نامش حسين بود و شهرتش پناهي دژکوه، دژکوه را براي اختصار نمي گفتند اما او منش و نام زادگاهش را در رفتار و
حرکاتش حفظ کرده بود و با خود همه جا مي برد دژکوه جايي بود در استان کهكيلويه و بوير احمد نزديك دهدشت، روستايي
.زيبا با همه مشخصه هاي يك روستاي محل سكونت قوم لُر.
پناهي از سال 1335 که در دژکوه به دنيا آمد تا اوايل دهه 60 روزگارش درهمان روستا به تحصيل و کار و بار گذشت تا آن
که بعد از فراغت از تحصيل متوسطه در بهبهان، سوداي پاسخ گفتن به پرسش هايي بزرگ تر به جانش افتاد و او را به حوزه
.درس آيت الله گلپايگاني در شهرستان قم کشاند.
بعد از مدتي حسين پناهي در کسوت روحاني به زادگاهش برگشت و مدتي را در آنجا به تنظيم امور مذهبي روستا مشغول
بود. با شروع جنگ، پناهي همراه با خانواده اش به تهران آمد و دوره چهارساله هنرجويي بازيگري را در مدرسه آناهيتا
گذراند تا نوع ديگري از زندگي را تجربه کند.
حسين پناهي از سال 1365 با فيلم گال وارد عرصه بازيگري شد. اين فيلم که اولين ساخته ابوالفضل جليلي، کارگردان
متفاوت و ستايش شده سينماي ايران بود دروازه دنيايي را به روي پناهي گشود که ديگر تا پايان عمر رهايش نكرد.
ناروني، تيرباران، در مسير تندباد و گذرگاه از ديگر تجربه هاي پناهي در اين سا لها بودندکه هر کدام در زمان خود با
استقبال خوبي مواجه شدند.
درهمين سال ها حضور پناهي در مجموعه تلويزيوني محله بهداشت که از جمله اولين طنزهاي متفاوت تلويزيون پس از
پيروزي انقلاب به شمار مي رفت چهره او را در حافظه جمعي مخاطبان به ثبت رساند. آن مجموعه که اولين ساخته تيم
دو نفره بيژن بيرنگ و مسعود رسام بود درواقع سكوي پرشي براي بسياري از نام هاي شناخته شده سال هاي بعد شد که
از آن جمله مي توان به عليرضا خمسه، حسين محب اهري، فتحعلي اويسي و … اشاره کرد.
پناهي در سال 1367 با بازي در فيلم« هي جو »آه فيلمنامه آن را بيژن بيرنگ نوشته بود و کارگرداني اش را منوچهرعسگري نسب به عهده داشت،فراز مهمي از زندگي حرفه اي خود را آغاز کرد. او در اين فيلم که هجويه اي برجامعه آنروز ايران و تمايلات غرب گرايانه به وجود آمده در سال هاي پايان جنگ بود، نقش جواني روستايي را ايفا مي کرد که باابراز تمايل اغراق آميز به مظاهر زندگي غربي، موقعيت هاي هجوآميزي را مي آفريند.
شخصيتي که بيرنگ دراين فيلم براي پناهي نوشت، در واقع به پايه اي براي نقشهايي تبديل شد که او در بقيه دوران
فعاليت حرفه اي خود ايفاگر آنها بود .تأکيد بر تضاد فرهنگ يك روستايي تازه آشنا شده با مظاهر فرهنگ مدرن و برزخ
تطابق اين روستايي با زندگي شهري در کنار تأکيد بر حفظ سادگي و خلق وخوي روستايي وار، از مشخصه هايي مهم اين
نقش بود که در بقيه بازي هاي پناهي از آن پس نمود پيدا کرد.
او در سال 1368 چند نمايشنامه تلويزيوني نوشت که در شبكه اول سيما به شكل تله تئاتر تهيه شد. مشهورترين اين
نمايشنامه ها دو مرغابي در مه نام داشت که درواقع به نوعي زندگينامه شخصي خود پناهي بود و از آن پس پناهي در
اکثر نقش ها به سنتي که با اين اثر بنيان گذاشته بود يعني به نمايش گذاشتن زندگي شخصي اش، وفادار ماند.
در سال 1369 با اين نگاه تازه به نقش آفريني سينمايي مسعود جعفري جوزاني فيلمنامه اي براساس زندگي واقعي حسين
پناهي نوشت که« سايه خيال »نام داشت. پناهي در اين فيلم با بازي جذابش در مرز ميان خيال و واقعيت حرکت کرد و با
خلق شخصيتي خيالي به نام« غلومي »که در واقع نيمه ديگر شخصيت خودش بود نمايشي از دنياي دروني خود به
بينندگان ارائه کرد. او با اين نقش توانست در نهمين دوره جشنواره فيلم فجر ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مردرا از آن خود سازد.
مرد ناتمام ساخته محرم زينال زاده ديگر اثر سينمايي بود که در آن پناهي نقشي مشابه با زندگي واقعي خودش داشت .
حسين پناهي در دهه هفتاد چندين مجموعه شعرو نمايشنامه به چاپ رساند و در چند مجموعه تلويزيوني ظاهر شد که از
آن ميان حضور او در مجموعه هاي امام علي(ع)، آژانس دوستي و آواز مه بيشتر در يادها باقي مانده است.
پناهي در اواخر دهه 70 به تئاتر زنده روي آورد آه نمايش« چيزي شبيه زندگي »به آارگرداني او در تئاتر شهر با اقبال
خوبي از سوي تماشاگران مواجه شد.
او در طول فعاليت هنري خود شخصيتي براي خودش ساخت که پسوند دژکوه انتهاي شهرتش در آن نقشي عمده ايفا
مي کرد. او حسين پناهي دژکوه به دنيا آمد و حسين پناهي دژکوه را همان طور که بود برابر چشمان مردم ايران به
نمايش گذاشت. درآخر هم با همين نام وشهرت بود که تهران شلوغ رابه سمت زادگاهش ترك کرد.
روحش شادو یادش ماندگار
شاید دوستان تعجب کردن چرا این بیوگرافی زنده یادحسین پناهی رو تو قسمت ادبیات زدم .
قصد داشتم اشعار زنده یاد پناهی رو بزارم براتون ولی بهتر دونستم کمی از بیوگرافیه اون مرحوم رو هم براتون بزارم امیدوارم
خوشتون اومده باشه.
بیکرانه
در انتهای هر سفر
در ايينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زمین
پايوش پای خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در ايينه به جز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
نديده ای مرا؟
....................................................................
غريب
مادربزرگ
گم کرده ام در هياهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اين حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
..................................................................
بهانه
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردی
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سی سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از ميلاد مسيح می گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر.
ادامه دارد...................................موفق و پیروز باشید