روزي به سحر دختري از خواب به پا خواست.
با پودر و كرم صورت خود را بياراست. واندر جلوي آيينه ايستاد و چنين گفت:امروز دگر بردن دلها همه با ماست.
ناگه ز سر كوچه بديد سخت جواني بر او نظر انداخت، چه از چپ و چه از راست.
چون نيك نظر كرد پسر خاله ي خود ديد،
گفتا: ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست.

اوه اوه
هههههههههههههههههههههههههههههههه باران كلي خنديدم!!!

به به میبینم که خودتون هم قبول دارین وقتی جلوی آینه میرین چه افکار شومی از ذهنتون میگذره

دكي كي گفته افكار ما شومه؟؟؟بعدم سري ما اصلا از اين فكرا نميكنن چون همينجوري دل ميبرن لازم نيست جلو آينه بريم
مثلا خوده من صبح كه ميخوام برم مدرسه فقط يك بار نگاه ميكنم توي آينه كه موهام بيرون نباشه و چادرم درست باشه بقيه شم دست خداس!!!!كه رحمتش هر روز زياد ميشه

دكي جون ببخشيدا ولي ريحانه جان درست ميگه ما همينجوري هم دل ميبريم احتياجي به اين چيزا نيست
اين فقط يه مثل بود كه ذات پسرا رو نشون ميده
در واقع اين پسرها هستن كه صبح كه از خواب بيدار ميشن به فكر اينن كه امروز رو دنبال كدوم بنده خدايي بفتن و بهش شماره بدن