فراق Hitskin_logo Hitskin.com

هذه مُجرَّد مُعاينة لتصميم تم اختياره من موقع Hitskin.com
تنصيب التصميم في منتداكالرجوع الى صفحة بيانات التصميم

جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

جوان ايراني


 
الرئيسيةPortalأحدث الصورجستجوثبت نامورود
تيم مديريت سايت لحظات دلنشين توام با شادكامي را برايتان آرزومند است
به چشمانت بیاموز که هر کس لیاقت دیدن ندارد...
اگر مشکلات را رها کنی هرگز راه حلی برای آنها نخواهی یافت
کاش میشد سکوت را جایگزین دروغ کرد
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تو خدایی دارم وتوچون خود نداری
بدبختي تنها در باغچه اي که خودت کاشته اي مي رويد
هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند
اي دوست به راه دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد تنها نبود شرط محبت گفتن يك مرتبه هم عمل نشان بايدداد
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشقو هوس مي ارزد
خداوند بی نهایت است...اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشاست(ملاصدرا)
زندگی دو چهره بیشتر ندارد یا بر بازیت میگیرد یا بر بازیش میگیری انتخاب با توست
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است دلم برای دوستان بی ریا تنگ است
برای خندیدن منتظر خوش بختی نباش شاید خوش بختی منتظر خندیدن توست

 

 فراق

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
میترا
بازرس
بازرس
میترا


تعداد پستها : 1173

امتياز كاربر : 3049

تاريخ عضويت : 2009-12-21


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر بهترين كاربر

فراق Empty
پستعنوان: فراق   فراق Empty2009-12-26, 09:35

چه غریبانه می‌نماید نوای این دوری بزرگ

این همه فاصله میان من و تو،

با کدام قدم‌ها پیموده می‌شود؟

وقتی که نه پایی برای رفتن است

و نه نفس‌هایی که خسته از جستجوی تو،

به شماره افتند

من هم‌چنان در این تنهایی تاریک،
در این هوای بی‌کسی، منتظر،
چشم به راهی دوخته‌ام که انتهایش غروب خورشید سوزانی است،

که آتش فراق تو را به تصویر می‌کشد.

و چه خوش می‌سوزد این دایره‌ی حیران

ای آن‌که دلم امشب هوای بودنت را بهانه کرده!

بدان! که فرصت بودن و بوییدن محدود است

و زمان هم‌چنان در حسادت نزدیکی میان من و تو،

عقربه‌هایش را ديوانه وار می‌چرخاند

تا شاید این فاصله‌ را دورتر، و نقطه‌ی پایان را نزدیکتر کند!

چه می‌شد اگر زمان و مکان نبود

تا نه فرصت کمی در میان باشد

و نه فاصله‌ای طولانی در پیش !؟

چه می‌شد اگر که سرنوشت بازی دیگری را رقم می‌زد:

بازی بودن و دیدن

نه بازی کودکانه دویدن و نرسیدن...

که اکنون نه تواني باقی است و نه آن رویاهای پریدن!

بال‌هایم بریده، بر روی این زمین ناباوری،

در تحیرم که چه شد که شبانه،

شبیخون دهشتناک این سرنوشت،

میان من و تو، جدایی انداخت و زمان مرا با خود برد،‌

تا همیشه رویای رسیدن به تو،

همانند رویای بازگشت به گذشته،

همانند یک سراب سرد باشد!

دست‌های خالیم،را بالا گرفته‌ام که بدانی تهی است

از هرآنچه که پیش از این داشته‌ام

و تو میدانی که مقصود چیست!

به من نگاه کن!

به این دفتری که سراسر سرود جدایی است.

به این قلم بنگر که تنها برای گفتن دردهایش می‌لغزد.

وبه این دستان تهی، که جز نبودن ونداشتن،

کلمه‌ی دیگری را به یاد ندارد!

دوست دارم آن زمانی بنویسم که من و تويي ديگر نباشد

و ما يکديگر را در آغوش گرفته،‌

سپیدی آخرین ورق این دفتر بی‌جلد را

پر از لکه‌های جوهر مملو از بودن و دیدن و رسیدن کنم .

ورق‌ها رو به اتمام... و تو در آن ناکجایی که نمی‌دانم کجاست!

اما می‌دانم که هر اندازه تو ازمن دور هستی، من به تو نزدیکم...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
فراق
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
جوان ايراني :: تالار هنر :: ادبيات زبان-
پرش به: