داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1 Hitskin_logo Hitskin.com

هذه مُجرَّد مُعاينة لتصميم تم اختياره من موقع Hitskin.com
تنصيب التصميم في منتداكالرجوع الى صفحة بيانات التصميم

جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

جوان ايراني


 
الرئيسيةPortalأحدث الصورجستجوثبت نامورود
تيم مديريت سايت لحظات دلنشين توام با شادكامي را برايتان آرزومند است
به چشمانت بیاموز که هر کس لیاقت دیدن ندارد...
اگر مشکلات را رها کنی هرگز راه حلی برای آنها نخواهی یافت
کاش میشد سکوت را جایگزین دروغ کرد
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تو خدایی دارم وتوچون خود نداری
بدبختي تنها در باغچه اي که خودت کاشته اي مي رويد
هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند
اي دوست به راه دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد تنها نبود شرط محبت گفتن يك مرتبه هم عمل نشان بايدداد
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشقو هوس مي ارزد
خداوند بی نهایت است...اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشاست(ملاصدرا)
زندگی دو چهره بیشتر ندارد یا بر بازیت میگیرد یا بر بازیش میگیری انتخاب با توست
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است دلم برای دوستان بی ریا تنگ است
برای خندیدن منتظر خوش بختی نباش شاید خوش بختی منتظر خندیدن توست

 

 داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
میترا
بازرس
بازرس
میترا


تعداد پستها : 1173

امتياز كاربر : 3049

تاريخ عضويت : 2009-12-21


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر بهترين كاربر

داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1 Empty
پستعنوان: داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1   داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1 I_icon_minitime2009-12-23, 19:32

مرد آهنگر


شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را

به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی

بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از

همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت

و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از

روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک

حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از

سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان

شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در

مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای

اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر

با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم

دارد سراغ کار دیگر برود . من هم که دیدم او دیگر به

درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها

او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی

او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن

وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما

این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت

به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد

و اهل معرفت بودند! "شیوانا تبسمی کرد وگفت :" حقیقتش

من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد

امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها

را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!

"شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود .

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:

راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف

صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
داستان شیوانا(پیرمعرفت) 1
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» شیوانا کیست؟
» زیباترین نصایح شیوانا
» داستان پیر مرد
» داستان يك ع*ش*ق
» داستان

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
جوان ايراني :: تالار مباحث و موضوعات :: خاطره ها-
پرش به: