جنگهاي ايران از هخامنشيان تا كنون
5 مشترك
صفحه 2 از 2
صفحه 2 از 2 • 1, 2
24- جنگهاي اردشير پاپكان جهت بست امپراطوري ساساني
قدرت تازهاي كه با پيروزي نهايي اردشير پاپكان (اردشير) بر اردوان پنجم در سرزمين پارس جاي دولت اشكانيان را اشغال كرد، واكنشي در مقابل نظام ملوك طوايفي بود كه پادشاه نوخاستهي پارس آن را ميراث «دُش خوتائيه» اسكندر ميدانست و بدون رهايي از آن احياي مجدد حيثيت ايران قبل از مقدوني را، كه وي به جدّ خواستار آن بود، غيرممكن مييافت. براي انداختن اين ملوك طوايفي هم ايجاد وحدت و تمركز لازم بود و اردشير برخلاف پادشاهان باستاني (= هخامنشي) كه تسامح را وسيلهي ضروري براي تضمين تحقق اين امر ميشمردند، استقرار يك آيين رسمي و اتحاد بين دين و دولت را در وجود شخص فرمانروا شرط لازم ميديد. دشواريهايي كه در تمام طول مدت فرمانروايي ساسانيان، پادشاهان اين سلسله با موبدان و مقامات آتشگاه پيدا كردند و گاه به شورش و توطئه و خلع و قتل هم كشيد، اشتباه محاسبهي اردشير را در ارزيابي حاصل اين اتّحاد نشان داد. اين اشتباه محاسبه مخصوصاً از آنجا حاصل شد كه دوران ايجاد يك امپراطوري مستبد مذهبي ديگر به سر آمده بود - و با اوضاع جهاني توافق زيادي نداشت.
اردشير بابكان بر وفق روايات در ناحيهي استخر پارس در دهكدهاي به نام «تيرده» به دنيا آمد (ح 180). پدرش بابك كه عنوان نگهبان معبد آناهيتا (ناهيد) را در استخر به ارث برده بود، در شهر كوچك « خير » در كنارهي جنوبي درياچهي بختگان سلطنتي محلي داشت و دست نشاندهي گوچهر «گئوچيتره، گوزهر»، پادشاه بازرنگي پارس، بود. از جانب پدر نسب اردشير به ساسان ميرسيد كه آتشكدهي استخر به نام او بود، و از جانب مادر هم به خاندان پادشاهان محلي پارس موسوم به بازرنگي منسوب بود. پادشاهان محلي پارس از زمان سلوكيها در آنجا قدرت داشتند و بعضي خاندانهاشان از همان ايام به نام خود سكه ميزدند. اردشير در جواني به درخواست پدر و به رسم معمول نجباي محل از جانب گوچهر در شهر كوچك دارابگرد عنوان اَرْگْبَدْ داشت. گوچهر خود در نيسايك (=نساي) پارس و در محلي كه بعدها قلعهي بيضا (= دژ سپيد ) در آنجا واقع شد عنوان فرمانرواي محلي پارس را تا اين زمان براي خود حفظ كرده بود. اما در قلمرو او نيز مثل قلمرو اردوان كشمكشهاي محلي، هرج و مرج به وجود آورده بود. اردشير جوان هم كه داعيهي خودسري داشت در اين گيرودار بر وي طغيان كرد (ح 200). وي شهركهايي چند را در حوالي دارابگرد فتح كرد و با گوچهر درافتاد چندي بعد پدرش بابك هم به دعوت و الزام او بر گوچهر شوريد و او را كشت. از آن پس بابك در قلمرو خاندان بازرنگي، كه خود از جانب مادر با آنها منسوب نيز بود، داعيهي سلطنتي محلي پيدا كرد. نامهاي هم به اردوان « ملكان ملكا » نوشت و با اعلام فرمانروايي خود، نسبت به وي اظهار طاعت و انقياد كرد. چندي بعد وفات يافت و پسر بزرگش شاپور (= شاهپوهر) به جاي او نشست. اما اردوان سلطنت خاندان جديد را بدان سبب كه با برادر و مدعي وي بلاش هم مربوط بود به رسميت نشناخت. حتي در نامهاي بابك و فرزندانش را ياغي خواند و دشنام سخت داد. شاپور هم با مخالفت اردشير مواجه شد و اختلاف دو برادر به لشكركشي منجر گشت. اما قبل از تلاقي فريقين شاپور در فاصلهي بين استخر و دارابگرد، در يك قصر كهنهي عهد هخامنشي، به طور مرموزي در زير آوار مدفون شد و اردشير كه ظاهراً در ماجرادستي داشت بيآنكه به اعتراض برادران ديگر توجه كند، خود را به جاي او پادشاه خواند (ح 208). اعتراض برادران، كه به صورت توطئهاي به قصد جان اردشير طرح شد به بهاي جان ايشان تمام گشت. شورش اهل دارابگرد را هم اردشير با سرعت و خشونت فرونشاند. از آن پس براي تسخير پارس و دفع مخالفان ناچار شد در تمام پارس شهر به شهر با پادشاهان كوچك محلي بجنگد. در اين جنگها وي كرمان را گرفت و آنجا بر وفق افسانهاي، با جادويي به نام اَسْتَوْد يا هفتواد (= هفتان بخت) جنگيد، قلعههايي چند را خراب كرد، شهرهايي چند در اطراف پارس بنا كرد و تقريباً تمام ولايت پارس و سواحل را تسخير نمود و حتي در حوالي اهواز و اصفهان هم به تاخت و تاز پرداخت. از اين جنگها غنيمت بسيار به چنگ آورد و گنج و سپاه وي افزوني يافت. (ح 212).
در بين كساني كه طي اين جنگها قلمرو ايشان به وسيلهي وي تسخير شد بلاش پادشاه كرمان، كه تختگاه او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن تبديل به ويهاردشير (= بردسير) شد، همچنين نيروفر ، پادشاه خوزيان (= اهواز)، مهرك ، پادشاه جهرم ، شاذ شاپور ، فرمانرواي اصفهان ، بندو (= ويندو) پادشاه ميشان ، پاكور (= افغور) پادشاه كَسْكَر (=واسط)، و بالاخره سنتروك پادشاه عمان را بايد نام برد كه با پيروزي بر آنها علاوه بر پارس تقريباً در تمام نواحي مجاور نيز فرمان او نافذ و جاري گشت. توسعهطلبيهاي او كه از نظرگاه اردوان غيرمشروع هم بود، موجب ناخرسندي و نگراني پادشاه اشكاني شد. اردشير در طي سه جنگ متوالي او را شكست داد و در آخرين جنگ كه در محلي به نام دشت هرمزدگان روي داد در نبرد مردامرد او را كشت (224 م). در همان معركهي جنگ هم پياده شد و سر پادشاه مقتول را لگدكوب كرد و اين رفتار كينجويانهي او ظاهراً جواب دشنام سختي بود كه اردوان به نامهي پدرش بابك داده بود و او را « پروردهي شبانان » خوانده بود. نويسندهي آن نامه هم كه دادبنداد نام داشت و دبير پادشاه اشكاني بود در همين جنگ به دست شاپور، پسر اردشير، كشته شد. بعد از غلبه بر اردوان، ارشير خود را شاه شاهان (= ملكان ملكا) خواند. تصويري كه بعدها از اين جنگ نهايي او در نقش رستم بر صخرهها نقش شد او را در حالي نشان ميدهد كه سوار بر اسب حلقهي فرمانروايي را از دست اوهرمزد، كه او نيز بر اسب سوار است، ميگيرد و اين نقش به صورت رمزي نشان ميدهد كه او سلطنت خويش را عطيهي ايزدي - و نه ميراث نياگان - تلقي ميكرد و تصوير اردوان و بلاش كه زيرپاي اسب اوست پايان يافتن سلطنت اشكاني را در واقع به مشيت رباني منسوب ميدارد. اين نقش، كه نظاير ديگر هم يافت، اهميت خواست ايزدي را در نيل به اين پيروزي در نظر او قابل يادآوري و سپاسگزاري نشان ميدهد. با اين همه مشيت ايزدي و غلبه بر پادشاه اشكاني تمام موانعي را كه بين اردشير با تخت شاهنشاهي فاصله ميافكند بلافاصله از ميان برنداشت.
با آنكه تيسفون را گرفت و در نزديك سلوكيه هم، كه مقاومت شديد كرد، شهري به نام ويه اردشير ساخت، بابل و سورستان را معروض حملهها و تحريكات مخالفان يافت. پادشاهان محلي داخلي فلات نيز كه با سياست و تمركزگرايي وي نيمي از قدرت و اعتبار خود را از دست ميدادند به آساني تن به طاعت شورشگري فاتح نميدادند. فرخان ، پادشاه ماد در مقاومت سرسختانهاي كه در مقابل وي كرد تلفات سنگين به سپاه وي وارد نمود. اعتراض جشنسف (= گُشْنَسْب) پادشاه طبرستان، حتي با توضيحات « هيربذان هيربذ » پارس رفع نشد. اردشير ناچار بود سرزمينهاي ملوك طوايف را يك يك فتح كند و مخالفت و ترديد نجبا و سركردگان خانوادههاي بزرگ را با اسلحه يا با وعده و رشوه در هم بشكند، و اين كمتر
از جنگ با اردوان اوقات او را به خود مشغول نميداشت. ارتهوزد پسر اردوان در ماد همچنان دعوي سلطنت داشت و سكه هايي كه تا چند سال بعد (ح 227) از جانب او ضرب ميشد فعاليت او را براي استرداد تخت و تاج قابل ملاحظه نشان ميداد. در ارمنستان كه خسرو نام، خويشاوند و به قولي برادر اردوان، در آنجا پادشاه بود خاندان اشك و بعضي نجباي هوادار اشكانيان اتحاديهاي قوي بر ضد اردشير به وجود آورده بودند. در نواحي باختر (= بلخ) و پارت، كوشانيان كه عدهاي از بستگان اردوان به آنها پناه برده بودند به حمايت از اشكانيان برخاسته بودند و عشاير پرني و سكايي و تخاري را بر ضد وي تجهيز كرده بودند. پادشاه گرجستان معابر قفقاز را به روي آلانهاي مهاجم گشوده بود و آنها باز آذربايجان و شمال بابل را عرضهي تاخت و تاز خويش كرده بودند. از خاندانهاي هفتگانه ظاهراً فقط خاندان قارن در اين جنبش ضد اردشير شركت كرده بود، و او نيز بعدها به موكب شاپور، پسر اردشير، پيوست. ساير خاندانها ظاهراً متابعت اردشير را آسانتر از قبول فرمانروايي يك خاندان همانند خويش يافته بودند. اما محرك واقعي مقاومت و مخالفت با اردشير شخص پادشاه ارمنستان بود كه حملههاي مكرر او به نواحي مجاور بابل استقرار امنيت را براي اردشير در ساير نواحي هم دشوار ميساخت. لشكركشي به ارمنستان (228) براي اردشير منجر به هيچ پيشرفتي نشد و خسرو مدتي طولاني در مقابل مدعي جديد تخت و تاج ايستاد.
اردشير كه دست نامرئي روم را نيز در اين ماجرا آشكار ميديد، دست زدن به اقدامات سريع را براي در هم شكستن اين اتحاديهي مخالفان لازم ديد. براي خاتمه دادن به تحريكات بيپايان خسرو، يك رقيب او را كه او نيز از خاندان اشكاني (= پهلووني) بود به وعدهي منصب و مقام به قتل او واداشت. قاتل كه آناك نام داشت خسرو را به خدعه هلاك كرد اما خودش هم گرفتار و كشته شد. وي پدر گريگور لوسانوويچ (= گريگور نوربخش) بود كه چندي بعد در زمان تيرداد، پسر خسرو، تمام ارمنستان به وسيلهي او مسيحي شد و او با اين كار، در نزد قوم خويش گناه عظيم پدر خود را جبران كرد. با رهايي از تحريكات ارمنستان و در دنبال حل قسمتي از مشكلهاي داخلي، اردشير قدرت خود را در داخل كشور به قدر كافي براي اقدام به جنگ آزمايي با روم استوار يافت. پس، سپاه وي نواحي شمال بينالنهرين را تسخير كرد و نصيبين را به محاصره انداخت. سواره نظام او سوريه و كاپادوكيه را تهديد كرد و هر چند شهر هتره در مقابل وي مقاومت سخت كرد، تاخت و تاز وي در آن سوي فرات براي روم مايهي نگراني گشت. امپراطور الكساندر سه وروس كه با مادرش در آن هنگام به انطاكيه آمده بود، با تجهيز چندين سپاه به بينالنهرين تاخت (231). اما قبل از اقدام به جنگ، سعي كرد با مذاكره اختلاف خود را با پادشاه جديد ايران حل كند. با آنكه پيشنهاد مذاكره از جانب اردشير رد شد، و امپراطور هم بدون هيچ جنگي عقبنشيني كرد، روم امپراطور خود را به عنوان فاتح تجليل كرد (232). اين نكته كه در روايات طبري و مآخذ همانند آن هم هيچ به جنگهاي اردشير با روم اشارت نرفته است ناشي از همين معني بايد باشد.
به هر حال در دنبال رويارويي با روم و رهايي از تحريكات ارمنستان، اردشير اوقات خود را صرف تسخير و تأمين نواحي شرقي مردهريگ اشكانيان ساخت. براي آنكه مرزهاي كشور خود را، آن گونه كه در جواب پيشنهاد مذاكره، به روميها گفته بود، به حدود مرزهاي ايران قبل از اسكندر برساند، تسخير مجدد اين نواحي دورافتادهي شرقي برايش ضرورت داشت. فتح سكستان و فتح گرگان در طي اين لشكركشيها در حقيقت ناظر به خلع يد از بقاياي شاهزادگان اشكاني و حكام وابسته به خاندان اردوان و بلاش در اين نواحي بود. در حدود مرو هم مخالفان را قلع و قمع كرد. سرهاي عدهاي از كشتگان آن نواحي را كه به احتمال قوي بايد از سركردگان سكايي يا اشكاني بوده باشند به آتشكدهي آناهيد كه وي همه چيز سلطنت خود را مديون عنايات ايزد معبود آن ميدانست فرستاد، و بدين گونه ايزد آب را از خون كشتگان خويش سيراب كرد. هر چند در بازگشت از اين سفرهاي جنگي فرستادگاني از جانب پادشاهان كوشان و مكران و نواحي توران (= بلوچستان) براي اظهار انقياد در پارس به دربار او آمدند، فتح تمام اين نواحي براي وي ميسر نشد. با آنكه چندي بعد از بازگشت از شرق دوباره به تهديد روم پرداخت و حتي نصيبين و حران را هم گرفت (237)، هنوز در داخل كشور وحدت مورد نظرش تحقق نيافته بود، و لااقل معدودي از ملوك طوايف موضع مستقل خود را همچنان حفظ كرده بودند. از جمله در كرمان يك پادشاه محلي به نام قابوس ( كابوس )؛ در سرزمين حيره يك شيخ عرب به نام عمروبن عدي ، و در طبرستان يك شاهزادهي محلي به نام چشنسف شاه همچنان از اينكه به پادشاه جديد اظهار طاعت نمايند خودداري كردند، و قسمتي از نواحي شرقي همچنان در دست طوايف يوئه چي - تخاري باقي مانده بود (238). اما اردشير در دنبال آن همه جنگهاي پر جنب و جوش اكنون ديگر خسته بود. سلطنتش بعد از اردوان (224) هنوز چهارده سال بيشتر طول نكشيده بود اما او تمام اين مدت را در جنگ گذرانيده بود. از وقتي در پارس بر ضد گوچهر اعلام طغيان كرده بود تا اين ايام حدود چهل سال در جنگ و در خطر زيسته بود. خستگي قبل از پيري به سراغش آمده بود و او را به كنارهگيري و آرامشطلبي ميخواند. بالاخره پسرش شاپور را كه از عهد جنگ اردوان در كنار او شمشير زده بود و در سالهاي اخير هم در ادارهي امور با او شريك بود، به جاي خويش بر تخت نشاند (240) و خود روزهاي آخر را به آرامش گذراند.
رد: جنگهاي ايران از هخامنشيان تا كنون
مرسی رسا جان ،من تاریخ و خیلی دوست دارم و همچنین کوروش
mana- مدير تالار ايران شناسي
- تعداد پستها : 337
امتياز كاربر : 806
تاريخ عضويت : 2010-02-17
جنسيت :
متولد : 1986-09-29
سن : 38
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: سپاسگذار
جوايز اخذ شده:
رد: جنگهاي ايران از هخامنشيان تا كنون
afarin rasa vali man faghat aksasho nega mikardam akhe khodesho natonestam bokhonam
sara- .
- تعداد پستها : 285
امتياز كاربر : 553
تاريخ عضويت : 2009-10-25
جنسيت :
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: جنگهاي ايران از هخامنشيان تا كنون
وای! چه همه تاریخ خوندنی.. اینا رو باید سر فرصت خوند راستی اگه میشد واسه این داستانها کلمات کلیدی گذاشت خیلی خوب میشد ها!
داش مجید- مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
- تعداد پستها : 360
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-01-17
جنسيت :
متولد : 1990-03-01
سن : 34
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد
جوايز اخذ شده:
رد: جنگهاي ايران از هخامنشيان تا كنون
من اصلا به تاريخ علاقه ندارم
خوش به حالت رسا كه انقد اطلاعات داري در اين زمينه
خوش به حالت رسا كه انقد اطلاعات داري در اين زمينه
25- نبرد شاپور اول ساساني با والرين امپراطور روم
پيكره سنگي شاپور اول ساساني در غار شاپور در نزديكي نيشابور در كازرون فارس
در نيمه قرن سوم ميلادى اوضاع ايران بسيار بهتر از روم بود.امپراطورى ساسانى در ابتداى كار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حكومت مى كردند حال آنكه روم گرفتار هرج و مرج و تغييرات پياپى امپراطوران بود.
زمان مناسب:
در ۲۴۱ ميلادى شاهپور اول در ايران به قدرت رسيد و پس از آنكه از سامان اوضاع داخلى مطمئن شد در همان سال به نصيبين (در نزديكى موصل امروزى) و از آنجا به انطاكيه حمله برد اما گوردين امپراطور روم با سپاهى بزرگ وى را شكست داد و پس از شكست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تيسفون را محاصره كرد. اما اين پيروزى دوام نيافت چرا كه در روم افسرى كه از نژاد عرب بود به نام فيليپ گوردين را كشت و چون اعتقادى به جنگ در بين النهرين نداشت اين منطقه و ارمنستان رابه ايران واگذار كرد. اما خود وى نيز كشته شد و دسيوس تامر جاى وى را گرفت. وى نيز در نبرد با ژرمن ها كشته شد و پس از وى ۳امپراتور به طور همزمان به حكومت در روم پرداختند كه دونفر اول به سرعت كشته شده و تنها والرين ماند.
در ۲۵۸ميلادى شاهپور زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب ديد چرا كه شمال امپراتورى مذكور به شدت درگير نبرد با ژرمنها بود. در مركز نيز تغييرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعيف كرده بود. بنابراين شاهپور با گذر از فرات، انطاكيه را تصرف كرد و آماده نبرد با والرين شد. امپراتور روم با تجهيز سپاهى عظيم از جنوب اروپا عازم انطاكيه شده و ۲۵۹ شهر را از ايران باز پس گرفت و عقب نشينى زودهنگام ايرانيها او را به طمع تسخير بين النهرين انداخت اما سپاه ايران ارتش او را به مانند ارتش كراسوس محاصره كرده و سرنوشتى مشابه برايش ايجاد كردند. در اين نبردكه در نزديك شهر ادسا روى داد دهها هزار رومى كشته شدند و هرچه تلاش كردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرين پس از تسليم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا كه شاه ايران از او به عنوان خدمتكار استفاده كرد. (۲۶۰ميلادى)
نتيجه جنگ :
اين جنگ آثار بسيار مهمى داشت. ابتدا آنكه امپراتور روم به طور خفت بارى به اسارت گرفته شد و اين سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانيان شد.
دوم آنكه اين شكست سنگين سپاه روم سبب سقوط آسياى غربى به دست سپاه ايران شد. شاهپور در۲۶۰ميلادى آسياى صغير را نيز تسخير كرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسياى غربى و آسياى صغير بدون مزاحم جدى به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنكه روميها به دليل ضعف داخلى قادر به بيرون كردن او از مرزهاى شرقى خود نبودند. شكست والرين و اسارت او در جنوب امپراتورى همچنين سبب ضعف قدرت سياسى روم در ساير نقاط امپراتورى شد به طورى كه آلامانها از آلپ گذشته و به ايتاليا حمله كردند و گوتها نيز با عبور از دانوب يونان را تسخير كردند.
تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردى بى دليل با امير عرب ادنيات بود در اين نبرد فرسايشى سواران عرب ضربات جدى به ارتش ايران وارد كرده و سبب تضعيف موقعيت ايران در سوريه شدند اما به هر حال به نظر مى رسيد امپراتورى روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا كه به سادگى تن به تسخير صدها كيلومتر از مرز شرقى خود داد.
درباره جنگهاى ايران و روم :
ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه چرا نبردهاى روم و ايران از اين درجه اهميت برخوردار بوده كه بخش بزرگى از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. بايد گفت كه جنگهاى ايران و روم ۷۰۰سال به طول انجاميد و در دنياى متمدن آن زمان از اهميت بسيار زيادى برخوردار بود چرا كه اگر روم مى توانست مشابه فتوحات قطعى در مركز و شمال غرب اروپا در بين النهرين و فلات ايران دست يابد «شرق» را نيز به مانند غرب در اختيار مى گرفت و براى ارتش روم گذر از سند و پنجاب نيز كار مشكلى نبود چرا كه هنديها از روحيه مبارزى برخوردار نبودند بنابراين ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم مى توانست جزو امپراتورى بسيار عظيم روم شود. امپراتورى روم تقريباً در تاريخ دنيا نظير نداشت.
اين امپراتورى با برخوردارى از ۲۰۰هزار سرباز حرفه اى و همين مقدار نيروى محلى، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخير هر نقطه حاصلخيز دنياى آن زمان بود چنان كه شمال آفريقا، مديترانه، آسياى صغير، بالكان، اروپاى غربى، اسپانيا و پرتغال و كليه جزاير و سواحل مهم آن زمان را در اختيار داشت.
در چنين شرايطى تنها ژرمنها در شمال و ايرانيها در شرق در برابر توسعه اين امپراتورى مقاومت مى كردند، كه مقاومت اول به دليل عدم وجود سازمان جدى نمى توانست گسترده باشد اما نبردهاى شرق جدى و تعيين كننده بود.
شاهپور اول برنامه و نيروى رزم به مقدار كافى نداشت در غير اين صورت مى توانست با نفوذ به داخل مصر و بالكان امپراتورى روم را به زحمت بيندازد اما به هر تقدير ايران نتوانست از اين فرصت استفاده كند و روم دوباره قوى شد.
به هر حال نبردهاى ايران و روم را مى توان مهمترين وقايع نظامى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن ششم ميلادى دانست و شايد بتوان تداوم همين نبردها را از دلايل فرسايش امپراتورى روم و ناتوانى آن در سركوب اقوام شمالى وهونها دانست. البته اين نبردها براى ايران نيز نتيجه بهترى نداشت چرا كه شاهنشاهى پارت و ساسانى را مبدل به دولتهاى نظامى كرده بود كه مرتب مجبور به جنگ با لژيونهاى رومى بودند.
26- جنگ بلخ و استفاده ژنرال بهرام چوبين از نوعي موشك عليه خاقان بلخ
28 نوامبر سال 588 ميلادي ، ارتش ايران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامي جهان از او به عنوان يک نابغه نظامي نام برده اند.
«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان شمالغربي چين وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان) شده ، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است.
ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند .و ي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگري داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند - مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند.
خاقان زماني از اين لشکر کشي آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ است.
بهرام چوبين در" ري " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوري ايران از فاميل مهران برخاسته بودند.
بهرام که به علت بلندي قد و عضلاني بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمالغربي بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح تعرضي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع مي کردند.
هنگامي که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوي کوههاي پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدي زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراري با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتي از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايراني به دست ايراني که امري ناپذيرفتني بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقي ماند. به نوشته بسياري از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين هستند.
27- نبرد شاپور سوم معروف به ذوالاكتاف با اعراب
تصوير شاپور سوم بر روي سكه سيمين از دوره ساسانيان
شاپور دوم که ملقب بود به شانه سنب ( ذوالاکتاف ) پس از جلوس بر تخت شاهنشاهي ايران تصميم گرفت به هجوم هاي اعراب و ويراني ها آنان پايان دهد . قبايل عرب در نواحي فرات غربي و جنوبي روستاهاي بسياري را ويران کرده بودند و آنجا را مبدل به چراگاه شتران خود نموده بودند و رونق کشاورزي و تمدن را از منطقه دور کرده بودند . از طرف ديگر عرب ها چندين بار در نبرد با روميان به کمک روميان شتافته بودند و با آنان عليه پادشاه ايران متحد شده بودند . اين در حالي بود که صدها سال شاهنشاهان ايران مناطق عرب نشين را جزوي از ايران ميدانستند و حق و حقوق آنان را محترم مي شمردند و حتي به گفته طبري پادشاه ايران چنيدن بار اعراب را از آمدن قحطي نجات دادند و به کمک آنان شتافته بودند . شاهان گذشته اکثر با مدارا و هشدار دادن و سرکوب جزئي آنان با افراد متحجر عرب مقابله ميکردند . ليکن با همه اين موارد شاپور تنها راه در گرفتن زهره چشم و ترساندن آنان ديد و با اين ديد که بايد درسي به آنان بدهيم که براي ابد جرات نکنند بر عليه ما شورش کنند با آنان وارد نبرد شد . عربها ذاتا جيزي براي از دست دادن نداشتن و تنها راه نجات خودشان را نزديک شدن به شهرهاي سبز و آباد ايران ميدانستند و هيچ بيمي از کشته شدن نداشتند . بنابراين قبل از نبرد - شاپور فرمان اخراج عربهاي وحشي و مخرب را صادر نمود ولي آنان به مبارزه پرداختند و شاپور شيوخ عرب را دستگير کرد و براي درس عربت دادن به آنان از کتف آنان طنابي عبور داد . سپس لاشه هاي آنان را بر سر جاده هاي کاروانرو عرب آويخت تا همگان مشاهده کنند . اين لقب ذوالاکتاف که معنيش صاحب شانه ها مي باشد از آنجا به وي داده شد . سپس قبايل بني بکر و بني تغلب را که با تشويق روميان وارد منطقه فرات شده بودند را از آنجا بيرون نمود و آنان را راهي بيابانهاي شمال عربستان کرد . سپس تکشيل دولت مستقلي در جنوب فرات و شرق عربستان در مرکز حيره که از شهرهاي مهم آن روزگار بود داد و فرماندار آنجا را که لقب مرزبان داشت را بر آنجا مستقر کرد تا با کوچترين تجاوز عربها به خاک پادشاهي ايران مقابله کنند . طبري مي نويسد در نبردي سخت ميان ايرانيان و روميان هزاران عرب بر عليه ايران شمشير زدند که اين امر ناخشنودي ايران را دربرگرفت .
28- جنگ شاپور سوم ساساني انتقام فتوحات اسكندر مقدوني
شاپور كه هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتي كه اردشير حيات داشت به احترام او تاجگذاري نكرد؛ بعد از آن هم يك چند توالي حوادث به او فرصت براي اين كار نداد، فقط مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين جنگ با روم، فرصت اجراي اين مراسم را پيدا كرد (ح 244). با آنكه او به قدر پدرش در جنگها فاتح نبود، باز سلطنت سي و يك سالهاش يك دورهي اقتدار طولاني در تاريخ سلسلهي نوبنياد محسوب شد و به همين سبب در قسمتي از خاطرهي آن، مثل مورد پدرش، روايت تاريخ با افسانهها در آميخت - يا رنگ افسانه گرفت. از آن جمله در اين روايات گفتهاند مادر شاپور دختر اردوان آخرين پادشاه اشكاني بود و وقتي كه اردشير از اين قصه آگاه شد، به قتل او كه فرزندي هم در شكم داشت فرمان داد. همين نكته و علاقهي ابرسام به حفظ جان كودك شاهانه سبب گشت كه كودك يك چند در خارج از دربار و دور از ديدار پدر زيست، و بالاخره طي ماجرايي افسانهوار مورد قبول پدر گشت؛ اما واقعيتهاي تاريخ با اين روايت توافق ندارد، چنان كه شواهد ديگر نشان ميدهد كه شاپور در جنگ هرمزدگان در كنار پدر ميجنگيد، لاجرم نوادهي اردوان مقتول نبود. در مورد جنگي هم كه در ماجراي محاصرهي شهر هتره در بينالنهرين در جنوب محل نينوا روي داد و منجر به فتح نهايي آن شهر شد روايات ميگويد پادشاه آنجا از اعراب قضاعه بود و ضيزن نام داشت و او را ساطرون (سطرون = ساطرپ؟) ميخواندند. شهر در مقابل سپاه ايران به مقاومت ايستاد چنان كه پيش از آن هم بارها در برابر سپاه روم ايستادگي كرده بود، اما دختر ساطرون، كه نضيره (يا مالكه) نام داشت و در آن ايام به خارج شهر آمده بود، شيفتهي شاپور شد و با وعدهي وصلي كه از وي يافت، دروازهي شهر را به روي سپاه ايران گشود. دنبالهي روايت حاكي از آن است كه شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي را كه او با پدر كرد كيفر سخت داد، اما عين روايت با تفاوت در نام اشخاص در روايت ديگر در باب شاپور دوم (ذوالاكتاف) نقل شده است؛ به علاوه، نظير آن در مورد نانيس ، دختر كرزوس ليديه، و تحويل سارديس به دشمن نيز نقل است. ساير اجزاي روايت نيز در قصههاي عاميانهي اقوام مختلف تكرار شده است و اين جمله، نشان ميدهد كه شكل روايت اصل تاريخي ندارد و چيزي جز يك قصهي سرگردان نيست هر چند ماجراي محاصره و فتح شهر به وسيلهي شاپور يا پدرش اردشير واقعيت دارد و قصه نيست.
