پسرک
صفحه 1 از 1
پسرک
پسرک گفت : "
گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "
پیرمرد گفت : "
من هم همینطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم .
"
پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "
پسرک گفت : " من
خیلی گریه می کنم ."
پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "
اما بدتر از همه این است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به
من توجه نمی کنند .
بعد پسرک گرمای
دست چروکیده ای را حس کرد .
" می فهمم چه
حسی داری . . . می فهمم . "
( داستانکی از شل سیلور استاین )
ayshin- مدير تالار خودشناسي
- تعداد پستها : 169
امتياز كاربر : 365
تاريخ عضويت : 2010-01-30
جنسيت :
متولد : 1991-11-04
سن : 33
شهر : تـبــــــــــــريـــــــز
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: ناراحت
جوايز اخذ شده:
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد