ضرب المثل ایرانی چه جوری ساخته شد
3 مشترك
جوان ايراني :: متفرقه :: تفريح و سرگرمي
صفحه 1 از 1
ضرب المثل ایرانی چه جوری ساخته شد
بابا، بابا، سبیل چرب كنت را گربه برد
این مثل را دربارهً كسانی می گویند كه بخواهند جلو مردم خودنمایی كنند و بدون آنكه هنر و توانی داشته باشند، افاده بفروشند، و قصه آن چنین است:
مردی بود كه در خانه اش یك تكه پارچه چرب كرده بود و هر روز وقتی از خانه بیرون می رفت، دستش را به این پارچه میمالید و سبیلش را چرب می كرد. وقتی می رفت دم قلعه، اهل ده از او می پرسیدند:« چه خوردی؟» و او می گفت:« پلو.» و هر روز كارش همین بود.
یك روز گربه ای امد و پارچهً چرب را به دندان گرفت و برد. پسر آن مرد دوید دم قلعه و جلو مردم به پدرش گفت:« بابا، بابا، سبیل چرب كنت را گربه برد.»
--------------------------------------------------------------------------------
بالا بالا بنشین، حرفهای گنده گنده بزن
این مثل در مورد افرادی گفته می شود كه بیش از ضرفیت و توانشان كاری به آنها واگذار شود، و یا در مورد كسانی كه بیش از آگاهیشان حرفی بزنند.
مادری دختری داشت كه به سن ازدواج رسیده بود. این مادر هر كجا می رفت، از دخترش تعریف میكرد. روزی به او خبر دادند كه برای دخترش خواستگار می آید. مادر خانه و اثاث خانه را مرتب و جارو پارو كرد و به دخترش گفت:« من می روم حمام. تو دستی به سر و صورتت بكش و وقتی خواستگارها آمدند، بالا بالا بنشین، حرفهای گنده گنده بزن و از آنها پذیرایی كن. ضمنأ یك مرغ هم تو كماجدان بار كرده ام. مواضب باش آتش كماجدان خاموش نشود.» خلاصه هر چه سفارش لازم بود، به دخترش كرد و رفت.
به محض رفتن مادر، دختر اول رفت هر چه جوال گندم و جو بود، روی هم چید و خودش هم رفت بالای جوالها نشست. ساعتی بعد یك عده زن وارد خانه شدند. هر چه صدا زدند، كسی جواب نداد. این طرف آن طرف گشتند، تا چشمشان به دختر افتاد كه روی جوالها نشسته و خیره خیره به آنها نگاه می كند. از او پرسیدند:« دختر، مادرت كجا رفته؟» دختر در عرض جواب گفت:« شتر، گاو، خر.» خواستگارها تعجب كردند و دیدند این دختر دیوانه است و بلند شدند و رفتند و پشت سرشان هم نگاه نكردند. در همین اثنا سگی هم وارد خانه شد و یكراست رفت در مطبخ و با دست كماجدان را چپه كرد و مرغ را به دندان گرفت و رفت. دختر هم كه شاهد ماجرا بود، هیچ كاری انجام نداد.
ساعتی گذشت كه مادر دختر از حمام برگشت. دید دخترش روی كوهی از جوال گندم نشسته است. گفت:« خدا مرگت بده. مگر دیوانه شده ای؟ آن بالا چه كار می كنی؟ مگر خواستگارها نیامدند؟» دختر گفت:« خودت گفتی، بالا بالا بنشینم، حرفهای گنده گنده بزنم. من هم همین كار را كردم و خواستگارها كه آمدند، هر چه از من پرسیدند، گفتم شتر، گاو، خر... سگ هم كه از در آمد، چیزی نگفتم.» مادر بیچاره زد توی سرش
و گفت:« خاك بر سرت! تو اینقدر بی عقلی كه لازم نیست شوهر كنی. بهتره بری چرخ ریسی.» و یك كتك مفصلی هم به او زد.
--------------------------------------------------------------------------------
در امثال و حكم دهخدا این تمثیل چنین آمده است:
گویند پدری به فرزندی ابله این اندرز را گفت:« چون به مجلس درآیی، بر جایگاهی برتر بنشین و سخنان بزرگ گوی، تا در چشمها خطیر نمایی.»
دیگر روز پسر به محفلی رفته، بر رف وبر وارهً خانه برشد و از جانوران تناور چون پیل و كرگدن حكایت كردن گرفت ...
--------------------------------------------------------------------------------
برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه پا*
این مثل در مورد كسی گفته می شود كه همیشه شانه از زیر هر نوع كار و مسـًولیت خالی می كند و در عوض پر توقع و ناراضی است و منافعش را بیش از دیگران در نظر می گیرد.
می گویند دو برادر بودند كه همیشه و همهً وقت، حتی در سفر هم، با هم بودند. چون در قدیم دزد سرگردنه زیاد بود، در سفرها عده ای جلو
می رفتنند و جاده و گردنه را میپاییدند و راه را برای كاروان باز می كردند، تا مسافرین با خیال راحت به راهشان ادامه دهند.
اما بشنوید از این دو برادر:
برادر بزرگتر كه همیشه ادعای برتری و آقایی می كرد، وقتی به گردنه یا محل ناامنی می رسیدند، به برادر كوچكتر می گفت:« برادر، تو ماشاالله جوانی و پر زور. برو جلو، مواضب باش. من هم اینجا پهلوی باروبنه ها میمانم و بنه پایی می كنم، تا برگردی.» و به این ترتیب برادر بیچاره اش را همیشه به استقبال خطر می فرستاد و خودش از تیررس راهزنان در امان می ماند.
ولی هنگامی كه متوجه می شد، خبری از دزدان نیست و راه در امن و امان است، با كبكبه و دبدبه و سروصدا دستور می داد:« همین جا بار بیندازید.» و چنان وانمود می كرد كه یكه بزن دوران است. وقت خوردوخوراك هم كه می شد، سینه را جلو می انداخت و می گفت:« یالا، غذا را بیارین، دلم از گرسنگی داره میره. دیگه خسته شدم. این چه وضعیه؟ یالا، جم بخورین، بی عرضه ها. از صبح تا غروب زحمت می كشم، اما شما همش كارتان خوردن و خوابیدنه.» و با گفتن این جملات و سروصداراه انداختن، از همه پرتر می خورد و كمتر می دوید.
دیگران كه او را شناخته بودند، می گفتند:« برای خوردن سپهسالاره، برای دعوا بنه پا.»
* بنه پا = كسی كه مراقب اسباب و اثاثیهً (باروبنه) است.
این مثل را دربارهً كسانی می گویند كه بخواهند جلو مردم خودنمایی كنند و بدون آنكه هنر و توانی داشته باشند، افاده بفروشند، و قصه آن چنین است:
مردی بود كه در خانه اش یك تكه پارچه چرب كرده بود و هر روز وقتی از خانه بیرون می رفت، دستش را به این پارچه میمالید و سبیلش را چرب می كرد. وقتی می رفت دم قلعه، اهل ده از او می پرسیدند:« چه خوردی؟» و او می گفت:« پلو.» و هر روز كارش همین بود.
یك روز گربه ای امد و پارچهً چرب را به دندان گرفت و برد. پسر آن مرد دوید دم قلعه و جلو مردم به پدرش گفت:« بابا، بابا، سبیل چرب كنت را گربه برد.»
--------------------------------------------------------------------------------
بالا بالا بنشین، حرفهای گنده گنده بزن
این مثل در مورد افرادی گفته می شود كه بیش از ضرفیت و توانشان كاری به آنها واگذار شود، و یا در مورد كسانی كه بیش از آگاهیشان حرفی بزنند.
مادری دختری داشت كه به سن ازدواج رسیده بود. این مادر هر كجا می رفت، از دخترش تعریف میكرد. روزی به او خبر دادند كه برای دخترش خواستگار می آید. مادر خانه و اثاث خانه را مرتب و جارو پارو كرد و به دخترش گفت:« من می روم حمام. تو دستی به سر و صورتت بكش و وقتی خواستگارها آمدند، بالا بالا بنشین، حرفهای گنده گنده بزن و از آنها پذیرایی كن. ضمنأ یك مرغ هم تو كماجدان بار كرده ام. مواضب باش آتش كماجدان خاموش نشود.» خلاصه هر چه سفارش لازم بود، به دخترش كرد و رفت.
به محض رفتن مادر، دختر اول رفت هر چه جوال گندم و جو بود، روی هم چید و خودش هم رفت بالای جوالها نشست. ساعتی بعد یك عده زن وارد خانه شدند. هر چه صدا زدند، كسی جواب نداد. این طرف آن طرف گشتند، تا چشمشان به دختر افتاد كه روی جوالها نشسته و خیره خیره به آنها نگاه می كند. از او پرسیدند:« دختر، مادرت كجا رفته؟» دختر در عرض جواب گفت:« شتر، گاو، خر.» خواستگارها تعجب كردند و دیدند این دختر دیوانه است و بلند شدند و رفتند و پشت سرشان هم نگاه نكردند. در همین اثنا سگی هم وارد خانه شد و یكراست رفت در مطبخ و با دست كماجدان را چپه كرد و مرغ را به دندان گرفت و رفت. دختر هم كه شاهد ماجرا بود، هیچ كاری انجام نداد.
ساعتی گذشت كه مادر دختر از حمام برگشت. دید دخترش روی كوهی از جوال گندم نشسته است. گفت:« خدا مرگت بده. مگر دیوانه شده ای؟ آن بالا چه كار می كنی؟ مگر خواستگارها نیامدند؟» دختر گفت:« خودت گفتی، بالا بالا بنشینم، حرفهای گنده گنده بزنم. من هم همین كار را كردم و خواستگارها كه آمدند، هر چه از من پرسیدند، گفتم شتر، گاو، خر... سگ هم كه از در آمد، چیزی نگفتم.» مادر بیچاره زد توی سرش
و گفت:« خاك بر سرت! تو اینقدر بی عقلی كه لازم نیست شوهر كنی. بهتره بری چرخ ریسی.» و یك كتك مفصلی هم به او زد.
--------------------------------------------------------------------------------
در امثال و حكم دهخدا این تمثیل چنین آمده است:
گویند پدری به فرزندی ابله این اندرز را گفت:« چون به مجلس درآیی، بر جایگاهی برتر بنشین و سخنان بزرگ گوی، تا در چشمها خطیر نمایی.»
دیگر روز پسر به محفلی رفته، بر رف وبر وارهً خانه برشد و از جانوران تناور چون پیل و كرگدن حكایت كردن گرفت ...
--------------------------------------------------------------------------------
برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه پا*
این مثل در مورد كسی گفته می شود كه همیشه شانه از زیر هر نوع كار و مسـًولیت خالی می كند و در عوض پر توقع و ناراضی است و منافعش را بیش از دیگران در نظر می گیرد.
می گویند دو برادر بودند كه همیشه و همهً وقت، حتی در سفر هم، با هم بودند. چون در قدیم دزد سرگردنه زیاد بود، در سفرها عده ای جلو
می رفتنند و جاده و گردنه را میپاییدند و راه را برای كاروان باز می كردند، تا مسافرین با خیال راحت به راهشان ادامه دهند.
اما بشنوید از این دو برادر:
برادر بزرگتر كه همیشه ادعای برتری و آقایی می كرد، وقتی به گردنه یا محل ناامنی می رسیدند، به برادر كوچكتر می گفت:« برادر، تو ماشاالله جوانی و پر زور. برو جلو، مواضب باش. من هم اینجا پهلوی باروبنه ها میمانم و بنه پایی می كنم، تا برگردی.» و به این ترتیب برادر بیچاره اش را همیشه به استقبال خطر می فرستاد و خودش از تیررس راهزنان در امان می ماند.
ولی هنگامی كه متوجه می شد، خبری از دزدان نیست و راه در امن و امان است، با كبكبه و دبدبه و سروصدا دستور می داد:« همین جا بار بیندازید.» و چنان وانمود می كرد كه یكه بزن دوران است. وقت خوردوخوراك هم كه می شد، سینه را جلو می انداخت و می گفت:« یالا، غذا را بیارین، دلم از گرسنگی داره میره. دیگه خسته شدم. این چه وضعیه؟ یالا، جم بخورین، بی عرضه ها. از صبح تا غروب زحمت می كشم، اما شما همش كارتان خوردن و خوابیدنه.» و با گفتن این جملات و سروصداراه انداختن، از همه پرتر می خورد و كمتر می دوید.
دیگران كه او را شناخته بودند، می گفتند:« برای خوردن سپهسالاره، برای دعوا بنه پا.»
* بنه پا = كسی كه مراقب اسباب و اثاثیهً (باروبنه) است.
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: ضرب المثل ایرانی چه جوری ساخته شد
به مستراح افتاده، ولی از بگی* كه نیفتاده
این مثل در مورد افراد خودخواه به كار می رود كه در هر وضعی هستند، از كبر و غرور بیجا و كله شقّی خود دست بردار نیستند.
در زمان قدیم روزی بگی به چاه می افتد. كسانش خبردار می شوند و می آیند بگ را با طناب از مستراح بیرون بكشند. به بگ می گویند:« سر طناب را بگیر و به كمرت ببند، تا بكشیمت بالا.» اما بگ از ته چاه داد می زند:« نمی توانم طناب را به كمرم ببندم.»
آنها خیال می كنند، بگ در وضعی است كه نمی تواند طناب را به كمرش ببندد. ناچار یك نفر را پایین می فرستند. آن شخص می بیند، بگ تا كمر در كثافت فرو رفته، اما شق و رق ایستاده و هر دو دستش را زده به كمر. با تعجب می پرسد:« تو كه حالت خوب است و راست ایستاده ای، پس چرا طناب را به كمرت نمی بندی؟»
بگ با تشدّد جواب می دهد:« به مستراح افتاده ام، از بگی كه نیفتاده ام!»
* بگ عنوان رئیس قبیله یا سر كردهً طایفه بوده است. ةوضیح اینكه، معمولأ بگها همیشه دست به كمر می ایستادند و این از علامات خاص تفرعن آنها بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
به همه بله، به من هم بله؟
این مثل در مورد كسی گفته می شود كه بخواهد به آدم زرنگتر از خودش حقه بزند و سر او را كلاه بگذارد.
شخصی بدهكاری زیادی داشت و طلبكارها هر دم و ساعت جلوی او را گرفته و پولشان را مطالبه می كردند. بدهكار كه آه در بساط نداشت، روزی از دوستش چاره جویی كرد. دوستش گفت:« اگر می خواهی از دست طلبكارها راحت شوی، هر كس آمد و گفت( پولم را بده)، به او فقط بگو (بله)، باز اگر گفت ( پولم را می خواهم)، باز بگو ( بله). خلاصه هر چه گفتند، تو ( بله) تحویل بده و كارت نباشد.» آن مرد قبول كرد.
از روز بعد همینكه یكی از طلبكارها سروكله اش پیدا می شد و مطالبهً پولش را می كرد، در جواب می گفت:« بله.» طلبكار كه از همه جا بی خبر بود، می گفت:« باباجان، پول، پولی كه به تو دادم.» و باز بدهكار می گفت:« بله.» خلاصه هر چه طلبكار می گفت، او در جواب « بله، بله» تحویلش می داد، تا اینكه طلبكار بی چاره خسته شده، پی كارش می رفت. طولی نمی كشید كه طلبكار بعدی سر می رسید و آن هم هر چه می گفت، جز « بله، بله» چیزی عایدش نمی شد. در نتیجه بین این و آن شایع شد كه بدهكار دیوانه شده است و دیگر كسی سراغش نمی رفت.
بعد از مدتی دوست مرد بدهكار پیش خود فكر كرد كه « بد نیست سراغ فلانی بروم.» وقتی وارد خانهً او شد، دید بدهكار با خوشحالی به دیوار تكیه زده و معلوم است، چیزی كه یادش داده بوده، خوب به كار بسته است.
سلام كرد، ولی رفیقش به جای جواب سلام از جایش بلند شد و گفت:« بله.» مرد گفت:« آمدم، ببینم با طلبكارهایت چه كردی.» باز جواب گرفت:« بله.» خلاصه هر چه آن مرد گفت:« بابا من كه طلبكار نیستم، دوستت هستم. بگو ببینم با طلبكارهایت چه كردی؟»، فقط « بله، بله» شنید.
آخر ناراحت شد و گفت:« پدرآمرزیده، با همه بله، با من هم بله؟»
این مثل در مورد افراد خودخواه به كار می رود كه در هر وضعی هستند، از كبر و غرور بیجا و كله شقّی خود دست بردار نیستند.
در زمان قدیم روزی بگی به چاه می افتد. كسانش خبردار می شوند و می آیند بگ را با طناب از مستراح بیرون بكشند. به بگ می گویند:« سر طناب را بگیر و به كمرت ببند، تا بكشیمت بالا.» اما بگ از ته چاه داد می زند:« نمی توانم طناب را به كمرم ببندم.»
آنها خیال می كنند، بگ در وضعی است كه نمی تواند طناب را به كمرش ببندد. ناچار یك نفر را پایین می فرستند. آن شخص می بیند، بگ تا كمر در كثافت فرو رفته، اما شق و رق ایستاده و هر دو دستش را زده به كمر. با تعجب می پرسد:« تو كه حالت خوب است و راست ایستاده ای، پس چرا طناب را به كمرت نمی بندی؟»
بگ با تشدّد جواب می دهد:« به مستراح افتاده ام، از بگی كه نیفتاده ام!»
* بگ عنوان رئیس قبیله یا سر كردهً طایفه بوده است. ةوضیح اینكه، معمولأ بگها همیشه دست به كمر می ایستادند و این از علامات خاص تفرعن آنها بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
به همه بله، به من هم بله؟
این مثل در مورد كسی گفته می شود كه بخواهد به آدم زرنگتر از خودش حقه بزند و سر او را كلاه بگذارد.
شخصی بدهكاری زیادی داشت و طلبكارها هر دم و ساعت جلوی او را گرفته و پولشان را مطالبه می كردند. بدهكار كه آه در بساط نداشت، روزی از دوستش چاره جویی كرد. دوستش گفت:« اگر می خواهی از دست طلبكارها راحت شوی، هر كس آمد و گفت( پولم را بده)، به او فقط بگو (بله)، باز اگر گفت ( پولم را می خواهم)، باز بگو ( بله). خلاصه هر چه گفتند، تو ( بله) تحویل بده و كارت نباشد.» آن مرد قبول كرد.
از روز بعد همینكه یكی از طلبكارها سروكله اش پیدا می شد و مطالبهً پولش را می كرد، در جواب می گفت:« بله.» طلبكار كه از همه جا بی خبر بود، می گفت:« باباجان، پول، پولی كه به تو دادم.» و باز بدهكار می گفت:« بله.» خلاصه هر چه طلبكار می گفت، او در جواب « بله، بله» تحویلش می داد، تا اینكه طلبكار بی چاره خسته شده، پی كارش می رفت. طولی نمی كشید كه طلبكار بعدی سر می رسید و آن هم هر چه می گفت، جز « بله، بله» چیزی عایدش نمی شد. در نتیجه بین این و آن شایع شد كه بدهكار دیوانه شده است و دیگر كسی سراغش نمی رفت.
بعد از مدتی دوست مرد بدهكار پیش خود فكر كرد كه « بد نیست سراغ فلانی بروم.» وقتی وارد خانهً او شد، دید بدهكار با خوشحالی به دیوار تكیه زده و معلوم است، چیزی كه یادش داده بوده، خوب به كار بسته است.
سلام كرد، ولی رفیقش به جای جواب سلام از جایش بلند شد و گفت:« بله.» مرد گفت:« آمدم، ببینم با طلبكارهایت چه كردی.» باز جواب گرفت:« بله.» خلاصه هر چه آن مرد گفت:« بابا من كه طلبكار نیستم، دوستت هستم. بگو ببینم با طلبكارهایت چه كردی؟»، فقط « بله، بله» شنید.
آخر ناراحت شد و گفت:« پدرآمرزیده، با همه بله، با من هم بله؟»
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رها- .
- تعداد پستها : 110
امتياز كاربر : 205
تاريخ عضويت : 2010-05-05
جنسيت :
متولد : 1995-05-05
سن : 29
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
مواضيع مماثلة
» دنیا را بد ساخته اند....
» تصاویر جالب و دیدنی از اجسام ساخته شده از کیت
» عکس های شگفت انگیز از عروسک های ساخته شده به شکل واقعی انسان
» ضرب المثل های به روز شده
» ضربالمثلها
» تصاویر جالب و دیدنی از اجسام ساخته شده از کیت
» عکس های شگفت انگیز از عروسک های ساخته شده به شکل واقعی انسان
» ضرب المثل های به روز شده
» ضربالمثلها
جوان ايراني :: متفرقه :: تفريح و سرگرمي
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد