چند داستان از قران کریم
صفحه 1 از 1
چند داستان از قران کریم
[right] بال جبرئيل
شخصى در خواب ديد كه پا بر روى بال حضرت جبرئيل گذاشته و نماز مىخواند.خواب خود را بر كسى كه در علم خواب تبحّر داشت نقل نمود و از او تعبير خوابش را پرسيد؟ وى گفت: حتماً در هنگام نماز، پا بر روى قرآن گذاشتهاى.بيننده خواب در صدد تحقيق بر آمد و زير فرشى كه نماز مىخواند ورقى از قرآن را پيدا نمود زنى بد كار
فاضل نراقى در معراج السعادة نوشته است: در بصره زنى بود شعوانه نام كه مجلسى در بصره از فسق و فجور منعقد نمىشد كه از وى خالى باشد.روزى با جمعى از كنيزان خود در كوچههاى بصره مىگذشت به در خانهاى رسيد كه از آن خروش بلند بود.گفت: سُبْحانَ الله، در اينجا عجب خروش و غوغايى است.كنيزى را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جويا شود.آن كنيز رفت و بر نگشت.كنيز ديگرى را فرستاد او هم رفت و برنگشت.ديگرى را فرستاد و به او سفارش كرد كه زود برگردد.كنيز رفت و برگشت.گفت: اى خاتون، اين غوغاى مردگان نيست، ماتم زندگان است ماتم بدكاران و نامه سياهان است!«شعوانه» چون اين را شنيد خود به اندرون رفت.ديد واعظى در آنجا نشسته و جمعى دور او فراهم آمدهاند و ايشان را موعظه مىكند و از عذاب خدا مىترساند و ايشان همگى به گريه و زارى مشغولند و در هنگامى كه «شعوانه» به داخل رسيد واعظ اين آيه را تفسير مىكرد:«اِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكان بَعيد سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً وَ اِذا اُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً.»(سوره الفرقان، ص، آيه 5)«در روز قيامت هنگامى كه دوزخ گنهكاران را ببيند به غريدن مىآيد و عاصيان به لرزيدن آيند و چون عاصيان را در دوزخ افكنند در مقامى تنگ و تاريك و به زنجيرهاى آتشين به يكديگر بسته فرياد بر آورند و خواهان مرگ شوند.فرياد فغان كه بعد از اين از شما صادر خواهد شد.»چون «شعوانه» چون اين آيات را شنيد سخت در او اثر كرد و گفت: اى شيخ، من يكى از روسياهان درگاهم، آيا اگر توبه كنم خداوند مرا مىآمرزد؟ واعظ گفت: «البته اگر توبه كنى خدا تو را مىآمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.»گفت: شعوانه منم كه بعد از اين گناه نكنم.واعظ گفت: خدا ارحمالرّاحمين است و البته اگر توبه كنى آمرزيده مىشوى.شعوانه گريه كرد و بندگان و كنيزان خود را آزاد كرد و مشغول عبادت شد و تلافى گذشتههاى خود را مىنمود، به نحوى كه بدنش گداخته شد و به نهايت ضعيف و ناتوانى رسيد.روزى در بدن خود نگريست خود را بسيار ضعيف و نحيف ديد.گفت: آه، آه! در دنيا به اين نحو گداخته شدم، نمىدانم در آخرت حالم چگونه است! پس ندايى از غيب به گوش او رسيد كه دل خوش دار، ملازم درگاه ما باش تا در روز قيامت ببينى جزاى ما را.نيامد در اين دركسى عذر خواهكه سيل ندامت نَشُسْتَنْ گناه. اعجاز «بسم الله الرحمن الرحيم »
روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مدينه طيّبه بيرون رفت كه ديد مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب مىكشد.فرمود: آيا كسى را اجير مىخواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت مىدهم.حضرت راضى شد و يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت.سپس هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد.مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسولالله(صلى الله عليه وآله) سيلى زد! آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد و خود راهى مدينه شد.چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديد دانست كه آن خصرت بر حق بوده است.بنابراين با كاردى، دستى را كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد.در همان حال قافلهاى از آن راه مىگذشتند.مرد عرب را بدينحال ديدند.چون آب به صورتش پاشيدند به هوش آمد.گفتند: تو را چه شده؟گفت: به صورت پيامبر(صلى الله عليه وآله) سيلى زدهام.مىترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و در پى پيامبر(صلى الله عليه وآله) راهى مدينه شد.در مدينه به سلمان برخورد و ايشان وى را به خانه فاطمه زهرا(س) برد.در آنجا پيامبر خدا نشسته و حسين را روى زانو جاى داده بود.اعرابى جلو رفت و عذر خواهى نمود.پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: چرا دستت را قطع كردهاى؟ گفت: من دستى را كه به صورت نازنين شماسيلى زده باشد نمىخواهم.پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما برحقّيد دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانيد وشفا دهيد.پيامبر دست قطع شدهاش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسمالله الرحمن الرحيم» و نفسى كشيد و دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد.دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد
شخصى در خواب ديد كه پا بر روى بال حضرت جبرئيل گذاشته و نماز مىخواند.خواب خود را بر كسى كه در علم خواب تبحّر داشت نقل نمود و از او تعبير خوابش را پرسيد؟ وى گفت: حتماً در هنگام نماز، پا بر روى قرآن گذاشتهاى.بيننده خواب در صدد تحقيق بر آمد و زير فرشى كه نماز مىخواند ورقى از قرآن را پيدا نمود زنى بد كار
فاضل نراقى در معراج السعادة نوشته است: در بصره زنى بود شعوانه نام كه مجلسى در بصره از فسق و فجور منعقد نمىشد كه از وى خالى باشد.روزى با جمعى از كنيزان خود در كوچههاى بصره مىگذشت به در خانهاى رسيد كه از آن خروش بلند بود.گفت: سُبْحانَ الله، در اينجا عجب خروش و غوغايى است.كنيزى را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جويا شود.آن كنيز رفت و بر نگشت.كنيز ديگرى را فرستاد او هم رفت و برنگشت.ديگرى را فرستاد و به او سفارش كرد كه زود برگردد.كنيز رفت و برگشت.گفت: اى خاتون، اين غوغاى مردگان نيست، ماتم زندگان است ماتم بدكاران و نامه سياهان است!«شعوانه» چون اين را شنيد خود به اندرون رفت.ديد واعظى در آنجا نشسته و جمعى دور او فراهم آمدهاند و ايشان را موعظه مىكند و از عذاب خدا مىترساند و ايشان همگى به گريه و زارى مشغولند و در هنگامى كه «شعوانه» به داخل رسيد واعظ اين آيه را تفسير مىكرد:«اِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكان بَعيد سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً وَ اِذا اُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً.»(سوره الفرقان، ص، آيه 5)«در روز قيامت هنگامى كه دوزخ گنهكاران را ببيند به غريدن مىآيد و عاصيان به لرزيدن آيند و چون عاصيان را در دوزخ افكنند در مقامى تنگ و تاريك و به زنجيرهاى آتشين به يكديگر بسته فرياد بر آورند و خواهان مرگ شوند.فرياد فغان كه بعد از اين از شما صادر خواهد شد.»چون «شعوانه» چون اين آيات را شنيد سخت در او اثر كرد و گفت: اى شيخ، من يكى از روسياهان درگاهم، آيا اگر توبه كنم خداوند مرا مىآمرزد؟ واعظ گفت: «البته اگر توبه كنى خدا تو را مىآمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.»گفت: شعوانه منم كه بعد از اين گناه نكنم.واعظ گفت: خدا ارحمالرّاحمين است و البته اگر توبه كنى آمرزيده مىشوى.شعوانه گريه كرد و بندگان و كنيزان خود را آزاد كرد و مشغول عبادت شد و تلافى گذشتههاى خود را مىنمود، به نحوى كه بدنش گداخته شد و به نهايت ضعيف و ناتوانى رسيد.روزى در بدن خود نگريست خود را بسيار ضعيف و نحيف ديد.گفت: آه، آه! در دنيا به اين نحو گداخته شدم، نمىدانم در آخرت حالم چگونه است! پس ندايى از غيب به گوش او رسيد كه دل خوش دار، ملازم درگاه ما باش تا در روز قيامت ببينى جزاى ما را.نيامد در اين دركسى عذر خواهكه سيل ندامت نَشُسْتَنْ گناه. اعجاز «بسم الله الرحمن الرحيم »
روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مدينه طيّبه بيرون رفت كه ديد مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب مىكشد.فرمود: آيا كسى را اجير مىخواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت مىدهم.حضرت راضى شد و يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت.سپس هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد.مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسولالله(صلى الله عليه وآله) سيلى زد! آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد و خود راهى مدينه شد.چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديد دانست كه آن خصرت بر حق بوده است.بنابراين با كاردى، دستى را كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد.در همان حال قافلهاى از آن راه مىگذشتند.مرد عرب را بدينحال ديدند.چون آب به صورتش پاشيدند به هوش آمد.گفتند: تو را چه شده؟گفت: به صورت پيامبر(صلى الله عليه وآله) سيلى زدهام.مىترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و در پى پيامبر(صلى الله عليه وآله) راهى مدينه شد.در مدينه به سلمان برخورد و ايشان وى را به خانه فاطمه زهرا(س) برد.در آنجا پيامبر خدا نشسته و حسين را روى زانو جاى داده بود.اعرابى جلو رفت و عذر خواهى نمود.پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: چرا دستت را قطع كردهاى؟ گفت: من دستى را كه به صورت نازنين شماسيلى زده باشد نمىخواهم.پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما برحقّيد دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانيد وشفا دهيد.پيامبر دست قطع شدهاش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسمالله الرحمن الرحيم» و نفسى كشيد و دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد.دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد
sanaziii- مدير تالار دانشجو
- تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده:
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد