کشاورز و بزغاله اش
2 مشترك
صفحه 1 از 1
کشاورز و بزغاله اش
روزي كشاورزي بود كه دلش به بزغاله اش خوش بود. هروقت گمش می کرد، «نی لبک» می زد و بزغاله با صدای «نی لبک» پیدایش می شد.
یک روز صبح وقتی کشاورز بیدار شد، دید بزغاله اش نیست. هرچه چشم انداخت او را نیافت. «نی لبک» را برداشت و توی مزرعه راه افتاد. «نی لبک» زد، بزغاله صدای «نی لبک» را نشنید و نیامد.
پیرمرد دلواپس شد. سراسر مزرعه را گشت. همه جور صدایی بود جز صدای بع بع بزغاله. همه صداها آزارش می داد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا کاری کن که جز بع بع بزغاله ام هیچ صدایی را نشنوم."
ناگهان دید از «نی لبک» صدای بزغاله می آید؛ هر چه بیشتر در «نی لبک» دمید بزغاله ی توی «نی لبک» بیشتر بع بع کرد. پیرمرد «نی لبک» نزد و دنبال بزغاله گشت و گوش داد. دید گاوش صدای بزغاله می کند، الاغش بع بع می کند، گنجشک ها و کلاغ ها و قورباغه صدای بزغاله می کردند، باد توی شاخه درخت ها می پیچید و برگها صدای بزغاله می کردند. هر صدایی صدای بزغاله شد و از خود بزغاله خبری نبود.
فکر کرد مشکل از گوش هایش است، گوش هایش را مالید و بزغاله را صدا کرد، خودش هم صدای بزغاله داد؛ پیرمرد به دنبال بزغاله راه افتاد و از مزرعه بیرون رفت. توی راه «نی لبک» زد، باز هم از «نی لبکش» صدای بزغاله آمد. خسته شد و رو کرد به آسمان و گفت: "نمی خواهم، رهایم کن!" و «نی لبک» زد، کم کم صدای بزغاله ته کشید. به مزرعه بر گشت و گوش داد؛ دید کلاغ قارقار می کند، الاغ عرعر، گاو ما ما و گنجشک جیک جیک.
دنیا پر از صداهای جور واجور شد. دنیا از صداهای جور واجور زیبا شد. هر کس و هر چیز صدای خودش را داشت. پیرمرد «نی لبک» زد. بزغاله که گوشه طویله زیر پالان الاغ، خواب بود، با صدای «نی لبک» بیدار شد. پیش پیرمرد آمد. بع بع کرد.
اگر بخواهیم که همیشه دنیا را از یک پنجره بنگریم، آنقدر که دیگر وجود پنجره را مهم و حیاتی بدانیم نه بیرون آن را، قطعاً فرصت های زیادی را برای لذت بردن از جهان بزرگ و رنگارنگ خلقت از خود گرفته ایم؛ جهانی که پر است از چیزهایی که ما گاه دوستشان داریم، گاهی نه. چیزهایی که شاید هیچ وقت ندیدمشان.
پس به جای آنکه از گم شدن متعلقات خود بترسیم و زندگی بدون آن را برای خود رسیدن به آخر خط تلقی کنیم، خوب است وقت و انرژی خود را صرف بیشتر آموختن و لذت بردن کنیم. خوب است در قفس اندیشه مان را باز کنیم تا برود هوایی بخورد و نفسی تازه کند.
«افسانه نی لبک» - هوشنگ مرادی کرمانی
_________________
داشته هامون رو در اختيار هم قرار بديم تا به نداشته هامون برسيم.
یک روز صبح وقتی کشاورز بیدار شد، دید بزغاله اش نیست. هرچه چشم انداخت او را نیافت. «نی لبک» را برداشت و توی مزرعه راه افتاد. «نی لبک» زد، بزغاله صدای «نی لبک» را نشنید و نیامد.
پیرمرد دلواپس شد. سراسر مزرعه را گشت. همه جور صدایی بود جز صدای بع بع بزغاله. همه صداها آزارش می داد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا کاری کن که جز بع بع بزغاله ام هیچ صدایی را نشنوم."
ناگهان دید از «نی لبک» صدای بزغاله می آید؛ هر چه بیشتر در «نی لبک» دمید بزغاله ی توی «نی لبک» بیشتر بع بع کرد. پیرمرد «نی لبک» نزد و دنبال بزغاله گشت و گوش داد. دید گاوش صدای بزغاله می کند، الاغش بع بع می کند، گنجشک ها و کلاغ ها و قورباغه صدای بزغاله می کردند، باد توی شاخه درخت ها می پیچید و برگها صدای بزغاله می کردند. هر صدایی صدای بزغاله شد و از خود بزغاله خبری نبود.
فکر کرد مشکل از گوش هایش است، گوش هایش را مالید و بزغاله را صدا کرد، خودش هم صدای بزغاله داد؛ پیرمرد به دنبال بزغاله راه افتاد و از مزرعه بیرون رفت. توی راه «نی لبک» زد، باز هم از «نی لبکش» صدای بزغاله آمد. خسته شد و رو کرد به آسمان و گفت: "نمی خواهم، رهایم کن!" و «نی لبک» زد، کم کم صدای بزغاله ته کشید. به مزرعه بر گشت و گوش داد؛ دید کلاغ قارقار می کند، الاغ عرعر، گاو ما ما و گنجشک جیک جیک.
دنیا پر از صداهای جور واجور شد. دنیا از صداهای جور واجور زیبا شد. هر کس و هر چیز صدای خودش را داشت. پیرمرد «نی لبک» زد. بزغاله که گوشه طویله زیر پالان الاغ، خواب بود، با صدای «نی لبک» بیدار شد. پیش پیرمرد آمد. بع بع کرد.
اگر بخواهیم که همیشه دنیا را از یک پنجره بنگریم، آنقدر که دیگر وجود پنجره را مهم و حیاتی بدانیم نه بیرون آن را، قطعاً فرصت های زیادی را برای لذت بردن از جهان بزرگ و رنگارنگ خلقت از خود گرفته ایم؛ جهانی که پر است از چیزهایی که ما گاه دوستشان داریم، گاهی نه. چیزهایی که شاید هیچ وقت ندیدمشان.
پس به جای آنکه از گم شدن متعلقات خود بترسیم و زندگی بدون آن را برای خود رسیدن به آخر خط تلقی کنیم، خوب است وقت و انرژی خود را صرف بیشتر آموختن و لذت بردن کنیم. خوب است در قفس اندیشه مان را باز کنیم تا برود هوایی بخورد و نفسی تازه کند.
«افسانه نی لبک» - هوشنگ مرادی کرمانی
_________________
داشته هامون رو در اختيار هم قرار بديم تا به نداشته هامون برسيم.
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: کشاورز و بزغاله اش
کاش هر کی یه نیلبک داشت تا اونی که دوسش داشت و گم نکنه...
alireza- مدير تالار ورزشي
- تعداد پستها : 411
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-04-12
جنسيت :
متولد : 1991-03-28
سن : 33
شهر : بابل
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: کشاورز و بزغاله اش
علیرضا خیلی ناامید حرف میزنی
فکر کنم داستان رو تا اخر نخوندی
توکلت به خدا باشه
مطمئن باش اگه قسمتت باشه و حکمت خداوند
حتما بهش میرسی
یه نگاهی هم به نیمه پر لیوان بنداز
فکر کنم داستان رو تا اخر نخوندی
توکلت به خدا باشه
مطمئن باش اگه قسمتت باشه و حکمت خداوند
حتما بهش میرسی
یه نگاهی هم به نیمه پر لیوان بنداز
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: کشاورز و بزغاله اش
میدونی تلخ ترین چیزها چیه؟
حقیقتی که باورش نمیکنیم
حقیقتی که باورش نمیکنیم
alireza- مدير تالار ورزشي
- تعداد پستها : 411
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-04-12
جنسيت :
متولد : 1991-03-28
سن : 33
شهر : بابل
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: کشاورز و بزغاله اش
برای همین میگن:حقیقت تلخه
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: کشاورز و بزغاله اش
اره خیلی تلخه
alireza- مدير تالار ورزشي
- تعداد پستها : 411
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-04-12
جنسيت :
متولد : 1991-03-28
سن : 33
شهر : بابل
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد