را تصرف کرد . به اين ترتيب مرزهاي ايران در غرب به درياي مديترانه و در شرق به حدود هند رسيد و بزرگترين امپراتوري جهان باستان متولد شد .
با فتح نواحي شرقي و شمال غربي ، تنها رقيب باقي مانده ، پادشاهي کهن بابل بود . بابل پس از سقوط آشور و در سايه ي آرامشي که در منطقه ي بين النهرين حاکم شده بود ، با شکوه باستاني اش رخ مي نمود . رونق دوباره ي شهر ، استحکامي شکست ناپذير را در دل مردمان و حاکمانش تداعي ميکرد . نبونيد ، پادشاه بابل تمام وقت خود را صرف گردآوري تنديس خدايان باستاني و بازسازي معابد آنها ميکرد ، هزينه ي اين کارها با وضع ماليات هاي سنگين تأمين ميشد . بي اعتنايي نبونيد به مَردوک ، خداي بابلي ( شاه خدايان ) و ارج نهادن خدايان شهرهاي ديگر باعث رنجش مردمان بابل از او شد . او مجسمه ي خداي اور را به بال آورد و ستود . اين رنجش را ميتوان در گزارش حکاکي شده بر استوانه ي کوروش که پس از فتح بابل نگاشته شده مشاهده کرد ، در اين متن ، نبونيد ، پادشاهي بي دين معرفي شده که مردوک ، شاه خدايان را به فراموشي سپرد . نبونيد ، مقارن قدرت يابي کوروش در ايران ، زمام امور بابل را به پسرش بَاشَصَر ( بالتازار ) سپرد و خود به مدت هفت سال ، پايتخت را ترک کرد ، اما يک سال پيش از سقوط بابل ، خطر پارسيان را دريافته بود . در سالنامه ي بابلي ـ که يکي از مهمترين منابع تاريخي اين دوران است ـ به تدابيري اشاره شده که نبونيد براي محافظت از مجسمه ي خدايان در برابر هجوم پارسيان به کار بسته بود .
فتح بابل براي پارسيان کار دشواري نبود ، نارضايتي مردم از پادشاه موجب شده بود که پارسيان حاميان فراواني در شهر بيابند . مطابق گزارش سالنامه ي بابلي و استوانه ي کوروش ، پادشاه پارس با اشاره و راهنمايي مردوک ( شاه خدايان ) به بابل آمده بود تا مردم را از دست پادشاه ظالم برهاند . گزارش مورخان يوناني درباره ي رغبت بابليان به سقوط حکومت نبونيد و استقبال از فاتح پارسي ، با گزارشهاي بابلي هماهنگي دارد .
با حرکت کوروش به سمت بابل ، گُبرياس ، حاکم بابليِ ميان رود زاب و دياله ( احتمالاً سرزميني به نام گوتيوم ) با سربازاني تازه نفس ، به پادشاه هخامنشي پيوست و بر نيروي سپاه ايران افزود . به رغم آنکه بابليان و يهوديان از فتح آسان بابل به وسيله ي « نجات بخش » خبر مي دهند ، اما پيگيري حوادث ، نشان ميدهد که فتح سرزمينهاي تحت حاکميت پادشاه بابل از يک سال پيش از از سقوط بابل آغاز شده بود و فتح نهايي بابل با حرکت کوروش به ياري گبرياس رقم خورد . کوروش با سپاهيانش ابتدا در نبرو سختي به نام اُپيس ، سپاه بابل به فرماندهي بلشصر را شکست داد . نبونيد و پسرش پس از دادن تلفات بسيار ، عقب نشيني کردند . پس از نبرد اُپيس ، ابتدا شهر سيپار فتح شد و سپس در نبردي کوچک بيرون دروازه هاي بابل ، پيروزي ديگري نصيب کوروش شد . در پي اين شکست نبونيد و پسرش به داخل برج و باروي شهر فرار کردند تا در آنجا از خود دفاع کنند . کوروش هم با سپاهش در پي تعقيب آنها ، شهر را محاصره کرد .
ديوارهاي مستحکم بابل ، روزني را براي ورود باقي نمي گذاشت و تنها مجراي موجود ، مسير آب فرات ( يا يکي از شعبه هاي آن ) بود که از داخل شهر مي گذشت و البته به دقت هم کنترل ميشد . شهروندان بابلي به دو گروه اصلي تقسيم مي شدند : يهوديان که از سالها پيش ( در دوران بخت النصر ) به اسيري از فلسطين به آن شهر آمده بودند و روزگار سختي را زيد سلطه ي فرمانروايان بابلي سپري کرده بودند و طبق باورهاي ديني خود و بر اساس پيشگويي هاي تورات ، در انتظار يک منجي بودند تا آنان را از وضعيتي که در آن بودند برهاند و به فلسطين بازگرداند . گروه دوم بابلياني بودند که ـ همانطور که اشاره شد ـ از سياست هاي نبونيد سخت رنجيده بودند . اين دو گروه انگيزه ي کافي براي خيانت به پادشاه خود و استقبال از فاتح شهرشان داشتند . همين انگيزه باعث شد که در سقوط بابل با پارسيان همکاري کنند . مطابق گزارش مفصل هرودوت ، سپاه کوروش توانست مسير رود فرات را ـ که در فصل کم آبي بود ـ عوض کند و از مجراي رود وارد شهر شود . ابتدا بخش کوچکي از سپاه به فرماندهي گبرياس وارد شهر شد و با غافلگير کردن سپاهيان بابلي ، قلعه ها و مراکز شهر را تصرف کرد و به اين ترتيب بابل در آخرين روزهاي سال 539 ق . م با کمترين درگيري فتح شد . نبونيد خود را تسليم کرد ولي پسرش که حاضر به اطاعت از کوروش نبود ، در درگيري با پارسيان کشته شد .
کوروش با شکوه فراوان وارد شهر شد و مانند نبردهاي ديگرش ، با مردم مغلوب ، رفتاري نيکو داشت . شايد همدلي بابليان در اين فتح او را بيش از ديگر جنگهايش تحت تأثير قرار داد ، زيرا پس از ورود به شهر ، به معبد بزرگ بابل رفت و در آنجا ـ مطابق رسم بابلي ها ـ تاج گزاري کرد . فاتح با نبونيد جوانمردانه رفتار کرد و هنگامي که وي در سال 538 ق . م ( يک سال پس از فتح بابل ) درگذشت ، کوروش در بابل عزاي ملي اعلام کرد و خود نيز در آن شرکت کرد .
کوروش در فتح بابل دو يادگار بزرگ از خود به جاي نهاد : يکي آزاد سازي يهوديان و بازگشت آنان به فلسطين بود ( که به آن اشاره خواهد شد ) و ديگري بيانيه اوست که بر استوانه اي از گل پخته حک شده و داراي مطالب مهمي است . او در اين بيانيه که به استوانه ي کوروش * ـ * ـ اين استوانه در موزه ي بريتانيا در انگليس نگهداري مي شود . ـ * ـ مشهور است ، ابتدا خود را معرفي کرده و سپس به شرح اقداماتش براي مردم بابل مي پردازد . در قسمتي از اين بيانيه ـ که به منشور ملل يا منشور کوروش هم معروف است ـ آمده :
« من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه
سومر و اَکد ، شاه چهار منطقه ي جهان ، پسر کمبوجيه شاه
بزرگ ، شاه انشان ... زماني که به صلح وارد بابل شدم و زماني
که در ميان سرور و شادي تخت فرمانروايي را در کاخ شاهزادگان
برقرار کردم ، آنگاه ، مردوک ، خداي بزرگ ، قلب بزرگ
بابليان را [ مسخر من کرد ] در حالي که هر روز پرستش او را
تداوم بخشيدم ، سپاهيان بسيارم به صلح وارد بابل شدند ، همه ي
سومر و اکد را از هر نوع تهديدي حفظ کردم ...
خداياني را که منزلگاهشان آنجا بود دوباره برگرداندم و براي
آنها منزلگاهي جاودانه ساختم . همه ي مردم را يکجا فراهم
آوردم و آنها را مجدداً در منزل هايشان مستقر کردم و خدايان
سومر و اکد را که به رغم خشم خدايِ خدايان ، نبونيد به بابل
برده بود ، آنها را در ميان شادي به دستور مردوک ، در
معابدشان ، در منزلي که دل را شاد مي کرد قرار دادم ... » .
از متن استوانه بر مي آيد که کوروش خود را سامان دهنده ي نظمي الهي مي داند که با بدعت هاي نبونيد بر هم ريخته و به اين ترتيب نخبگان محلي ( به ويژه کاهنان ) و عامه ي مردم را به خود جلب مي کند . از سوي ديگر در اين استوانه ، کوروش خود را بازسازي کننده ي ساختمانهاي اداري و مذهبي ـ که ويران يا متروک شده اند ـ معرفي مي کند . در حقيقت رفتار سياسي کوروش در بابل به گونه اي است که بابليان او را به منزله ي احيا کننده ي شکوه و قدرت بابل مي دانند و با او احساس الفت مي کنند . آنان کمبوجيه را ( به مدت چند ماهي از فتح بابل ) پادشاه بابل مي خواندند . اشاره کوروش به آشور باني پال به عنوان الگوي کارهاي خود که در چند کتبيه ي مکشوف در بناهاي بابلي مشاهده شده ، بيانگر همين نکته است . فاتح پارسي ، بدون آنکه با اصل و متشأ خود کمترين قطع ارتباطي کند ، بر آن بود که وارث قدرت قديمي آشوري پنداشته شود . البته اين باور بابليان چندان دوام نداشت ، زيرا آنان کشور قديمي خود را جزء ضميمه شده ي امپراتوريِ جديد يافتند که براي فرديت و استقلال بابل اعتباري قائل نبود . همين مسأله باعث شد با گذشت چندسال ، بابليان ( در زمان داريوش ) دست به شورش بزنند .
ستايش از کوروش و سياست هاي مذهبي او ، تنها به استوانه و سالنامه ي بابلي منحصر نيست ، بلکه او از سوي يهوديان هم به عنوان برگزيده ي يَهُوَه ( خداي يهود ) معرفي شده است . فتح بابل ، سند آزادي يهوديان از تبعيد و اسارت بود . يهوديان با اجازه ي کوروش به فلسطين بازگشتند و به آباداني شهرهاي خود پرداختند . حرکت آنان از بابل در سال 537 ق . م صورت گرفت ، در اين سال ، بيش از 40000 يهودي ـ که در اسارت بابل بودند ـ به همراه غنيمت هاي گرانبهايي که آشوريان از بيت المقدس غارت کرده بودند ، به ارض موعود بازگشتند . محبت کوروش در حق اين قوم ، از او در انديشه و متون ديني يهود شخصيتي فرا تاريخي ساخت . يهوديان از کوروش با لقب مسيح موعود و مرد خدا نام برده اند . کمک کوروش به يهوديان تنها به بازگرداندن آنها به فلسطين ختم نمي شد ، او دستور داد معبد بيت المقدس را که بخت النصر تخريب کرده بود دوباره بسازند و هزينه هاي آن را هم از خزانه ي دولتي تأمين کنند . البته اختلاف يهوديان بر سر بازسازي معبد و درگيري آنها ، سبب شد که کوروش پس از سه سال فرمان خود را متوقف کند تا اختلاف ها برطرف شود . نام کوروش چند بار در تورات آمده است ، در عزرا از عهد عتيق ، شخصيت و کارهاي او را اينچنين بازگو مي کند :
« ... خداوند روح کوروش ، پادشاه پارس را برانگيخت تا در تمامي
ممالک خود فرماني نافذ کرد و آن را هم مرقوم داشت ... کوروش پادشاه
پارس چنين مي فرمايد ، يهوه خداي آسمانها ، جميه ممالک زمين را به
من داد و مرا امر فرموده است خانه براي او در اورشليم که در يهود است
به پا کنيم ... کوروش پادشاه ، ظرف هاي خانه ي خدا را که نبوکدنصر آنها را
از اورشليم آورده و در خانه ي خداوند خود گذاشته بود ، بيرون آورده و
به شِشبَصر رئيس يهوديان مسترد داشت ... » .
در کتاب اشعياي نبي ( پاره ي ديگري از تورات ) درباره ي کوروش آمده است :
« خداوند به مسيح خويش يعني کوروش ، آنکه دست راست او را گرفتم
تا به حضور وي امت ها را مغلوب سازم و کمرهاي پادشاهان را بگشايم ،
تا درها را در مقابل وي مفتوح سازم و در دروازه ها ديگر بسته نشود ،
چنين مي گويد : که من پيش روي تو خواهم خراميد و جاهاي ناهموار را
هموار خواهم ساخت و درهاي برنجين را شکسته ، پشت بندهاي آهنين
را خواهم بريد و گنجهاي ظلمت و خزاين مخفي را به تو خواهم بخشيد
تا بداني که من ، يهوه تو را به اسمت خواندم ، خداي اسرائيل ميباشم ...
[ و در جاي ديگر آمده ] کوروش شبان من است و تمام مسرت مرا به
اتمام خواهد رسانيد »
بدون شک تأثير کارهاي کوروش براي يهوديان چنان عظيم و فراموش نشدني بوده که او را اين چنين ستوده اند .