عشق را امتحان کن!
3 مشترك
صفحه 1 از 1
عشق را امتحان کن!
سالها پیش ' در كشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می كردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكی در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیك شد. به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید ' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید ' دست همسرش را گرفت و گفت : عجله كن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر كوچك ' عضوی از ا عضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند. سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود. در گذر ایام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق ' دعوتنامه ی كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.
زن ' با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود. پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه ' ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسوولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید. دوری از ببر' برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت ' مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری ' با ببرش وداع كرد. بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید ' وقتی زن ' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد :
عزیزم ' عشق من ' من بر گشتم ' این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود ' چقدر دوریت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حین ابراز این جملات مهر آمیز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید
ناگهان ' صدای فریادهای نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بیا بیرون ' بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.این یك ببر وحشی گرسنه است
اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود ' نمی فهمید ' اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
برای هدیه كردن محبت ' یك دل ساده و صمیمی كافی است ' تا ازدریچه ی یك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار كند.
عشق یكی از زیباترین معجزه های خلقت است كه هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی ' چشم گیر است.
محبت همان جادوی بی نظیری است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می كند و لذتی در عشق ورزیدن هست كه در طلب آن نیست.
بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعكاسش ' كل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر ' شیرین و ارزشمند گردد
در كورترین گره ها ' تاریك ترین نقطه ها ' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست
مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با كلید عشق و محبت گشودنی است.
پس : معجزه ی عشق را امتحان كن
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: عشق را امتحان کن!
خیلی قشنگ بود
رها- .
- تعداد پستها : 110
امتياز كاربر : 205
تاريخ عضويت : 2010-05-05
جنسيت :
متولد : 1995-05-05
سن : 29
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد