شبکه های مثبت و منفیبا مدعي مگوييد اسرار عشق و
مستي تا بيخبـر بميـرد در دردِ خـودپرستـي
(حافظ) حرکت
انسان به سمت کمال تحتتأثیر دو شبکه قرار دارد،
شبکهی مثبت و
شبکهی
منفی. شبکهی مثبت کلیه اطلاعات و آگاهیهای لازم را در جهت
رسیدن انسان به کمال در اختیار او قرار میدهد و شبکهی منفی کلیهی
اطلاعات و آگاهیهایی را که باعث انحراف انسان شده و او را از مسیر کمال
دور میکند، در اختیار انسان قرار میدهد.
بدون
وجود چنين نيروي بازدارندهاي، حركت به سمت
كمال فاقد ارزش ميشد؛ زيرا براي رسيدن به آن، ديگر نيازي به صرف نيرو و
راهكارهاي مناسب نبود. پس انسان همواره
خود را در مقابل دو نيرو و كشش ميبيند كه در يكي كشش روحاني و معنوي و كمال جو و در ديگري نيرويي
ضدكمال در جريان است.
قانون
بازتاب هر
انساني در هر لحظه، داراي بازتابي وجودي است كه نتيجهي پندار و گفتار و
كردار اوست و ميتواند مثبت يا منفي باشد. اين بازتاب به عالم بالا انعكاس
پيدا كرده و از يك *** كه وسع فرد را سنجش ميكند، (
لا يكلّف
الله نَفساً اِلاَّ وُسعَها: هيچكسي تكليف ندارد مگر به اندازهي وسع خود- بقره:286
) عبور كرده و متعاقب آن، بازتاب مناسبي را منطبق بر چارچوب
عدالت، مثبت يا منفي براي آن تعيين ميكند و به شبكههاي مثبت و منفي
ارجاع ميدهد. شبكهها
نيز آن بازتاب را روي فرد پياده ميكنند
«...يضل من يشاء و يهدي من يشاء...» ( نحل:93). براي مثال، طبق آيهي زير در مورد بازتاب منفي، خداوند
در قرآن ميفرمايد كه ما خودمان شيطان را بر فرد ميگماريم.
«وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِالرَّحْمَنِ
نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»(الزخرف:36). « هركس از رحمانيت الهي غافل شود، بر او شيطاني
ميگماريم كه با او همراه و رفيق باشد.» عكسالعمل بازتاب، در وهلهي اول،
تشديد همان بازتاب را براي فرد ايجاد ميكند و در وهلهي دوم، آگاهي مثبت و يا منفي را به نسبت بازتاب شخص براي او بهوجود
آورده و باعث هدايت و يا گمراهي شخص ميشود.
بنابراين، انساني كه خسيس است احتمال اينكه خسيستر بشود خيلي بيشتر است
تا اينكه خساست او كمتر شود و يا اينكه انتظار ميرود آدم بدجنس،
بدجنستر شود و آدم آگاه، آگاهتر. لذا در قانون بازتاب آنچه كه گفته ميشود
«...فَاِنَّ اللهَ يُضِلُّ
مَنْ يَشآءُ وَ يَهدي مَنْ يَشآء...» (فاطر: 8) بهخوبي
ميتوان فهميد كه بر
چه اساسي به كمك شبكهها، ترتيب گمراهي يا هدايت انسان داده ميشود؛ چگونه بر انسان شيطان گمارده ميشود يا
مشمول هدايت ميشود. در شكل سادهاي رابطهي انسان، خدا و شبكهها نشان
داده شده است.
در توضيحات زير، راجع به
هر يك از موارد مشروحهي شبكهي مثبت و منفي
مطالب بيشتري را بررسي خواهيم كرد:
***
آگاهيهايي كه ناقض عدالت باشدشبكهي مثبت، هرگز
آگاهيهايي را كه موجب نقض عدالت الهي شود، در اختيار انسان قرار
نميدهد. براي مثال، اين شبكه اگر آگاهي در
مورد سؤالات امتحاني را فاش كرده و در اختيار كسي بگذارد نقض عدالت شده
است؛ و اين كار را بهطور قطع انجام نخواهد داد. پس اگر فردي توانست مانند
چنين كارهايي را انجام دهد، مشخص است كه آگاهي آن را فقط از شبكهي منفي توانسته است
دريافت كند و شبكهي مثبت بهطور مسلم چنين اطلاعاتي را در اختيار كسي قرار
نميدهد.
***
آگاهيهايي كه ناقض ستارالعيوبي باشد شبكهي
مثبت، خود ستار العيوب بوده و عيب همگان را ميپوشاند. بنابراين، غيرممكن
است كه اطلاعات مربوط به شخصيت و معايب افراد را در اختيار كسي قرار دهد؛
پس اگر فردي چنين آگاهيهايي دريافت ميكند كه مربوط به شخصيت ديگران است و
ميتواند با اين اطلاعات عيب كسي را آشكار كرده و يا درون كسي را ببيند،
بهطور قطع و يقين اين آگاهي از شبكهي منفي است.
فقط
خداوند است كه از ذات انسانها خبر دارد(اِنَّالله عليم بذات
الصدور)(آلعمران:
119). به همين دليل است كه قضاوت در مورد انسانها بهطور مطلق، مختص
خداوند است و كليهي قضاوتهاي انساني، سطحي و ناقص است.
***
آگاهيهايي كه ناقض اختيار انسان باشد فلسفهي خلقت انسان، بر
مبناي رسيدن انسان به كمال طراحي شده است، در اينصورت عاملي كه اين هدف را
تحقق ميبخشد،
اختيار انسان است. بدون وجود اختيار، هيچ مسئوليتي متوجه انسان
نيست. پس اگر اختيار انسان مختل و مخدوش شود، نقشه و طرح عظيم خلقت بهطور
كامل عبث و بيهوده خواهد شد. بنابراين، شبكهي منفي از راههاي مختلف، در
صدد مخدوش كردن اختيار انسان است. يكي از اين راهها اين است كه آگاهيهايي
را در اختيار او بگذارد كه با استفاده از آن، نيازي به تفكر، تدبر و
انتخاب راه نداشته باشد و بار تصميمگيري از دوش او برداشته شود. از آنجا
كه انسان نيز بهشدت تمايل به حفظ منافع شخصي و راحت طلبي دارد؛ در نتيجه،
بسيار مايل است كه عاملي در كنار او باشد و به او همهي راهها را نشان
داده و زحمت تحقيق و بررسي را از گردن او ساقط كند و در ضمن تضمينكننده
منافع شخصي نيز باشد؛ از اين رو انسان را وسوسه ميكند تا تمايل زيادي به
آنچه كه بتواند بار تفكر و تحقيق را از گردن او بياندازد، پيدا كند.
مانند، طالعبيني و... در اين راستا شبكهي منفي نيز خدمات گستردهاي را
ارائه ميكند تا بتواند از انسان موجودي بياراده و عروسك خيمهشببازي
بسازد و او را از درون تهي و خالي كند.
شبكهي مثبت، آگاهيها و
راهنماييهاي كلي مورد نياز مسير كمال را در اختيار انسان قرار
ميدهد و تصميمگيري و انتخاب راه را در هر لحظه بر مبناي اختيار فردي، به
انسان واگذار كرده است. اينكه انسانچه
چيز بخرد؟ يا چه چيزي را بفروشد؟ با
چه كسي ازدواج كند؟ آيا
همسرش را طلاق بدهد و يا ندهد؟ و دو
راهيهايي مانند اينها را پاسخ نخواهد گفت. زيرا
كه برسر همين دو راهيهاست كه انسان آزمايش ميشود و در اصل زندگي،
متشكل است از بينهايت دو راهي، از انتخاب يك جفت كفش تا انتخاب همسر و...؛
حال اگر قرار باشد به ما بگويند كه چه بخر و چه بفروش و... آن گاه نقش
انسان در اين ميانه چه خواهد بود؟
از
طرفي ديگر، از ديد ناظري كه در جهان تك قطبي قرار دارد، بُعد زمان و مكان وجود ندارد، از اين رو گذشته و آينده وجود نداشته و
جهان هستي در صفر ثانيه بهوجود آمده و
پايان پذيرفته است، لذا هم اكنون اطلاعات گذشته و حال و آيندهي جهان در
آنجا نزد او (جهان تك قطبي) موجود
است. مطابق اين نظريه، سرنوشت انسان مشخص است، ولي به انسان تحميل نشده و آنچه وجود دارد،
ماحصل اختيار انسان است و انسان، بياراده و عروسك خيمه شب بازي به حساب
نميآيد.
قدرت
نفوذ در ديگران (فكرخواني- مسخ افراد) حريم انسان داراي
محدودهي مقدسي است زيرا تنها جايي است كه خداوند از روح خود در آن دميده و
وجود انسان، خانهي خدا (بيتالله)
محسوب ميشود؛ پس هيچكس حق تجاوز به اين حريم را ندارد و محدودهاي است كه
بايد با تقدس و احترام به آن نزديك شد.
يكي از حربههاي شيطان،
شكستن تقدس اين حريم است تا به بهانههاي مختلف مورد تجاوز قرار بگيرد.
براي ترغيب به اين عمل، توجيههاي زيبايي وجود دارد مانند:
فهميدن مشكلات اشخاص وكمك به انسانها و... كه شخص را آماده تجاوز و نفوذ
در ديگران كرده و پس از دست يابي به اين قدرت و چشيدن طعم شيرين آن، افراد
جذب آن شده و ديگر آن را رها نخواهند كرد.
اين
افراد با القاء اين انديشه كه اين قدرتها از كرامتهاي الهي است و پاك
بودن ضمير آنها باعث شده كه بتوانند درون افراد را ديده و يا در آن نفوذ
كنند و با چنين توجيههايي، سرگرم يك بازي شيطاني ميشوند كه ضمن به خطر
انداختن امنيت شخصي ديگران، زندگي خود آنها را نيز به باد ميدهد و مشغول
كاري ميشوند كه برايشان، هيچگونه كمالي را به ارمغان نخواهد آورد.
نفوذ
در ديگران، با
نيتهاي شيطانيزير صورت ميگيرد:
1. نفوذ به
منزلهي القاء ارادهي شخصي و مسخ افراد؛ اين عمل خود به دو
منظور انجام ميگيرد:
- نفوذ به منزلهي القاء
افكار
- نفوذ به منزلهي اعمال
اراده
2. نفوذ
به منزلهي خواندن افكار
3. نفوذ
به منزلهي خواندن شخصيت
قدرت
خواندن شخصيت ديگرانبسياري از جريانهاي فكري،
در صدد تشويق انسان مبني بر نفوذ در ديگران و خواندن
شخصيت آنهاست و از آنجا كه هر انساني بهطور قطع اشكالات و معايب شخصيتي
خاص خود را دارد؛ لذا اين عمل به نتيجهي زيبايي ختم نميشود و فقط باعث
جدايي انسانها از يكديگر و سوق آنها به سوي كثرت ميشود،
زيرا به قول حافظ:
هر كه آمد به جهـان، نقـش خرابي
دارد در خرابات بگويند، كه هوشيار كجاست
خلاصه
اينكه در درون انسان چيز
زيبا و قشنگي براي خواندن وجود ندارد و بايد همانگونه كه خداوند با ديد
عيب پوش خود به ما نگاه ميكند، ما هم به انسانها همانطور نگاه كنيم تا
در مقابل، معايب ما نيز پوشيده باقي بماند.
درك
انا الحق بيتالله فقط به انسان اطلاق ميشود؛ زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح
خود در آن دميده
است (نَفَختُ
فيه مِن رُوحي[b] - سوره حجر:29[b])[b] لذا نزديك شدن به حريم انسانها، بايد با تقدس كامل
صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگري را ندارد.[/b][/b][/b]
هر كس كه به درك اين موضوع
نايل شود به درك
اناالحق رسيده و محرم و اهل بيتالله ميشود. محبوب،
جمال خود به آدم بخشيد سـرّ حـرمش، به يار محرم بخشيد
هـر نقد،
كه درخـزانـهي عـالم بود سلطان به كرم، به جزء عالم بخشيد
(حافظ)درك
وحدت جهان هستي رسيدن به درك وحدت حاكم بر
جهان هستي و اينكه همهي ذرات عالم در يك پيوستگي و
ارتباط تنگاتنگي نسبت به يكديگر قرار دارند؛ يكي از اهداف دنياي عرفان است.
در واقع جهان هستي يك پارچه بوده و وحدت و يكپارچگي بر آن حاكم است. هيچ
جزيي نميتواند بدون وجود ساير اجزا وجود داشته باشد. اما عارف در
دنياي خود از نقطهنظر ديگري اين موضوع را ميبيند و جهان هستي را تجلي و
عكس روي يار ميبيند.
تـو آيـنـهي جـمـال اويـي و آيينهي
تو، همهي جهان است
(عطار)درك
جمال يار در عالم عشق،
قانوني وجود دارد كه ميزان و ملاك ارزشمندي براي تشخيص عاشقي است. اين
قانون مبني بر اين است:
«عاشق در
جمال معشوق، نميتواند عيبي ببيند» داستان
ليلي و مجنون به خوبي
اين درس را به انسان ميدهد.
زماني كه داستان اين عشق بر سر
زبانها افتاد، هركسي در اين تصور بوده است كه ليلي بايد چه زيبارويي باشد
كه مجنون را چنين آواره دشت و بيابان كرده است، لذا همه خواهان ديدن روي او
بودند؛ تا آنجا كه خليفه دستور ميدهد ليلي را به دربار بخوانند تا او را
از نزديك ببيند كه اين چه جمالي است كه خالق چنين عشق بزرگي است. اما
زماني كه خليفه ليلي را ملاقات كرد از ديدن قيافه ليلي حيرت كرد زيرا در
مقابل خود دختري بسيار معمولي ديد. پس به او گفت: اين تو هستي كه مجنون را
چنين آوارهي دشت و بيابانكردهاي، در حالي كه تو از سايرين زيباتر نيستي.
ليلي در جواب خليفه، اين حقيقت بزرگ را فاش كرد كه اين چشم مجنون است كه
باعث بهوجود آمدن چنين عشق بزرگي شده و ديدگان عاشق اوست كه نميتواند عيبهاي مرا ببيند و خالق اين عشق
است. كسي كه چشمي مثل چشم مجنون داشته باشد، هر دو عالم را بهراحتي طي
ميكند زيرا كه عيبي را در آن نميتواند ببيند.
گفـت ليـلـي را خليفـه، كـان
تـويـي كـز تـو مجنـون شد، پريشان و غوي
از دگـر خـوبـان، تـو افـزون
نيـستـي گفت خامُش، چون تو مجنون نيستــي
ديـدهي مـجـنـون، اگـر بـودي تـو
را هر دو عـالـم، بـيخـطر بـودي تـو را
(مولانا) عاشق به
وحدت ميرسد و غيراز معشوق خود را نميخواهد. در واقع عاشق
موحد ميشود و غيراز يار خود را طلب نميكند. هر كه را به او
نشان بدهند، باز هم نگاه او فقط به سمت معشوق خود است.
عاشق از
تجربهي عشق خود، به
وحدت ميرسد و
موحد ميشود. در واقع يكي از
اهداف عشق زميني رسيدن به همين درك است:
خاموش كن و چندين، غمخواره مشو
آخر آن نفس كه عاشق شد، اماره نخواهد شـد
(مولانا) درك
حضورشوق
وصل در وجود عاشقانش، وجدي غيرقابل تصور بر ميانگيزد. وصل
او در اين برهه از زندگي، كه در مسير «اليهراجعون» بهسوي او ميرويم؛
همان درك حضور است كه انسان بالاتر
از آن را نميتواند تجربه كند. پس نهايت درجهي وصل در جسم، رسيدن به درك
حضور اوست.
درك
هدفمندي خلقترسيدن به درك اين موضوع كه
خلقت بر اساس نقشهي هدفمندي صورت گرفته، انجام كار عبث و بيهوده از خداوند
محال بوده و خلقت نيز با طرحي هوشمندانه و منظوري متعالي تحقق پيدا كرده
است.
نحوهي
تشخيص آگاهيهاي شبكهي مثبت و منفيهمانگونه كه در تقسيمبندي
فوق ديده ميشود، بسياري از قدرتهايي كه انسان به
آنها دل بسته و بهشدت دنبال ميكند و براي به دست آوردنش سالها وقت سپري
ميكند، همگي اهدايي شبكهي منفي هستند و شبكهي مثبت محال است كه حتي يكي
از آنها را در اختيار اشخاص بگذارد، زيرا نقضكننده ستارالعيوب بودن،
عدالت الهي، اختيار انسان و... است. بههرحال شبكهي مثبت فقط آگاهيهاي
كمال را در اختيار انسان ميگذارد و نه چيز ديگري را. بدون شك يكي از
شيرينترين تجارب در دنياي عرفان، دريافت آگاهي است.
پرشدن خلاء ناآگاهي با آگاهي ناب الهي كه خود لذتي غيرقابل توصيف دارد و
ميتواند انسان تشنه را سيراب كند. اما گاهي اين تشنگي به قدري زياد است كه
امكان دارد او هر جامي را با هر محتوايي سر بكشد؛ بدون توجه به اينكه اين
شراب اهدايي، ممكن است از شبكهي منفي باشد.
كليهي اطلاعات
ماورايي كه انسان به دست ميآورد، يا از
شبكهي مثبت است و يا از شبكهي منفي.اطلاعات شبكهي مثبت، انسان را در جهت كمال هدايت كرده و
راه رسيدن به وحدت را با جهان هستي براي او فراهم ميكند. از پيامدهاي اين هدايت، رسيدن
به شادي دروني، آرامش و... است. اطلاعاتي كه در جهت خودنمايي و منافع شخصي،
نحوهي تسلط و نفوذ در ديگران و فكرخواني است و نيز كليهي اطلاعاتي كه
نقضكنندهي عدالت الهي، اختيار انسان و ستارالعيوب بودن پروردگار شده و
باعث بر هم زدن امنيت خصوصي ديگران شود و ايجاد كثرت كند، از شبكهي منفي است و
شبكهي مثبت، هرگز چنين اطلاعاتي را در اختيار افراد قرار نميدهد. از پيامدهاي استفاده
دانسته و يا ندانسته از اطلاعات شبكهي منفي، رسيدن به اضطراب و ناآرامي،
افسردگي، نااميدي، غمواندوه،
احساس تنهايي و... است. گذشته از اين موارد، كليهي اطلاعاتي كه ايجاد ترس
و وحشت، دلهره و اضطراب، يأس و نااميدي، غم و اندوه و افسردگي و... در
انسان كند، چه در خواب و چه در بيداري، بهطور قطع از شبكهي
منفي است.
كمال
و قدرتاطلاعات
و آگاهيهايي را كه انسان ميتواند
به زندگي بعدي انتقال دهد، مهمترين بخشي است كه در عرفان حلقه مورد
بررسي قرار ميگيرد. برنامهريزي براي حركت در مسير كمال كه در دنياي عرفان به آن
سير و سلوك گفته
ميشود، بستگي به شناسايي مسير دارد، تا بهطوردقيق اطلاع داشته باشيم كه
در اين مسير، چه چيزهايي مورد نياز است و بدين وسيله ضمن صرفه جويي در وقت،
همهي آنچه كه مورد نياز است، تدارك ديده شود. پس لازم است اطلاعاتي در
بارهي زندگيهاي بعدي نيز داشته باشيم؛ براي مثال، زندگي بعدي ما در
لامكاني ادامه پيدا ميكند و در آن، ما ابعاد مكان را از دست داده و قادريم
در آن واحد در هر جايي حاضر باشيم و در آنجا، فقط بُعد زمان بر
ما حاكم خواهد بود. با توجه به توضيحات فوق، اگر داشتههاي انسان را
شناسايي و دسته بندي كنيم، ميتوانيم تشخيص دهيم كه كدام يك از اين
داشتهها در زندگي بعدي كاربرد خواهد داشت.
داشتههاي
زميني شامل دانشها، قدرتها، توانها و تخصصها، كليهي اطلاعاتي است كه
براي زندگي روزمره مورد نياز بوده و بدون وجود آنها، امكان زندگي براي
انسان دشوار ميشد و حاصل عمر
انسان، كسب اين دانشها و اطلاعات است. براي مثال، دانش اقتصاد، فن و تكنيك
حسابداري، دانش طراحي ماشين، رايانه، ساختمان، هواپيما و... هيچ يك از
موارد ذكر شده در زندگي بعدي
كاربردي ندارند؛ و فقط درصورتي كه در اين زندگي منجر به فهم و درك كمال
بشوند، مفيد و مؤثر بوده و در غيراينصورت رنج بيهوده تلقي ميشود.
بهعبارتي ديگر، ما در يك بازي زميني شركت داريم تا بلكه با تجربههاي ناشي
از اين بازي، بتوانيم به درك مظاهر گوناگون كمال برسيم. بنابراين، قدرتها
و توانهايي كه انسان بر اثر ورزش، تمرين و ممارست به دست ميآورد؛ مانند
قدرت وزنه برداري، پرش، اسكي، مهارت ماشين نويسي، رانندگي، آرايشگري و...
هيچ كدام از اينها در زندگي بعدي به درد ما نخورده و مورد استفادهاي
ندارند؛ فقط نتيجههاي ناشي از اين تجارب است كه در خدمت رسيدن ما به هدف
اصلي از آمد و رفت ما به اين جهان است. براي مثال ما ورزش ميكنيم و
قدرتمند ميشويم تا بيمار نشده و
سالم باشيم و در نتيجه بهتر و راحتتر بتوانيم به چارچوب كمال بينديشيم. در
حرفهاي توانمند ميشويم تا ناني بهكف آورده و در كنار آن بتوانيم پاسخي
براي كمال خود پيدا كنيم كه بدون چنين پاسخي، آمد و رفت ما عبث و بيهوده
خواهد بود.
ابر و باد و مه و خورشيد وفلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
(سعدي) داشتههايي را كه
بهاصطلاح، ماورايي نامگذاريكردهايم، شامل قدرتهاي ماورايي مانند
فكرخواني، آيندهبيني، شخصيت خواني و... هستند كه هيچ يك از اين موارد،
مورد استفادهاي در زندگي بعدي نخواهند داشت در حالي كه براي كسب آنها،
سالهاي متمادي از وقت انسان هدر رفته است.
بخش ديگري از دانشهاي
ماورايي، دانش كمال است كه شامل كليهي آگاهيهايي
است كه در مسير كمال به آنها نيازمند هستيم و همانگونه كه بررسي خواهد
شد، تنها بخشي از داشتههاي انسان را تشكيل ميدهد كه قابل
انتقال به زندگي بعدي است. اين داشتهها فقط آن بخش از ادراكات انسان
را تشكيل ميدهد كه در حيطهي كمال مطرح است؛ مانند درك اناالحق، درك
وحدت، درك جمال الهي و....
همانگونه كه بهطور مختصر
اشاره شد، هيچ يك از داشتههاي زميني انسان، قابل
انتقال به زندگي بعدي نيست. براي مثال، اگر انسان تسلط كامل به علم
اقتصاد، حسابداري، روانشناسي، رايانه و... داشته باشد، در
زندگي بعدي هيچگونه ارزشي نداشته و فاقد هرنوع كاربردي هستند. اين
داشتهها فقط بهعنوان واقعيتهايي در زندگي كنوني بهكار گرفته شده، تا
ضمن گذران زندگي، انسان با استفاده از آنها به حقايق ديگري دست پيداكند.
بههمين
صورت، هرگونه قدرت و مهارت بدني نيز در زندگي بعدي كاربردي ندارد؛ براي
مثال، شخص وزنه برداري كه وزنهي چند صد كيلوگرمي را بلند ميكند و يا
ورزشكاري كه چند متر ركورد پرش دارد، هيچ يك از اين توانها را در زندگي
بعدي نميتواند بهكار بگيرد و اين توانها در اين زندگي در خدمت كسب
سلامتي و تندرستي او بودهاند تا بتواند با داشتن تن سالم و عمر طولانيتر،
به چگونگي و راز خلقت پي ببرد. همچنين قدرتهاي ماورايي انسان نيز مانند طالعبيني، فكرخواني و شخصيت خواني، طيالارض
و... در زندگي بعدي مورد استفادهاي ندارند. براي مثال اگر انسان طيالارض
كند، در زندگي بعدي به علت اينكه فاقد بُعد مكان است و جابجا شدن آني براي همهي كالبدهاي ذهني ميسر
است، هيچگونه ارزشي نخواهد داشت؛ درحالي كه ممكن است بخش زيادي از عمر خود
را صرف به دست آوردن آن كرده باشد و يا ديدن آينده، خواندن فكر ديگران
و... همهي اين چيزها در آنجا براي همه امكانپذير است و اين قدرتها ديگر
ارزشي نخواهند داشت زيرا در آن زندگي قرار است، انسان تجارب ارزشمندتري را
كسب كند. با اين توضيحات، نتيجه ميگيريم كه هيچنوع قدرتي قابل انتقال به
زندگي بعدي نيست.
بخش ديگر دانشهاي
ماورايي، دانش كمال است كه تنها بخشي است كه به
زندگي بعدي انتقال پيدا ميكند و سواد و داشته ما در آنجا به حساب ميآيد و
شامل ادراكاتي است كه در بالا به آنها اشاره شد؛ درك وحدت، درك
انا الحق
و... آگاهيهاي مربوط به اين ادراكات كه فقط از طريق شبكهي مثبت در اختيار انسان قرار ميگيرد. بخش ديگري كه از
نتيجهگيري اعمال انسان حاصل ميشود، در خدمت رسيدن به
ادراكاتي است كه هم اكنون توضيح داده شد. در اينجا براي روشن شدن نتيجهي
اعمال، بهذكر مثالي ميپردازيم. فرض كنيد كه دانشآموزي تاكنون از درس
ديكته، صدها بار نمرهي صفر گرفته است؛ زماني كه اين دانشآموز موفق شد از
اين درس، نمرهي بيست بگيرد، در اينصورت آيا نمرههاي صفر گذشتهي او
اهميتي خواهد داشت؟ و يا برعكس دانشآموزي كه هميشه نمره بيست از امتحان
خود ميگرفته است، حالا صفر بگيرد؛ آيا ديگر اهميتي دارد كه او هميشه بيست
ميگرفته است؟
پس
نتيجهي اعمال انسان و پايان نامهاي كه او براي خود از بازي دنيا مينويسد،
داراي اهميت است و نه خود اعمال.در نتيجه، ماحصل همهي
زندگي انسان در ميزان درك او از دانش كمال و
نتيجهگيري اعمال او خلاصه ميشود. لذا همهي داشتههاي انسان را ميتوان
در دو دستهي كلي كمال و قدرت خلاصه كرد و نتيجه گرفت كه فقط در اين راستا
دانش كمال است كه ارزش پيگيري دارد و قدرت به هرگونهاي كه باشد، زوال
پذير است و عمر انسان را بر باد داده، گاهي نيز موجب فريب او ميشود و تحت
نام كرامات باعث ميشود كه ما در خدمت شبكهي منفي قرار بگيريم. مولانا قدرت
را به حلوا تشبيه كرده، آن را خوراك كودكان ميداند و توصيه ميكند تا صبر
كرده از خوردن آن بپرهيزيم تا اصل ماجرا كه درك كمال است، از راه برسد.
گر سخن خواهي كه گويي چون شكر صبر
كن از حرص و اين حلوا مـخـور
صــــبر باشــد، مـشــتهـاي زيـركـان
هســت حلــوا ، آرزوي كــــودكــان
هـــــركــه صبــر آورد،
گــردون بـررَوَد هـركـــه حـلـوا خـــورد، واپستر رود
(مولانا) كرامات،
مجموعهي چيزهايي است كه انسان را
به كمال برساند و آن چيزها، فقط آگاهي و ادراك توان بالقوهي الهي است؛ يعني در مسير كمال از
كسي پرسيده نميشود كه چه قدرتي دارد؟ بلكه سؤال ميشود، به چه آگاهيهايي
رسيده و به چه دركي نايل شده است؟
تعريف
روشنبيني روشنبيني يعني روشن ديدن و رسيدن به وضوح ديد، در مورد جهان هستي و فلسفهي خلقت و اينكه از كجا آمدهايم؟ به چه منظوري
آمدهايم؟ به كجا ميرويم و چه هدفي را دنبال ميكنيم؟
روشنبيني يعني چشم بصيرت پيدا كردن و توانايي درك معرفت يافتن و رسيدن به قابليت خواندن كتاب جهان هستي كه كتاب مبين و آيات آشكار خداوند است.
روشنبيني نتيجهي ارتباط و اتصال به شبكهي مثبت است و چيزي نيست كه بتوان بيهوده ادعاي
آن را داشت، نميتوان به زور به آن رسيد و در دنياي عرفان و معرفت و شهود و اشراق قابل
حصول است.
در
بعضي از مكاتب، تبعات اتصال به شبكه
منفي را «
روشن بيني» ميخوانند و آن را وسيلهي قدرت نمايي و اعمال برتري بر
ديگران قرار داده، موجب انحراف فكري براي خود و ديگران ميشوند كه در بحث
«كمال و قدرت» و «شبكههاي مثبت و منفي» به آنها اشاره شده است و در
اينجا نيز اشارهي مختصري به آنها ميكنيم.
-
آنچه كه نفوذ در حريم مقدس ديگران باشد؛ مانند فكرخواني، مسخ و...
-
آنچه كه ستارالعيوب بودن را نقض كند؛ مانند قدرت شخصيتخواني، برملا كردن
عيب و اسرار ديگران و...
-
آنچه كه اختيار انسان را نقض
كند؛ مانند قدرت مسخ ديگران
و...
-
آنچه كه حوادثي را به انسان تحميل
كند؛ مانند طلسم و جادو و...
-
آنچه كه عدالت الهي را نقض كند؛ مانند طالعبيني و...
- آنچه كه از طريق كار با
«مِن
دُونِ الله» (غير از خدا) بهدست ميآيد؛
مانند كمك گرفتن وهمكاري با روح، جن و... بهجاي خداوند (نقض پيمان
اياكنستعين) (فاتحه: 5). ·
هشدار
مهم: همهي علاقمندان به كمال و تعالي
بايد آگاهي لازم براي تشخيص كمال و قدرت را داشته باشند
و فرق آنها را بهخوبي بدانند تا به دام شبكهي منفي اسير نشوند كه رهايي
از آن، كاري بسيار دشوار است.
تعريف
علمعلم عبارت است از بررسي
واقعيتها، پيدا كردن علت و ارتباط بين اجزاي آن. واقعيت چيزي است كه واقع
شده و اتفاق افتاده است. واقعيتها از خود اثراتي بهجاي ميگذارند كه قابل
پيگيري، رديابي، آزمايش، ثبت و ضبط و تكرار هستند. آثار به جا مانده از
واقعيتها را از نظر رديابي ميتوان به سه دستهي كلي تقسيم كرد:
-
دستهي اول واقعيتهايي كه با حواس پنجگانهي انسان قابل ردگيري هستند.
- دستهي دوم آن دسته از
پديدهها كه فقط با ابزار و لوازم ويژهاي قابل ثبت و ضبط و بررسي هستند.
- دستهي سوم واقعيتهايي
كه به خودي خود وجود دارند ولي هنوز كشف نشدهاند.
از نقطهنظر بررسي علت
وقوع يك واقعيت نيز، علت بعضي از پديدهها براي انسان معلوم
و مشخص است و در مورد بعضي ديگر، نامشخص است.
از نظر نحوهي استفاده و
بهرهبرداري از واقعيتها در دنياي علم، درصورتي كه علت وقوع مشخص باشد،
انسان امكانات استفاده از بعضي از آنها را داشته و براي بعضي
ديگر هنوز امكان استفاده را در اختيار ندارد و در وضعيتي كه علت واقعيتي
مشخص نيست نيز با دو حالت روبهرو هستيم؛ يا از آن حالت ميتوانيم استفاده
عملي داشته باشيم و يا اينكه قادر به بهرهبرداري از آنها نيستيم.
اگر بخواهيم در مورد اول
مثالي بزنيم، ميتوانيم اصول پرواز هواپيما را يادآوري كنيم كه بر
اساس
«اصل برنولي» صورت ميگيرد. اين اصل به ما ميگويد، در جريان يك سيال هرگاه
سرعت بيشتر شود، فشار كمتر ميشود و برعكس. انسان بدون دانستن علت وقوع
اصل برنولي، چندين دهه است كه از پرواز هواپيماها و هلي كوپترها
بهرهبرداري عملي كرده است و عدم اطلاع از چگونگي وعلت اين پديده، مانع
استفادهي او نشده و نخواهد شد. آنچه را که واقعیت داشته و بتوانیم مورد
بهرهبرداری عملی قرار بدهیم، علم محسوب میشود؛ خواه علت وقوع آن را
بدانیم و خواه ندانیم. البته ممکن است بعضی چیزها را نیز بدانیم ولی درصدد
آزمایش آن نباشیم. عدم توجه به اين مطلب ساده
باعث شده كه جوامع علمي در طول تاريخ در
بعضي موارد نيز اظهارنظرهاي جاهلانهاي كردهاند كه
لكهي ننگي بر دامن علم مانده است. براي
مثال، گزارش آكادمي علمي فرانسه در قبال دكتر آنتوان مسمر در مورد
هيپنوتيزم مبني بر شيادي بودن آن، اظهارنظر در مقابل طبسوزني،
هوميوپاتي و....
تاريخ نشان ميدهد كه
بسياري از دست آوردهاي دنياي علم در ابتدا بهطور كامل جنبهي غيرعادي
داشته، باورنكردني و مخالف با دانش روز و در بعضي از مواقع حتي خرافي نيز
بوده است. براي مثال، تا چند دههي قبل اگر در نقاشيهاي مذهبي براي مقدسين
هالهاي ترسيم ميشد، بهطور قطع از نظر دنياي علم، غيرواقعي و خرافه به
حساب ميآمد. اما اينك با عكسبرداري
كرليان ميدانيم كه انسان پيرامون
خود هالههاي رنگين دارد و يا اگر گزارش شده كه در طول تاريخ كسي با دست
كشيدن بر بدن ديگري باعث
شفا و درمان آن فرد شده، بهطورقطع مورد قبول جوامع علمي
نبوده است. اما چندين دهه است كه
نقشهي حوزهي پولاريتي بدن در يكي از دانشگاههاي
آمريكا كشف شده و تأثير اين حوزه در سلامت انسان مشخص شده است. اين كشف سبب
بهوجود آمدن رشتهي پولاريتي درماني يا نيرو درماني شد و
در سرتاسر دنيا بسياري از مردم با چشمان خود ديدند كه با دست كشيدن بر سر و
بدن افراد، درمان صورت ميگيرد.
در نتيجه، اظهارنظر و رد
شفاهي شاخهاي توسط دنياي علم، دليلي بر مردود بودن آن موضوع نيست؛ مگر
اينكه با آزمايشها و تحقيقهاي مستند، موضوعي رد شده و مردود شناخته شود.
همهي نوآوريها و تفكرهاي جديد در ابتدا با اظهارنظرهاي شفاهي، تحقيق
نشده و غيرمستند دنياي علم روبهرو بوده است. هر موضوع جديدي در عصر خود با
برخورد غيرعلمي اكثر علما مواجه شده و بهجاي تحقيق و آزمايش و توجه به
واقعيت داشتن موردي، به صرف اينكه سابقهاي در علم نداشته است آن را رد
كرده و در مقابل آن جبههگيري كردهاند كه بعدها همهي اين موضع گيريها
منجر به رسوايي و بدنامي دنياي علم شده است؛ براي مثال موضعگيري در مقابل
طب هوميوپاتي كه منجر به حدود دو قرن مقاومت در مقابل آن
شد ولي در نهايت با اثبات عملي، امروزه در دنيا كاملاً شناخته شده و كارايي
آن در خيلي از زمينههاي درماني به اثبات رسيده است؛ درحالي كه اگر اين
رشته مورد حمايت جوامع علمي قرار ميگرفت، شايد
امروز ميتوانست نقش مهمتري در طب و شناخت انسان و
بيماري بازي كند كه البته مقاومتهاي صورت گرفته، بهطور قطع آن را به
تأخير انداخته است.
جالب توجه است كه دنياي
علم، شگرد جالبي در مقابله با ايدههاي نو دارد به اينصورت كه ابتدا در
برخورد با ايدههاي نو، منكر آن شده و تا سرحد امكان براي آن ايجاد مقاومت
ميكند و تا جايي كه بتواند ايستادگي و كارشكني ميكند ولي به محض اينكه
در موقعيت عقب نشيني قرار گرفت، بلافاصله تغيير موضع ميدهد، كار را به دست
گرفته و جنبهي آكادميك به آن ميدهد و چنان وانمود ميكند كه انگار خود
كاشف آن بوده است.
براي مثال، موضعگيري در
مقابل طب سوزني كه در ابتدا از جانب دنياي علم، شيادي تلقي
ميشد پس از آن كه در مقابل كاربردهاي عملي آن نتوانست مقاومت كند، به
ميدان آمده و سررشتهي كار را به دست گرفت و طب سوزني الكترونيك را ايجاد
كرد كه در آن با استفاده از الكترودهايي، نقاط مورد نظر را يافته و روي آن
كارهاي درماني لازم را انجام ميدهند.
اما بهطور كلي فراموش
ميكنند كه تا چند دههي اخير، در حال تمسخر اين رشته بوده و چگونه آن را
شيادي ميدانستند! و اصلاً به روي خود
نميآورند كه در بارهي آنچه اظهارنظرهايي داشتند.
يا در مقابل هيپنوتيزم كه
امروزه با استفاده از آن رشتهي «هيپنوتراپي» را بهوجود آوردهاند و براي
آن گزارشها و اخبار افتخار آميزي ارائه ميكنند؛ ولي هرگز درصدد صدور
بيانيهاي مبنيبر عذرخواهي از مرحومآنتوان
مسمر نبودهاند. دنياي علم باعث شد دكتر سامويل هانمان ارائهدهندهي
تئوري و عملي هوميوپاتي نوين در فقر، فلاكت و بيچارگي
دنيا را ترك كند. گرچه پس از
پي بردن به اهميت كار او، از وي تجليل بهعمل آمده و پس از نبش قبر، با
شكوه تمام در پاريس او را دوباره به خاك سپردند و لااقل در اين مورد اين
رسوايي را پذيرفتند، اما ديگر چه سود؟!
بار سنگين اين فجايع در
دنياي علم، بهدوش چه كساني است؟
بهطور مسلم مسئوليت بهدوش
آنهايي است كه به نام علم، به
علم و بشريت خيانت كرده و خواهند كرد.
تجربه،
علم و سؤالآنچه را
كه انسان از شناخت، فهم و درك دارد، محصول يك مثلث است كه تجربه،
علم و سؤال سه رأس
اين مثلث (شكل-32) را تشكيل ميدهند. در ابتداي مسير انسان، كدام يك از اين
سه، قبل از ديگري وجود داشته و مورد استفاده و بهرهبرداري انسان قرار
گرفته است؟
ممكن
است فوري جواب دهيم كه تجربه، اولين چيزي بوده كه انسان در
ابتدا با آن برخورد كرده وآن را شناخته است. اين درست است كه ما بدون شك
همواره با تجربه برخورد داشته ايم. اما براي اينكه يك تجربه منجر به دانش و
معلوماتي شود، انسان بايد مجهز به يك سيستم پردازشگر باشد تا بتواند با
تجارب كسب شده، بازيهاي فكري لازم را انجام داده و سرانجام آن را به
نتيجهي مشخصي برساند كه بتوان نام تجربه را روي آن گذارد. اين سيستم
پردازشگر، خود نياز بهعلم دارد و بدون علم هيچ سيستم پردازشگري نميتواند
تجربهاي را ثبت و ضبط كند.
پس
نتيجه ميگيريم كه براي بهرهبرداري از تجارب، بايد علم وجود داشته باشد؛
اما براي اينكه علم بهوجود بيايد، بايد قبل از آن، مجهولاتي براي انسان وجود
داشته باشند كه با پاسخ به آنها، علم و دانشي ايجاد شده باشد و بدون
برخورد با سؤال، علمي نميتواند بهوجود آمده باشد. پس بايد انسان قبل از
رسيدن به علم، با سؤالاتي برخورد كرده تا با پاسخ به آنها، علم بهوجود
بيايد. در واقع، بدون برخورد با سؤال، جوابي هم وجود ندارد كه بخواهد تبديل
به علم شود.
پس
بدون سؤال هم علم نميتواند وجود داشته باشد ولي پاسخ به سؤال هم خود نياز
بهوجود علم دارد و تا علم نداشته باشيم، نميتوانيم به سؤالي پاسخ بدهيم.
اما
تا انسان با چيزي برخورد نكند، سؤالي نيز براي او مطرح نميشود و
اين برخورد با وقايع است كه او را به فكرهايي وا ميدارد كه باعث طرح سؤال
ميشود؛ خلاصه تا تجربه كردن اتفاق نيافتد، سؤالي نيز پيش نميآيد.
با
اين حساب و با توجه به موضوع، به يك پارادوكس برميخوريم؛ نميتوان گفت كه
كدام يك از سه رأس مثلث مورد بحث زودتر بهوجود آمده است. تنها چيزي كه در
پاسخ ميتوان گفت، اين است كه در واقع انسان موجود
منحصر به فردي بوده است كه با قابليتهاي خاص خود، از همان ابتدا به
موازات يكديگر، دسترسي به هر سه رأس مثلث را بهطورهم زمان آغاز كرده وهم
چنان به موازات يكديگر آنها را ارتقاء داده است. اين در واقع منحصر به فرد
بودن انسان را از دل بينهايت مخلوقات روي زمين نشان ميدهد.
علم و پاسخ به معماي خلقت
حال
سؤالي مطرح ميكنيم. آيا دنياي علم ميتواند جواب معماي خلقت را به ما عرضه
كند؟
براي
پاسخ به اين سؤال، نموداري ترسيم ميكنيم كه بر مبناي محور زمان و محور
تعداد سؤالات بشر، آن را مورد بررسي قرار ميدهيم.
نمودار فوق به ما نشان
ميدهد كه انسان در ابتدا چند سؤال بيشتر نداشته و بهتدريج
هر چقدر جلوتر آمده است، سؤالات او تبديل به شاخههاي علمي شده و آن
شاخهها نيز دوباره منجر به طرح سؤالات جديد ديگري شدهاند و با مرور زمان،
تعداد سؤالات و تعداد شاخههاي علمي افزايش پيدا كرده است.
در چند دههي اخير، تعداد
سؤالات مطرح شده از تعداد سؤالات كل تاريخ بشر، بيشتر بوده است و در حال
حاضر وضعيت بهگونهاي است كه هنوز انسان به يك
سؤال پاسخ نداده، صدها سؤال ديگر توسط شاخههاي علمي جديد مطرح ميشود و
بهزودي انسان به مرزي خواهد رسيد كه آن را مرز «
بحران
سؤال» نامگذاري ميكنيم. در اين مرز بحراني،
نسبت تعداد سؤالات جديد مطرح شده به جوابهاي داده شده، روز به روز بيشتر
شده و به سمت بينهايت ميل ميكند؛ بهعبارتي:
[right]در اين
مرز براي هميشه انسان خواهد فهميد كه علم هرگز قادر
نخواهد بود وضعيتي پيش بياورد كه روزي انسان بگويد: «به جواب همهي سؤالاتم
رسيدم.» اين موضوع را همهي عرفاي ايران فهميده بودند و با وجودي كه همگي
آنها از علماي زمان خود نيز بودند، ولي از علم ابراز نااميدي كردهاند و
به اين نكته پي برده بودند كه علم نميتواند پاسخ معماي هستي را به آنها
بدهد.
حديث مطرب و
ميگوي و راز دهـر كمتـر جـو كه كس نگشود و نگشايد به
حكمت اين معما را
(حافظ)يا
جناب مولانا در اين مورد ميسرايد:
خرده كاريهاي علـم هندسه يا نجوم و
علم طــب و فلسفه
كه تعلق با هميـن دنياستش رهبـه
هفتم آسمان بر نيستش
سهراب
سپهري، ما را به اردو زدن پشت حصار دانايي دعوت ميكند زيرا به
خوبي پي برده بود كه دانايي ما، راه بهجايي نميبرد و راز گل سرخ را با
اين محدودهها نميتوان شناسايي كرد.
كار ما نيست شناسايي راز گُل سرخ،
كار ما شايد اين است كه، در افسون گل سرخ شناور باشيم؛
كار ما شايد اين است كه، پي نيلوفر و قرن، پي آواز حقيقت
بدويم؛
پشت دانايي، اردو بزنيم.
از
آنجا كه دانش بيشتر، يعني سؤال بيشتر زيرا علم از سؤال است و سؤال از
علم؛ لذا بوعلي سينا به واسطهي علم گستردهي خود، به
دنيايي از سؤال بر ميخورد و از اين رو پي به اين نكته ميبرد كه هنوز
چيزي نميداند و در واقع، متوجهي ناداني خود ميشود.
تـا بدانجـا رسيـد دانـش من كـه
بـدانـم كـه همي نادانـم
و يا:
دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت يك موي ندانـست، بسي موي شكافت
گـرچـه ز دلم هزار خـورشيد بتافت آخر بــه كمــــال ذرهاي راه نـيـافـت
(ابوسعيد ابوالخير) حافظ نيز
چنين ميسرايد:
طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم در راه جام وساقي مه رو نـهادهايـم
و يا:
دفتر دانش ما، جمله بشوييد به مـي كه فلك ديدم و در قصد دل دانا بود
بنابراين،
علم با وجود روشنگريهاي بسيارخود، هرگز نخواهد توانست به حل معماي خلقت
نايل شود و هر روز نسبت نادانستههاي انسان به
دانستههاي او بيشتر و بيشتر خواهد شد.
دلايل قطع ارتباط با شبكهي شعور كيهاني و
قطع لايهي محافظ دلايل
قطع لايهي محافظ و قطع
ارتباط با شبكهي شعور كيهاني به شرح زير است. اميد است با دقت نظر لازم، كليهي مفاد
آن مورد توجه قرار گيرد تا از بروز مشكلات احتمالي جلوگيري بهعمل آيد. لازم به
يادآوري است كه در مواردي نيز كه بنا به صلاح ديد شبكه، لايهي
محافظ و ارتباط قطع نشود، امكان قطع دريافتهاي
ماورايي و آگاهيها، وجود خواهد داشت. دلايل فوق عبارت است از:
الف. كليهي اعمالي كه باعث جلوگيري از ارتقاي روح جمعي جامعه شده و مانع هدايت و
راهنمايي ديگران به سمت شبكهي شعور كيهاني شود، مانند:- خودداري
و طفره رفتن از ارائهي اطلاعات و آگاهي در
مورد شبكه، به علاقهمندان و مشتاقان و محروم كردن
آنها از اينكه مانند خود شما به آساني به شبكه متصل شده و
از فيض آن درجهت كمال استفاده
كنند.
- ارائهي
اطلاعات غلط و
عوام فريبي مبني بر اينكه فرد در رابطهاي ويژه و از طرف افرادي خاص (مقدسين)
به توانمنديهاي شبكه دسترسي پيدا كرده است كه اين خود باعث نااميدي ديگران
شده و مانع دسترسي آسان افراد مشتاق به اين بخش از رحمت الهي خواهد شد.
همچنين باعث جلوگيري از آگاهي آنها، مبني براينكه بهسادگي ميتوانند به شبكه دسترسي پيدا كنند، ميشود و از مسير اصلي و رسيدن به
معرفت و
روشنبيني واقعي
كه به معناي روشن ديدن و رسيدن به درك و فهم جهان هستي است، منحرف گردند.
ب. استفاده در خلاف جهت مصالح انساني، مانند: - تمايل
به استفاده از قابليتهاي شبكه در جهت تحقق بخشيدن به افكار منفي مانند
تجسس و نفوذ در ديگران، فكر خواني، تمايل به دسترسي بهخصوصيات فردي اشخاص و
استفاده به نحوي كه باعث ضرر و زيان مادي و معنوي براي ديگران شده و
امنيت فردي آنها را به خطر انداخته و مخالف
با عدل الهي باشد.
-
تبعيض
قايل شدن در ارائهي خدمات شبكه به ديگران. پ. استفاده در
خلاف جهت حرمت شبكه؛
مانند: - شك، انكار، ناسپاسي و... نسبت به شبكه.
-
كتمانِ يافتههاي خود در
اين رابطه كه باعث پوشيده ماندن عظمت و جلال شبكهي شعور كيهاني براي
همگان شده و باعث ناآگاه باقي ماندن آنان خواهد شد. همچنين وانمود كردن به
اينكه فعاليتهاي انجام شده، از جايي به غير از حلقهي وحدت و شبكه
(هوشمندي الهي) صورت گرفته است.
- هرگونه
سوء استفاده به نام شبكه.-
در رأس قرار دادن هر نامي (حتي
نام مقدسين و معصومين) بهجاي نام خداوند و هوشمندي او(اصل
اياك نستعين).لذا به محض مطلع شدن از قطع
لايهي محافظ خود، ضمن قطع هرگونه فعاليت در اين زمينه،
مراتب را فوري به اطلاع مربيان خود برسانيد.
اصل
وحدت راه آشنايي
با شعور كيهاني و مشاهدهي عملي نحوهي كار اين
هوشمندي و تحولات خارقالعادهي پيش آمدهي ناشي از اتصال به
آن و انجام فعاليتهاي مثبت و انساني در اين رابطه، ما
را هر روز بيشتر از پيش با اين پديده عجيب و شگفتانگيز الهي آشنا كرده و
به درك وحدت حاكم بر جهان هستي، نزديكتر كرده است. وحدتي
كه همهي اجزاي جهان هستي را به يكديگر پيوند داده و در هر
لحظه نداي
تن واحده بودن
آن را، به گوش جانهاي بيدار و آگاه،فرياد
ميزند:
اين همه عكس ميو نقش نگارين كه نمود يك فروغ رخ ساقي است، كه در جام افتاد
(حافظ) پيامي كه ما را به فراتر
از مرزهاي تفكرات و انديشههاي انساني هدايت كرده و در بالاترين مرتبهي
فكري و بينشي قرار داده و به اين فراز و مرتبه از آگاهي رسانيدهاست
كه نه تنها بني آدم اعضاي يك پيكرند، بلكه:
كه جان ِ جهان، جمله يك پيكر است ز پيكر چه گويم، كه يك گوهر اسـت
با كمك اين
نگرش، وسعت ديد و انديشهي خود را نه
تنها از مرزهاي قومي، قبيلهاي،
ملي(ناسيونال)، نژادي و حتي جهاني (اينترناسيونال)
گسترش داده بلكه دامنهي تفكرات، درك و بينش خود
را معطوف به همهي جهان هستي (اينتريونيورسال- Interuniversal) كرده و اعتقاد داريم كه
بدون درك جهان هستي و هوشمندي حاكم بر آن، انسان همواره
در كثرت و سرگشتگي به سر خواهد برد و همهي راههاي مقابل او به بن
بست ختم ميشود.اين درك عميق بهدنبال
آشنايي عملي با شعور الهي يا همان هوشمندي حاكم بر
جهان هستي مادي پيش آمده است. اين هوشمندي و شعور (وسيله) ما را به وحدت
جهان هستي (هدف) و از طريق وحدت راه (مسير) هدايت كرده است. شرط
اساسي رسيدن به وحدت، ايجاب ميكند كه همهي عوامل در برگيرنده و
تعريفكنندهي آن، خود در وحدت باشند و از اينجا ميتوان پي برد كه نميشود در كثرت راه بود و به وحدت
رسيد؛ يعني
فرد نميتواند با در هم
آميختن چندين راه مختلف به وحدت برسد؛ زيرا
ممكن است راههاي انتخاب شده از نظر چارچوبهاي اجرايي و تجزيه و
تحليلهاي لازم، با يكديگر در تضاد باشند ولي همگي آنها، هدف مشتركي را
دنبال كنند.
[center]كار تو ا