نقشهاي برجستهاي كه همراه با كتيبههاي شاپور بر صخرههاي اطراف كازرون و ديگر شهرهاي پارس از اين دومين پادشاه خاندان ساسانيان باقي است او را مردي خوش بالا با صورت مطبوع و سيماي موقر نشان ميدهد كه غرور شاهانه در تمام حركات و حالات او به نحو بارزي به چشم ميخورد و ديدار او را تا حدي نادلپذير جلوه ميدهد. در بين روايات ديگر، آنچه كه منبع رومي راجع به رفتار او با اُذَيْنَه پادشاه تَدْمُرْ (پالمير در جنوب صحراي شام) نقل ميكند، اين غرور و خودبيني شاهانهي او را كه در نقشهاي سكههايش نيز پيداست برجستهتر ميسازد. بر وفق اين روايت، وقتي كه شاپور در جنگي كه منجر به اسارت والريان امپراطور روم شد در آن سوي فرات ميتاخت، اين اذينه درصدد جلب دوستي او برآمد و هداياي بسيار با نفايس نادر كه باريك قطار شتر ميشد با نامهاي دوستانه به نزد وي فرستاد و از سابقهي دوستي كه همواره نسبت به خاندان وي داشت در آن نامه ياد كرد، اما شاپور كه در لحن نامهي او بويي از خودبيني يافت يا آن را چنان كه بايد متواضعانه نديد، برآشفت و نامه را از هم بدريد و گفت اين اذينه كيست و از كدام سرزمين است كه با خداوندگار خويش چنين گستاخوار سخن ميگويد؟ آنگاه فرمان داد تا هداياي او را به فرات ريزند و خود او را دست بسته به پيشگاه آرند. اين جبروت شاهانه كه خشم و كينهي عربي را در وجود اذينه برانگيخت و بازگشت از اين سفر پيروزمندانه را براي شاپور مايهي اهانت و حتي شكست به دست اين شيخ عرب ساخت و او را دست نشاندهي متحد روم كرد، در سيماي مغرور و موقر شاپور به چشم ميخورد و حماقت را در نقاب غرور ميپوشاند. نقشهايي هم كه والريانوس (والريان) امپراطور اسير، را در پيش پاي او افتاده نشان ميدهد، تصويري از همين غرور فوقالعادهي اوست كه حاكي از عظمت اخلاقي نيست؛ و هر چند آنچه دربارهي بد رفتاري او با امپراطور اسير در روايات مأخوذ از روميان نقل است، بيشتر به وسيلهي دشمنان مسيحي اين امپراطور مشرك روايت شده است و براي مورخ چندان اعتبار ندارد، تصوير وضع التماسآميز مرد اسير در پيش پاي اسب شاه هم چندان حاكي از نجابت شاهانهي سوار فاتح به نظر نميآيد.
شاپور اين مايه غرور و جبروت و قساوت خويش را هم مثل دلاوري و جنگجويي و پايداري خويش از پدرش اردشير ميراث يافته بود. وي كه در طي چهارده سال سلطنت پدر در كنار او جنگيده بود، و در تمام سالهاي اخير هم شريك يا جانشين او بود، از همان آغاز جلوس اتمام كارهايي را كه در دوران فعاليت پدرش ناتمام مانده بود به عهده داشت. سياست تعرضي پدر را نيز در ايجاد وحدت و تمركز در تمام كشور ادامه داد. در غرب با روم و در شرق با كوشان كشمكشهايي را كه ادامهي آنها ميبايست قلمرو وي را به آنچه در دورهي پيش از عهد مقدوني بود برساند، به جد تمام تعقيب كرد. كوشان در آن ايام دوران شكوفايي خود را پشت سرگذاشته بود اما ثروتي كه از بازرگاني شرق و غرب اندوخته بود آن را براي قلمرو شاپور خطري مجسم ميكرد. حمايتي هم كه كوشان از آغاز نهضت اردشير از خاندان اشكانيان و از جنبشهاي ضد اردشير در ارمنستان ميكرد آن كشور را در نظر شاپور به صورت يك متحد بالقوهي روم تصوير مينمود. اما خود روم كه هنوز در ارمنستان و بينالنهرين از تحريك و توطئه بر ضد ايران نميآسود، در اين ايام در نوعي هرج و مرج نظامي و سياسي غوطه ميخورد. هرج و مرج چنان بود كه در مدت سلطنت سي و يك سالهي شاپور بيش از سي تن در آنجا به عنوان فرمانروا بر مسند نشستند. غالب اين فرمانروايان هم به وسيلهي سربازان خويش به امپراطوري انتخاب ميشدند و چند صباح بعد نيز به دست آنها بر كنار يا
كشته ميشدند. ادامهي اين وضع به شاپور فرصت داد تا جنگ تعرضي به
قلمرو روم را ادامه دهد. در اين جنگها يك امپراطور در حال عقبنشيني از مرزهاي وي كشته شد، امپراطوري ديگر براي بازگشت به كشور خود ناچار به پرداخت فديه و باج به وي شد و يك امپراطور هم به اسارت وي افتاد و تا پايان عمر در اسارتش باقي ماند.
شاپور كه در ادامهي سياست تعرضي پدر در بينالنهرين و سوريه به تاخت و تاز در اراضي روم پرداخته بود، در همان آغاز جلوس، نصيبين و حَرّانْ را گرفته بود، و سپاه او در آن سوي فرات تا انطاكيهي سوريه پيش رفته بود. در اين هنگام گرديانوس، امپراطور جوان كه داعيهي كسب قدرت در روم او را به مقابله با اين تهديدها واداشته بود، همراه پدر زن خويش تيمه سيوس كه سرداري جنگ آزموده بود لشكري گران به دفع وي تجهيز كرد. گرديانوس انطاكيه را از تعرض سپاه ايران خلاص كرد، نصيبين و حران را باز پس گرفت و درفش روم را تا سواحل دجله پيش برد. اما در اين ميان پدر زنش تيمه سيوس ناگهان بيمار شد و درگذشت. در سپاهش هم اختلافات در گرفت و ناچار به عقبنشيني شد و در شورشي كه ظاهراً فيليپ، فرمانده جديد سپاهش، بر ضد او به راه انداخت كشته شد (244) و نقشههاي او در غلبه بر بابل عقيم ماند. جانشين او فيليپ، معروف به عرب، كه سردار سپاهش هم شده بود و از جانب سربازان به امپراطوري انتخاب شده بود براي تحكيم امپراطوري متزلزل خود بازگشت به روم را ضروري يافت و به همين سبب مذاكره با شاپور را لازم ديد. امپراطور جديد، چنان كه شاپور در كتيبهي خود در كعبهي زرتشت ياد ميكند، نزد وي آمد، پانصد هزار دينار فديه داد و با پرداخت مبلغي غرامت با پادشاه پارس پيمان متاركهاي منعقد كرد كه براي ايران متضمن منفعت بود و براي روم همچنان كه بعضي مورخان از روي انصاف خاطرنشان كردهاند تا حدي كه مقتضاي احوال اجازه ميداد متضمن وهن نميشد.
اين متاركه تقريباً تا چهارده سال از هر دو جانب رعايت شد. در ايران به شاپور فرصت داد تا وحدت و تمركز را در تمام كشور برقرار سازد و كساني را كه در مدت درگيريهاي او با روم داعيهي طغيان و استقلال يافته بودند به انقياد وادارد. در واقع اقوام ولايات ساحل خزر از آغاز سلطنت او سر به طغيان برآورده بودند. از وقايعنامهي اربلا چنان برميآيد كه شاپور در اولين سال سلطنت - در واقع بعد از تاجگذاري - با طوايف خوارزمي، مردم ماد در نواحي جبل ، وايف گيل و ديلم و گرگان جنگيد و آنها را به اظهار طاعت وادار كرد. از كتاب پهلوي شهرستانهاي ايران ، نيز چنان مستفاد ميشود كه وي در خراسان با فرمانروايي به نام پهلهزاگ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين سالها ارمنستان هم كوششي براي اعادهي استقلال از دست رفته كرد (253) اما سپاه شاپور در دفع اين اقدام با چنان قاطعيت و سرعتي عمل كرد كه تا چندين سال بعد از مرگ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي تاج و تخت ارمنستان، براي تجربهي تازهاي در اين زمينه جرئت نيافت. گرجستان نيز كه در گذشته متحد روم و ارمنستان بود در اين ايام به وسيلهي شاپور مغلوب شد، و آنگونه كه از وقايعنامههاي گرجي برميآيد، پسري از آن وي به نام مهران بنيانگذار سلسلهي خسروي در گرجستان شد و بعدها آيين عيسي گرفت. غلبه بر گرجستان و ارمنستان و رفع هرگونه دغدغه از جانب آن نواحي، شاپور را به تعرض در سوريه هم تحريك كرد. وي در سوريه تا پاي ديوار انطاكيه پيش راند و در كاپادوكيه نيز تاخت و تاز كرد. پسر وي هرمزد در آن نواحي شهر طوانه و قيصريه را گرفت و غنايم بسيار از خزاين حكام اين نواحي به دست آورد. در اين هنگام والريان، امپراطور شصت ساله، تصميم به جنگ گرفت. وي سپاه شاپور را از حوالي انطاكيه باز پس راند (259) و به خاطر همين مختصر پيروزي به عنوان فاتح پارت و منجي شرق سكه زد. ولي قسمتي از سپاه وي در راه دچار بيماريهاي واگير شد، در نواحي ادسا هم بخشي ديگر از سپاه گرفتار بيماري گشت و در حركت به شرق در بين آنها ترديد و تزلزل پيش آمد. امپراطور خواستار مذاكره و پرداخت غرامت شد. در مذاكرهاي روياروي كه طرفين در باب آن توافق كردند ظاهراً برخوردي خصمانه روي داد و والريان با عدهي كثيري از سپاهيان خويش به اسارت افتاد (260). اين بار گويي چيزي از جنايت كاراكالاً امپراطور روم به وسيلهي شاپور تلافي شد.
شاپور: شاه ايران وانيران
13-4- اين پيروزي براي شاپور اوج افتخاري را كه طالب آن بود تأمين كرد. از اينرو وي نقش برجستهي آن را بر صخرههاي پارس همه جا در دل كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت از اين سفر جنگي سپاه وي از جانب اذينه، پادشاه تدمر كه طالب فرصتي بود تا انتقام اهانتي را كه فاتح پارسي در حق او كرده بود بكشد، مورد تعرض واقع شد و قسمتي از غنايم را با خسارات و تلفات قابل ملاحظه از دست داد، اما پيروزي بر امپراطور براي شاه بيش از آن افتخارآميز بود كه شكست يك دسته سپاه وي از يك شيخ عرب از اهميت آن بكاهد. والريان ظاهراً تا پايان عمر در اسارت شاپور ماند و پسرش، گاليه نوس ، هم كه در روم جاي او را گرفت چندان كوششي براي آزادي پدر يا تلافي شكست روم به جا نياورد. شاپور والريان را با تعدادي از روميان در شهر نوساختهي خويش جنديشاپور- واقع بين شوش و شوشتر و ظاهراً در محل خرابههاي شاهآباد كنوني - سكونت داد و در بناي سد كارون، در شوشتر، مهندسان رومي را به كار گرفت: سد قيصر . تعدادي ديگر از روميان را در پارس و در پارت جاي داد. با آنكه در دنبال ماجراي والريان رابطهي ايران و روم در نوعي فترت، كه نه جنگ بود و نه صلح، واقع شد، شاپور خود را از دغدغهي تعرض و تحريك روم آزاد يافت و در داخل به كار آباداني، و در خارج به بسط قلمرو خويش در نواحي شرقي كشور پرداخت. وي در نواحي شمالشرقي، چنان كه خودش در يك كتيبهي طولاني - در ديوار آتشگاه نقش رستم - ياد ميكند، نه فقط پيشاور بلكه باختر و قسمتي از سغد را نيز گرفت. در نواحي شمال غربي هم، چنان كه از كتيبه هايش برميآيد، قلمرو او غير از گرجستان و ارمنستان شامل نواحي آلباني هم ميشد. اينكه وي خود را پادشاه ايران وانيران ميخواند ناظر به وسعت دامنهي فتوحاتش در خارج از فلات بود- چيزي كه پدرش اردشير هم به آن انديشيده بود، اما به تحقق دادنش كامياب نشده بود.
نقشهاي برجستهاي كه همراه با كتيبههاي شاپور بر صخرههاي اطراف كازرون و ديگر شهرهاي پارس از اين دومين پادشاه خاندان ساسانيان باقي است او را مردي خوش بالا با صورت مطبوع و سيماي موقر نشان ميدهد كه غرور شاهانه در تمام حركات و حالات او به نحو بارزي به چشم ميخورد و ديدار او را تا حدي نادلپذير جلوه ميدهد. در بين روايات ديگر، آنچه كه منبع رومي راجع به رفتار او با اُذَيْنَه پادشاه تَدْمُرْ (پالمير در جنوب صحراي شام) نقل ميكند، اين غرور و خودبيني شاهانهي او را كه در نقشهاي سكههايش نيز پيداست برجستهتر ميسازد. بر وفق اين روايت، وقتي كه شاپور در جنگي كه منجر به اسارت والريان امپراطور روم شد در آن سوي فرات ميتاخت، اين اذينه درصدد جلب دوستي او برآمد و هداياي بسيار با نفايس نادر كه باريك قطار شتر ميشد با نامهاي دوستانه به نزد وي فرستاد و از سابقهي دوستي كه همواره نسبت به خاندان وي داشت در آن نامه ياد كرد، اما شاپور كه در لحن نامهي او بويي از خودبيني يافت يا آن را چنان كه بايد متواضعانه نديد، برآشفت و نامه را از هم بدريد و گفت اين اذينه كيست و از كدام سرزمين است كه با خداوندگار خويش چنين گستاخوار سخن ميگويد؟ آنگاه فرمان داد تا هداياي او را به فرات ريزند و خود او را دست بسته به پيشگاه آرند. اين جبروت شاهانه كه خشم و كينهي عربي را در وجود اذينه برانگيخت و بازگشت از اين سفر پيروزمندانه را براي شاپور مايهي اهانت و حتي شكست به دست اين شيخ عرب ساخت و او را دست نشاندهي متحد روم كرد، در سيماي مغرور و موقر شاپور به چشم ميخورد و حماقت را در نقاب غرور ميپوشاند. نقشهايي هم كه والريانوس (والريان) امپراطور اسير، را در پيش پاي او افتاده نشان ميدهد، تصويري از همين غرور فوقالعادهي اوست كه حاكي از عظمت اخلاقي نيست؛ و هر چند آنچه دربارهي بد رفتاري او با امپراطور اسير در روايات مأخوذ از روميان نقل است، بيشتر به وسيلهي دشمنان مسيحي اين امپراطور مشرك روايت شده است و براي مورخ چندان اعتبار ندارد، تصوير وضع التماسآميز مرد اسير در پيش پاي اسب شاه هم چندان حاكي از نجابت شاهانهي سوار فاتح به نظر نميآيد.
شاپور اين مايه غرور و جبروت و قساوت خويش را هم مثل دلاوري و جنگجويي و پايداري خويش از پدرش اردشير ميراث يافته بود. وي كه در طي چهارده سال سلطنت پدر در كنار او جنگيده بود، و در تمام سالهاي اخير هم شريك يا جانشين او بود، از همان آغاز جلوس اتمام كارهايي را كه در دوران فعاليت پدرش ناتمام مانده بود به عهده داشت. سياست تعرضي پدر را نيز در ايجاد وحدت و تمركز در تمام كشور ادامه داد. در غرب با روم و در شرق با كوشان كشمكشهايي را كه ادامهي آنها ميبايست قلمرو وي را به آنچه در دورهي پيش از عهد مقدوني بود برساند، به جد تمام تعقيب كرد. كوشان در آن ايام دوران شكوفايي خود را پشت سرگذاشته بود اما ثروتي كه از بازرگاني شرق و غرب اندوخته بود آن را براي قلمرو شاپور خطري مجسم ميكرد. حمايتي هم كه كوشان از آغاز نهضت اردشير از خاندان اشكانيان و از جنبشهاي ضد اردشير در ارمنستان ميكرد آن كشور را در نظر شاپور به صورت يك متحد بالقوهي روم تصوير مينمود. اما خود روم كه هنوز در ارمنستان و بينالنهرين از تحريك و توطئه بر ضد ايران نميآسود، در اين ايام در نوعي هرج و مرج نظامي و سياسي غوطه ميخورد. هرج و مرج چنان بود كه در مدت سلطنت سي و يك سالهي شاپور بيش از سي تن در آنجا به عنوان فرمانروا بر مسند نشستند. غالب اين فرمانروايان هم به وسيلهي سربازان خويش به امپراطوري انتخاب ميشدند و چند صباح بعد نيز به دست آنها بر كنار يا
كشته ميشدند. ادامهي اين وضع به شاپور فرصت داد تا جنگ تعرضي به
قلمرو روم را ادامه دهد. در اين جنگها يك امپراطور در حال عقبنشيني از مرزهاي وي كشته شد، امپراطوري ديگر براي بازگشت به كشور خود ناچار به پرداخت فديه و باج به وي شد و يك امپراطور هم به اسارت وي افتاد و تا پايان عمر در اسارتش باقي ماند.
شاپور كه در ادامهي سياست تعرضي پدر در بينالنهرين و سوريه به تاخت و تاز در اراضي روم پرداخته بود، در همان آغاز جلوس، نصيبين و حَرّانْ را گرفته بود، و سپاه او در آن سوي فرات تا انطاكيهي سوريه پيش رفته بود. در اين هنگام گرديانوس، امپراطور جوان كه داعيهي كسب قدرت در روم او را به مقابله با اين تهديدها واداشته بود، همراه پدر زن خويش تيمه سيوس كه سرداري جنگ آزموده بود لشكري گران به دفع وي تجهيز كرد. گرديانوس انطاكيه را از تعرض سپاه ايران خلاص كرد، نصيبين و حران را باز پس گرفت و درفش روم را تا سواحل دجله پيش برد. اما در اين ميان پدر زنش تيمه سيوس ناگهان بيمار شد و درگذشت. در سپاهش هم اختلافات در گرفت و ناچار به عقبنشيني شد و در شورشي كه ظاهراً فيليپ، فرمانده جديد سپاهش، بر ضد او به راه انداخت كشته شد (244) و نقشههاي او در غلبه بر بابل عقيم ماند. جانشين او فيليپ، معروف به عرب، كه سردار سپاهش هم شده بود و از جانب سربازان به امپراطوري انتخاب شده بود براي تحكيم امپراطوري متزلزل خود بازگشت به روم را ضروري يافت و به همين سبب مذاكره با شاپور را لازم ديد. امپراطور جديد، چنان كه شاپور در كتيبهي خود در كعبهي زرتشت ياد ميكند، نزد وي آمد، پانصد هزار دينار فديه داد و با پرداخت مبلغي غرامت با پادشاه پارس پيمان متاركهاي منعقد كرد كه براي ايران متضمن منفعت بود و براي روم همچنان كه بعضي مورخان از روي انصاف خاطرنشان كردهاند تا حدي كه مقتضاي احوال اجازه ميداد متضمن وهن نميشد.
اين متاركه تقريباً تا چهارده سال از هر دو جانب رعايت شد. در ايران به شاپور فرصت داد تا وحدت و تمركز را در تمام كشور برقرار سازد و كساني را كه در مدت درگيريهاي او با روم داعيهي طغيان و استقلال يافته بودند به انقياد وادارد. در واقع اقوام ولايات ساحل خزر از آغاز سلطنت او سر به طغيان برآورده بودند. از وقايعنامهي اربلا چنان برميآيد كه شاپور در اولين سال سلطنت - در واقع بعد از تاجگذاري - با طوايف خوارزمي، مردم ماد در نواحي جبل ، وايف گيل و ديلم و گرگان جنگيد و آنها را به اظهار طاعت وادار كرد. از كتاب پهلوي شهرستانهاي ايران ، نيز چنان مستفاد ميشود كه وي در خراسان با فرمانروايي به نام پهلهزاگ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين سالها ارمنستان هم كوششي براي اعادهي استقلال از دست رفته كرد (253) اما سپاه شاپور در دفع اين اقدام با چنان قاطعيت و سرعتي عمل كرد كه تا چندين سال بعد از مرگ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي تاج و تخت ارمنستان، براي تجربهي تازهاي در اين زمينه جرئت نيافت. گرجستان نيز كه در گذشته متحد روم و ارمنستان بود در اين ايام به وسيلهي شاپور مغلوب شد، و آنگونه كه از وقايعنامههاي گرجي برميآيد، پسري از آن وي به نام مهران بنيانگذار سلسلهي خسروي در گرجستان شد و بعدها آيين عيسي گرفت. غلبه بر گرجستان و ارمنستان و رفع هرگونه دغدغه از جانب آن نواحي، شاپور را به تعرض در سوريه هم تحريك كرد. وي در سوريه تا پاي ديوار انطاكيه پيش راند و در كاپادوكيه نيز تاخت و تاز كرد. پسر وي هرمزد در آن نواحي شهر طوانه و قيصريه را گرفت و غنايم بسيار از خزاين حكام اين نواحي به دست آورد. در اين هنگام والريان، امپراطور شصت ساله، تصميم به جنگ گرفت. وي سپاه شاپور را از حوالي انطاكيه باز پس راند (259) و به خاطر همين مختصر پيروزي به عنوان فاتح پارت و منجي شرق سكه زد. ولي قسمتي از سپاه وي در راه دچار بيماريهاي واگير شد، در نواحي ادسا هم بخشي ديگر از سپاه گرفتار بيماري گشت و در حركت به شرق در بين آنها ترديد و تزلزل پيش آمد. امپراطور خواستار مذاكره و پرداخت غرامت شد. در مذاكرهاي روياروي كه طرفين در باب آن توافق كردند ظاهراً برخوردي خصمانه روي داد و والريان با عدهي كثيري از سپاهيان خويش به اسارت افتاد (260). اين بار گويي چيزي از جنايت كاراكالاً امپراطور روم به وسيلهي شاپور تلافي شد.
شاپور: شاه ايران وانيران
13-4- اين پيروزي براي شاپور اوج افتخاري را كه طالب آن بود تأمين كرد. از اينرو وي نقش برجستهي آن را بر صخرههاي پارس همه جا در دل كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت از اين سفر جنگي سپاه وي از جانب اذينه، پادشاه تدمر كه طالب فرصتي بود تا انتقام اهانتي را كه فاتح پارسي در حق او كرده بود بكشد، مورد تعرض واقع شد و قسمتي از غنايم را با خسارات و تلفات قابل ملاحظه از دست داد، اما پيروزي بر امپراطور براي شاه بيش از آن افتخارآميز بود كه شكست يك دسته سپاه وي از يك شيخ عرب از اهميت آن بكاهد. والريان ظاهراً تا پايان عمر در اسارت شاپور ماند و پسرش، گاليه نوس ، هم كه در روم جاي او را گرفت چندان كوششي براي آزادي پدر يا تلافي شكست روم به جا نياورد. شاپور والريان را با تعدادي از روميان در شهر نوساختهي خويش جنديشاپور- واقع بين شوش و شوشتر و ظاهراً در محل خرابههاي شاهآباد كنوني - سكونت داد و در بناي سد كارون، در شوشتر، مهندسان رومي را به كار گرفت: سد قيصر . تعدادي ديگر از روميان را در پارس و در پارت جاي داد. با آنكه در دنبال ماجراي والريان رابطهي ايران و روم در نوعي فترت، كه نه جنگ بود و نه صلح، واقع شد، شاپور خود را از دغدغهي تعرض و تحريك روم آزاد يافت و در داخل به كار آباداني، و در خارج به بسط قلمرو خويش در نواحي شرقي كشور پرداخت. وي در نواحي شمالشرقي، چنان كه خودش در يك كتيبهي طولاني - در ديوار آتشگاه نقش رستم - ياد ميكند، نه فقط پيشاور بلكه باختر و قسمتي از سغد را نيز گرفت. در نواحي شمال غربي هم، چنان كه از كتيبه هايش برميآيد، قلمرو او غير از گرجستان و ارمنستان شامل نواحي آلباني هم ميشد. اينكه وي خود را پادشاه ايران وانيران ميخواند ناظر به وسعت دامنهي فتوحاتش در خارج از فلات بود- چيزي كه پدرش اردشير هم به آن انديشيده بود، اما به تحقق دادنش كامياب نشده بود.
29- جنگ هراكليوس نبرد خسرو پرويز با روميان
ایوان مداین اوج هنر معماری ساسانی ، تیسفون در حال حاضر در کشور عراق نزدیک رود دجله
تاريخ فرمانروايى مطلق دو قدرت ايران و روم بر جهان متمدن در قرون متوالى (پنجم قبل از ميلاد تا هفتم بعد از ميلاد) اكنون وارد آخرين صفحه خود شده بود. كسى گمان نمى كرد در زمانى كه شاهنشاهى ايران در اوج قدرت بود ناگهان توسط نيروهاى ناشناخته اى از مرزهاى جنوب غربى (اعراب) در هم كوبيده شود. اما قبل از فروپاشى امپراتورى بزرگ ايران توسط اعراب اتفاقى مهم براى اين كشور رخ داد كه در قدرت يافتن اعراب نيز بى تأثير نبود.
ضعف فرماندهى فكاس سبب شد كه در ۶۱۰ ميلادى هراكليوس يا هرقل امپراتور روم شرقى شود وى بلافاصله با تهييج افكار عمومى و شارژ روحيه وطن پرستى رومى ها در كنار فراخوانى مسيحيت عليه ايرانيان قدرتى عظيم براى خود تدارك ديد و در ۶۲۲ از داردانل (هلسپونت آن زمان) گذشت و به خليج ايسوس رسيد و آماده درگيرى با شهر براز سردار ايرانى شد. نبردى سخت در گرفت و در انتها پس از ۲۰ سال اولين پيروزى نصيب روم شد.
خسرو در سال بعد سپاه عظيمى متشكل از ۴۰ هزار سرباز را در كانزاكا (ارمنستان) جمع كرد و به ساير سپاه هاى خود نيز دستور داد كه در اين منطقه به او بپيوندند اما هرقل در اينجا دست به بهترين حركت نظامى خود زد. وى به سرعت خود را به سپاه خسرو رسانده و نگذاشت وى از سپاه هاى كمكى خود بهره ببرد. ناگهان ورق برگشت. خسرو پرويز كه تاكنون در هيچ جبهه اى شكست نخورده بود سپاه خود را ترك كرد و به كوه هاى اطراف فرار كرد. اين عقب نشينى سبب رسيدن هرقل مسيحى به شهر مذهبى و با اهميت اروميه (محل تولد زرتشت) شد و هرقل به تلافى انتقال صليب مقدس توسط خسرو پرويز از اورشليم به تيسفون آتش مقدس اروميه را (كه همواره بايد روشن مى بود) خاموش كرد.
اين عقب نشينى و شكست خسرو را به شدت عصبانى كرد چرا كه وى اعتبار خود را از دست داده بود اما او هنوز حداقل سه سپاه بزرگ ديگر در اختيار داشت در ۶۲۴ نيروهاى او از جنوب وارد ارمنستان شده و هرقل يا هراكليوس را تعقيب كردند اما از بد حادثه دوباره سردار رومى بلايى را سر سپاه هاى ايرانى آورد كه آنها انتظار نداشتند. برترى نيروهاى ايرانى اين انتظار را در خسرو ايجاد كرده بود كه امپراتور رومى از خاك ايران خارج مى شود اما هرقل بدون از دست دادن فرصت هر سه سپاه ايرانى را كه هر كدام جدا از يكديگر بودند در هم مى شكند.
زنجيره شكست هاى ايران در اين مجموعه نبردها گويى پايانى ندارد. در ۶۲۵ شهربراز سردار ايرانى شكستى ديگر از رومى ها در بين النهرين مى خورد.
محاصره قسطنطنيه
خسرو پرويز در اين زمان چاره را در تسخير پايتخت روم و كوبيدن سرمار به جاى ضربه زدن به تنه او ديد وى در ۶۲۶ اتحادى را با خانات آوار كه در شمال امپراتورى روم مستقر بودند بست و قرار گذاشت كه با آنها از شمال و جنوب قسطنطنيه را در هم بكوبند. اما نيروى درياى رومى مانع عبور نيروهاى ايرانى از تنگه داردانل شد و در نتيجه آوارها نيز از حمله خود فايده اى نبردند. اين در حالى بود كه تئودور برادر هرقل در نبردى در زمين شاهين براز فرمانده ايرانى را شكست داد.
در ۶۲۷ ميلادى پس از آن كه هرقل مطمئن شد توان خسرو كاملاً تحليل رفته پايتخت ساسانى را هدف گرفت وى در پاييز همان سال به ۱۱۰ كيلومترى تيسفون (دستگرد) رسيد و درگير نبردى بزرگ در نينوا با سپاه هاى ايرانى شد اما شكست نخورده عقب نشست ظاهراً فشار نيروهاى پياده نظام رومى او را وادار به عقب نشينى مى كند و او سپاه را ترك مى كند. اما نيروهاى ايرانى بدون سردار به خوبى مقاومت مى كنند و در نتيجه هراكليوس از فتح تيسفون منصرف مى شود. اما بد نامى فرار (آن هم دوباره) سبب تنفر سرداران، اشراف و مردم ايران از خسرو پرويز مى شود.
نتيجه نبردهاى پنج ساله ايران و روم
شكست هاى خسرو پرويز تقريباً بلافاصله پس از پيروزى هاى بزرگ او روى داد و سبب شد تا علاوه بر كشته شدن وى ارتش ايران به شدت ضعيف شود. پس از خسرو پرويز نيز چند نفر يكى پس از ديگرى به سلطنت رسيدند اما هيچ كدام نتوانستند مانع انحطاط شاهنشاهى ايران شوند تا آن كه در ۶۳۵ ميلادى ضربات خردكننده اعراب ايران را براى صدها سال از قدرت متمركز ملى محروم كرد. شايد اگر خسرو پرويز با درايت بيشترى از پيروزى هاى خود بهره مى گرفت مى توانست از انحطاط ايران جلوگيرى كند اما حماقت ها و ستم او زمينه را براى سقوط ايران تسريع كرد.
30- جنگ قسطنطنيه نبرد خسرو پرويز با روميان
از قرن ها قبل به اين سو، شمال ميان رودان ( بين النهرين)، شامات (سوريه كنونى) و فلسطين در اختيار ارتش روم بود و در حقيقت در كشمكش دايم بين ارتش هاى ايرانى و رومى ايرانيان تدريجاً اين بخش ها را جزو امپراتورى روم (و بعدها روم شرقى) پذيرفته بودند. اما در ۶۰۳ ميلادى اوضاع متفاوت بود. روم شرقى از طرفى تحت فشار فزاينده آوارها، گتها، فرانك ها و لمباردها (اقوام به اصطلاح بربر) قرار داشت و از طرف ديگر در ايران پادشاه پرقدرتى به نام خسرو پرويز بر سر كار بود.
خسرو پرويز در ۵۹۱ ميلادى با كمك سپاه روم توانسته بود تاج خود را از سردارى ياغى پس بگيرد و اكنون پس از ۱۲ سال به خونخواهى قتل موريس امپراتور مقتول روم، آماده نبرد با فاكس امپراتور جديد روم شد.
در ۶۰۵ ميلادى سپاه هاى ايرانى كليه استحكامات رومى در شمال ميان رودان و سپس غرب ميان رودان را فتح كرده و شهرهاى مهم حران و ادسا را تسخير نمود و سپس هيراپوليس و حلب امروزى را فتح كرد.
از آن طرف نيروهاى ايرانى در ارمنستان شروع به پيشروى كرده و كاپادوكيه و فريزى را گرفتند. در ۶۱۱ ايران فتوحات غربى خود را تكميل كرده و به دروازه هاى قسطنطنيه پايتخت روم شرقى رسيد و در ۶۱۴ بيت المقدس (يا اورشليم) را فتح كرد.
ارتش هاى ايران ظرف ۹ سال كليه نيروهاى رومى را جارو كرده و به مديترانه ريختند و در ۶۱۶ براى اولين بار پس از ۹۰۰ سال با عبور از صحراى سينا اسكندريه را در مصر تصرف كردند. شاهين براز سردار ايرانى نيز در سال بعد «كالسدون» را در مقابل قسطنطنيه (كنستانتين) را فتح كرده و ايران را به اوج قدرت خود پس از دوران هخامنشيان رساندند.
نتايج اين جنگ ها :
نتيجه نبردهاى ۱۵ ساله سبب شد كه طى سال هاى ۶۰۲ تا ۶۱۷ ناگهان امپراتورى ايران به قدرت اول جهان تبديل شود اين در حالى بود كه از ۸۰۰ سال قبل به اين سو قدرت غالب جهان روم بود و اكنون براى اولين بار رومى ها از نظر وسعت و جمعيت از ايران عقب افتاده و كاملاً منفعل شدند.
نبردهاى خسرو پرويز كه توسط دو سردار بزرگش شهر براز و شاهين براز رهبرى مى شد سبب منگنه شدن رومى ها شد چرا كه رسماً در همان زمان توسط آوارها تحت فشار بودند و وندال ها نيز شمال آفريقا را از چنگ روم در آورده بودند. اگر هرقل امپراتور لايق روم ظهور نيافته بود در ۶۲۰ ميلادى كار امپراتورى روم تمام بود.
خسرو پرويز در ۵۹۱ ميلادى با كمك سپاه روم توانسته بود تاج خود را از سردارى ياغى پس بگيرد و اكنون پس از ۱۲ سال به خونخواهى قتل موريس امپراتور مقتول روم، آماده نبرد با فاكس امپراتور جديد روم شد.
در ۶۰۵ ميلادى سپاه هاى ايرانى كليه استحكامات رومى در شمال ميان رودان و سپس غرب ميان رودان را فتح كرده و شهرهاى مهم حران و ادسا را تسخير نمود و سپس هيراپوليس و حلب امروزى را فتح كرد.
از آن طرف نيروهاى ايرانى در ارمنستان شروع به پيشروى كرده و كاپادوكيه و فريزى را گرفتند. در ۶۱۱ ايران فتوحات غربى خود را تكميل كرده و به دروازه هاى قسطنطنيه پايتخت روم شرقى رسيد و در ۶۱۴ بيت المقدس (يا اورشليم) را فتح كرد.
ارتش هاى ايران ظرف ۹ سال كليه نيروهاى رومى را جارو كرده و به مديترانه ريختند و در ۶۱۶ براى اولين بار پس از ۹۰۰ سال با عبور از صحراى سينا اسكندريه را در مصر تصرف كردند. شاهين براز سردار ايرانى نيز در سال بعد «كالسدون» را در مقابل قسطنطنيه (كنستانتين) را فتح كرده و ايران را به اوج قدرت خود پس از دوران هخامنشيان رساندند.
نتايج اين جنگ ها :
نتيجه نبردهاى ۱۵ ساله سبب شد كه طى سال هاى ۶۰۲ تا ۶۱۷ ناگهان امپراتورى ايران به قدرت اول جهان تبديل شود اين در حالى بود كه از ۸۰۰ سال قبل به اين سو قدرت غالب جهان روم بود و اكنون براى اولين بار رومى ها از نظر وسعت و جمعيت از ايران عقب افتاده و كاملاً منفعل شدند.
نبردهاى خسرو پرويز كه توسط دو سردار بزرگش شهر براز و شاهين براز رهبرى مى شد سبب منگنه شدن رومى ها شد چرا كه رسماً در همان زمان توسط آوارها تحت فشار بودند و وندال ها نيز شمال آفريقا را از چنگ روم در آورده بودند. اگر هرقل امپراتور لايق روم ظهور نيافته بود در ۶۲۰ ميلادى كار امپراتورى روم تمام بود.
31- جنگ پل ( جسر ) اولين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
از زمانى كه خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از 20 سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند.
جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.
جنگ اوليس
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.
قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند.
در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد.
جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.
جنگ اوليس
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.
قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند.
در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد.
32- جنگ زنجير اولين جنگ اعراب با يزدگرد سوم ساساني
از زمانى كه خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از ۲۰ سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند.
جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.
جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.
33- جنگ اوليس دومين جنگ اعراب با يزدگرد سوم ساساني
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.
قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.
قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.
34- جنگ بوايب سومين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسيدن نيروهاى كمكى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ ميلادى) با نيروهاى ايرانى در نزديكى كوفه محلى به نام بوايب نبردى سخت را آغاز كردند. نيروهاى طرفين در اين نبرد بسيار مردانه جنگيدند و «مردان مهرويه» سردار ايرانى در اثناى جنگ كشته شد و مثنا نيز زخمى كارى برداشت (كه در اثر آن چند هفته بعد فوت كرد) اما در نهايت ايران شكست خورده و از سپاه ايران تقريباً كسى زنده نماند.
35- جنگ قادسيه چهارمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
در 636ميلادى برابر با 14 هجرى رستم فرخزاد بدون فوت وقت در حال مهيا كردن سپاه عظيم 120 هزار نفرى بود و اين مسأله دور از چشمان عمر باقى نماند. وى نيز بيكار ننشست و سپاهى 30 هزار نفرى را به فرماندهى سعدبن ابى وقاص مأمور حمله به ايران كرد اين سپاه متشكل از بهترين جنگاوران عرب و مردان رزمديده شامى بود كه اخيراً از نبرد با روم فاتحانه بازگشته بودند.
سپاه دو طرف در قادسيه (در 30 كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران10 هزار نفر و تلفات اعراب 2 هزار نفر ذكر شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد.
نبرد مدائن:
عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.
سپاه دو طرف در قادسيه (در 30 كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران10 هزار نفر و تلفات اعراب 2 هزار نفر ذكر شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد.
نبرد مدائن:
عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.
36- جنگ مدائن پنجمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.
37- جنگ نهاوند آخرين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
يزدگرد كه به رى عقب نشسته بود تصميم گرفت براى آخرين بار شانس خود را بيازمايد بنابراين با فرستادن سفير به كليه استانهاى باقيمانده ايران از آنها خواست تا براى وى نيرو بفرستند. به زودى از خراسان، سيستان، بلخ، اصفهان، فارس، كرمان و آذربايجان نيرو جمع شد و 150هزار سرباز ايرانى در نهاوند به فرماندهى فيروزان سردار پير ايران گرد آمدند. اما اعراب نتوانستند بيش از 30هزار سرباز گرد آورند. به گفته برخى مورخين عرب ايرانيان در داخل شهر به دفاع پرداختند اما پس از آنكه اعراب به حيله خود را در حال عقب نشينى نشان دادند ايرانيان از اردو بيرون آمده وناگهان خود را با اعراب آماده به جنگ ديدند. اگرچه در اين نبرد در اثر پايدارى اعراب ايرانيها شكست خوردند اما به نظر مى رسد بايد نسبت به مقدار نيروهاى طرفين شك كنيم چرا كه هيچ گاه 150هزار سرباز از ترس قوايى در حد يك پنجم خود به شهرى پناه نمى برند مضافاً آنكه اين سپاه براى پس گرفتن نواحى تسخير شده جمع شده بود. بنابراين نيروى مذكور حداقل بايد نيرويى در حد نيروى اعراب يا كمتر از آنها باشد كه ابتدا عقب نشينى و پناه به قلعه را انتخاب مى كند. (642ميلادى)
در هر حال شكست نهاوند سبب سقوط ساير ولايات ايران به دست اعراب مى شود.
بررسى نتايج جنگهاى اعراب و ايران :
اعراب مسلمان طى مدت كوتاهى طومار دوقدرت بزرگ دنيا را جمع مى كنند اما شكست ايران اهميت بيشترى از شكست روم داشت كه تنها ولايات آسيايى و آفريقايى خود را از دست داد. ايران در آن زمان حداقل 2برابر خاك فعلى خود وسعت داشت و سقوط كامل آن در كمتر از ربع قرن سبب قدرت گرفتن قابل توجه اعراب شد. در فلات ايران، بين النهرين و آسياى ميانه نفوس بسيار زيادى وجود داشت و پيوستن آنها به اعراب سبب قدرت گرفتن اين نيروى تازه از راه رسيده شد.
اما شكستهاى ايران از اعراب را نبايد فقط به حساب سستى رزمندگان ايرانى گذاشت چرا كه سربازان مذكور عمدتاً از طبقات فرودست بوده و به شدت از ظلم طبقاتى در عذاب بودند و از سوى ديگر اعراب تازه مسلمان نيز با انگيزه بوده وخود را در هر صورت برنده جنگها مى دانستند.
مرحوم دكتر احمد حامى نويسنده كتابهاى متعدد تاريخى در كتاب خود به نام «مهر» مى نويسد: جنگهاى اعراب و سپاهيان ساسانى نه پيروزى اعراب و نه شكست ايرانيان بود بلكه پيروزى مردم ستم كشيده و رنج ديده و انتقامجوى ايران و ايمان مسلمانان بود. سربازان ايرانى جنگ نكردند زيرا چيزى نداشتند كه براى نگهدارى از دست بدهند آنها خواستشان اين بود كه شكست بخورند تا جامعه طبقاتى ساسانيان برافتد و رنجشان به پايان برسد.
حامى براى سخنان خود دلايلى منطقى نيز مى آورد يكى آنكه باقيمانده پيروان مانى و مزدك به عربستان رفته و مسلمان شدند و همانها بيشترين اثر را بر آشفتگى فكرى سربازان و مردم ايران و شوراندن آنها عليه جامعه طبقاتى داشتند همين امر سبب شد تا شورشهاى متعدد داخلى قواى نظامى ايران را ضعيف كند و حتى سربازان، فرماندهان خود را بكشند.
حامى به درستى ذكر مى كند كه سپاهيان عرب براى فتح شهرهاى بزرگ ايران كافى نبوده اند چرا كه در تواريخ شمار آنها همواره 20يا 30هزار نفر بوده حال آنكه ايران در قرن هفتم ميلادى حداقل از 100شهر آباد برخوردار بوده بنابراين متصور است كه شهرها به دست خود مردم سقوط مى كرده و سپس چپاول مى شده است.
استاد حامى در كتاب خود تضادهاى بسيار جدى را از بين تاريخ متداول نوشته شده توسط اعراب را بيرون كشيده و كلاً آنها را رد كرده است. از جمله آنكه درباره جنگ قادسيه معتقد است، صحراى قادسيه در جنوب نجف اصلاً جاى نبرد 150هزار سرباز را نداشته و يا درجلوى دژهاى قديمى با گنجايش بسيار كم بوده وهرگز نمى توانسته شاهد مبارزه دهها هزار سرباز باشد.
درباره نبرد نهاوند نيز اطلاعات بسيار خوبى به ما مى دهد. وى مى گويد: در دره نهاوند جا براى جنگيدن چند هزار نفر نيز نيست چه برسد به مبارزه 180هزار سرباز. دره نهاوند از جنوب شرقى به شمال باخترى كشيده شده و رودى كه در آن روان است به گاماسب مى ريزد و كوههاى سر به فلك كشيده نهاوند را چون دژى در ميان خود گرفته اند.
به گفته حامى، اعراب هرگز در جنگهاى كوهستانى موفق نبوده اند و پا پيش نمى گذاشتند بنابراين در اين نبرد نيز قاعدتاً يا نبرد در اين ابعاد نبوده و يا آنكه برترى عددى اعراب بسيار قابل توجه بوده است نه آنكه 150هزار نفر در شهرى «حصارى» شوند و 30هزار عرب كه به نبرد در بيابان و زمين صاف عادت كرده اند آنها را تعاقب كنند.
البته در مجموع تفاوتى در اصل ماجرا نيست. حكومتى در ابعاد حكومت ساسانى ظرف ربع قرن به كلى از هم پاشيد و مجموعه تضادهاى درونى آن در كنار پيشروى اعراب مسلمان بزرگترين واقعه تاريخى قرن هفتم ميلادى را رقم زد.
در هر حال شكست نهاوند سبب سقوط ساير ولايات ايران به دست اعراب مى شود.
بررسى نتايج جنگهاى اعراب و ايران :
اعراب مسلمان طى مدت كوتاهى طومار دوقدرت بزرگ دنيا را جمع مى كنند اما شكست ايران اهميت بيشترى از شكست روم داشت كه تنها ولايات آسيايى و آفريقايى خود را از دست داد. ايران در آن زمان حداقل 2برابر خاك فعلى خود وسعت داشت و سقوط كامل آن در كمتر از ربع قرن سبب قدرت گرفتن قابل توجه اعراب شد. در فلات ايران، بين النهرين و آسياى ميانه نفوس بسيار زيادى وجود داشت و پيوستن آنها به اعراب سبب قدرت گرفتن اين نيروى تازه از راه رسيده شد.
اما شكستهاى ايران از اعراب را نبايد فقط به حساب سستى رزمندگان ايرانى گذاشت چرا كه سربازان مذكور عمدتاً از طبقات فرودست بوده و به شدت از ظلم طبقاتى در عذاب بودند و از سوى ديگر اعراب تازه مسلمان نيز با انگيزه بوده وخود را در هر صورت برنده جنگها مى دانستند.
مرحوم دكتر احمد حامى نويسنده كتابهاى متعدد تاريخى در كتاب خود به نام «مهر» مى نويسد: جنگهاى اعراب و سپاهيان ساسانى نه پيروزى اعراب و نه شكست ايرانيان بود بلكه پيروزى مردم ستم كشيده و رنج ديده و انتقامجوى ايران و ايمان مسلمانان بود. سربازان ايرانى جنگ نكردند زيرا چيزى نداشتند كه براى نگهدارى از دست بدهند آنها خواستشان اين بود كه شكست بخورند تا جامعه طبقاتى ساسانيان برافتد و رنجشان به پايان برسد.
حامى براى سخنان خود دلايلى منطقى نيز مى آورد يكى آنكه باقيمانده پيروان مانى و مزدك به عربستان رفته و مسلمان شدند و همانها بيشترين اثر را بر آشفتگى فكرى سربازان و مردم ايران و شوراندن آنها عليه جامعه طبقاتى داشتند همين امر سبب شد تا شورشهاى متعدد داخلى قواى نظامى ايران را ضعيف كند و حتى سربازان، فرماندهان خود را بكشند.
حامى به درستى ذكر مى كند كه سپاهيان عرب براى فتح شهرهاى بزرگ ايران كافى نبوده اند چرا كه در تواريخ شمار آنها همواره 20يا 30هزار نفر بوده حال آنكه ايران در قرن هفتم ميلادى حداقل از 100شهر آباد برخوردار بوده بنابراين متصور است كه شهرها به دست خود مردم سقوط مى كرده و سپس چپاول مى شده است.
استاد حامى در كتاب خود تضادهاى بسيار جدى را از بين تاريخ متداول نوشته شده توسط اعراب را بيرون كشيده و كلاً آنها را رد كرده است. از جمله آنكه درباره جنگ قادسيه معتقد است، صحراى قادسيه در جنوب نجف اصلاً جاى نبرد 150هزار سرباز را نداشته و يا درجلوى دژهاى قديمى با گنجايش بسيار كم بوده وهرگز نمى توانسته شاهد مبارزه دهها هزار سرباز باشد.
درباره نبرد نهاوند نيز اطلاعات بسيار خوبى به ما مى دهد. وى مى گويد: در دره نهاوند جا براى جنگيدن چند هزار نفر نيز نيست چه برسد به مبارزه 180هزار سرباز. دره نهاوند از جنوب شرقى به شمال باخترى كشيده شده و رودى كه در آن روان است به گاماسب مى ريزد و كوههاى سر به فلك كشيده نهاوند را چون دژى در ميان خود گرفته اند.
به گفته حامى، اعراب هرگز در جنگهاى كوهستانى موفق نبوده اند و پا پيش نمى گذاشتند بنابراين در اين نبرد نيز قاعدتاً يا نبرد در اين ابعاد نبوده و يا آنكه برترى عددى اعراب بسيار قابل توجه بوده است نه آنكه 150هزار نفر در شهرى «حصارى» شوند و 30هزار عرب كه به نبرد در بيابان و زمين صاف عادت كرده اند آنها را تعاقب كنند.
البته در مجموع تفاوتى در اصل ماجرا نيست. حكومتى در ابعاد حكومت ساسانى ظرف ربع قرن به كلى از هم پاشيد و مجموعه تضادهاى درونى آن در كنار پيشروى اعراب مسلمان بزرگترين واقعه تاريخى قرن هفتم ميلادى را رقم زد.
صفحه 2 از 2 • 1, 2
مواضيع مماثلة
» 38- جنگ زاب نبرد ابومسلم خراساني و شكست امويان
» پادشاهان ايراني
» دانشمندان ايران
» مقام زن در ايران باستان
» ايران و ژاپن(جالب)
» پادشاهان ايراني
» دانشمندان ايران
» مقام زن در ايران باستان
» ايران و ژاپن(جالب)
صفحه 2 از 2
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد