دوست داشتن از عشق برتر است
2 مشترك
صفحه 1 از 1
دوست داشتن از عشق برتر است
دوستداشتن از عشق برتر است . عشق يک جور جوشش کور است و پيوندي از سر نابينائي ، امادوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال . عشق بيشتر از غريزه آب ميخورد و هرچه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع ميکند و تاهرجا که يک روح ارتفاع دارددوست داشتن نيز همگام با آن اوج ميابد
عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ هاي تقريبا مشابهي متجلي ميشود و داراي صفات و حالات و مظاهرمشترکي است ، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه خاص خويش دارد و از روح رنگ ميگيرد وچون روح ها برخلاف غريزه ها هر کدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعمي و عطري ويژه خويشدارد ، مي توان گفت که به شماره هر روحي ، دوست داشتني هست
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر ميگذارد ، اما دوست داشتن در ورايسن و زمان و مزاج زندگي ميکند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست
عشق در هر رنگي و سطحي ، با زيبائي محسوس ، در نهان يا آشکار ، رابطه دارد . چنانکه " شوپنهاور" ميگويد : (( شما بيست سال بر سن معشوقتان بيفزائيد ، آنگاه تاثير مستقيمآنرا بر روي احساستان مطالعه کنيد ))!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبائي هاي روح که زيبائي هاي محسوس را به گونه اي ديگر ميبيند . عشق طوفانيو متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار ازنجابت
عشق با دوري و نزديکي در نوسان است ، اگر دوري به طول بينجامد ضعيف ميشود، اگر تماس دوام يابد به ابتذال ميکشد .و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و (( ديدار و پرهيز )) ، زنده و نيرومند ميماند . اما دوست داشتن با اين حالت نا آشناست . دنيايش دنياي ديگريست
عشق جوششي يکجانبه است ، به معشوق نمي انديشد که کيست ، يک خود جوشي ذاتي است ، و از اين رو هميشه اشتباه ميکند . در انتخاب به سختي ميلغزد و يا همواره يکجانبه ميماند و گاه ميان دو بيگانه ناهماهنگ ، عشقي جرقه ميزند و چون در تاريکي است و يکديگر را نميبينند ، پس از انفجار اين صاعقه است که در پرتو روشنائي آن چهره يکديگر را ميتوانند ديد و در اينجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق عاشق و معشوق که در چهره هم مينگرند ، احساس ميکنند هم را نميشناسند وبيگانگي و نا آشنائي پس از عشق که درد کوچکي نيست فراوان است
اما دوست داشتن درروشنائي ريشه ميبندد و در زير نور سبز ميشود و رشد ميکند و از اين روست که همواره پس از آشنائي پديد ميايد . و در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنائي را در سيما ونگاه يکديگر ميخوانند ، و پس از ((آشنا شدن)) است که ((خودماني)) ميشوند - دو روح ،نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عين رو در بايستي ها احساس خودماني بودنکنند و اين حالت به قدري ظريف و فرار است که به سادگي از زير دست احساس و فهم ميگريزد - و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار وکلام يکديگر احساس ميشود و از اين منزل است که ناگهان ، خود بخود ، دو همسفر به چشم ميبينند که به پهن دشت بيکرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لک دوست داشتن بربالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاک و صميمي (( ايمان)) در برابرشان باز ميشود و نسيمي نرم و لطيف - همچون روح يک معبد متروک که در محراب پنهاني آن ،خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آنرا به لرزه در مياورد هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطرگلهاي مرموز وجانبخش بوستانهاي ديگر را به همراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روي ايندو ميزند
عشق جنون است و جنونچيزي جز خرابي و پريشاني ((فهميدن)) و ((انديشيدن)) نيست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر ميرود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين ميکند و با خودبه قله بلند اشراق ميبرد
عشق زيبائي هاي دلخواه را در معشوق ميافريند و دوستداشتن زيبائي هاي دلخواه را در دوست ميبيند و ميابد
عشق يک فريب بزرگ وقوي است و دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق
عشق در درياغرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا کردن
عشق بينائي را ميگيرد و دوست داشتن ميدهد
عشق خشن است و شديد و در عين حال ناپايدار و نامطمئن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عين حال پايدار و سرشار از اطمينان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شک ناپذير
از عشق هرچه بيشتر ميشنويم سيرابترميشويم و از دوست داشتن هر چه بيشتر ، تشنه تر
عشق هرچه ديرتر ميپايد کهنه ترميشود و دوست داشتن نو تر
عشق نيروئيست در عاشق ، که او را به معشوق ميکشاند ؛دوست داشتن جاذبه ايست در دوست ، که دوست را به دوست ميبرد . عشق تملک معشوق است ودوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام ميخواهد تا درانحصار او بماند ، زيرا عشق جلوه اي از خود خواهي يا روح تاجرانه يا جانورانه آدميست ، و چون خود به بدي خود آگاه است ، آنرا در ديگري که ميبيند ؛ از او بيزارميشود و کينه برميگيرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزيز ميخواهد و ميخواهدکه همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه اياز روح خدائي و فطرت اهورائي آدميست و چون خود به قداست ماورائي خود بيناست ، آنرادر ديگري که ميبيند ، ديگري را نيز دوست ميدارد و با خود آشنا و خويشاوندميابد
در عشق رقيب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کويش را چو جان خويشتن دارند )) که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خويش ميبيند و همواره در اضطراب است که ديگري از چنگش بربايد و اگر ربود ، با هردو دشمني ميورزد و معشوق نيز منفور ميگردد و دوست داشتن ايمان است و ايمان يک روح مطلق است ، يک ابديت بي مرز است ، از جنس اين عالم نيست
عشق ريسمان طبيعي است و سرکشان را به بند خويش در مياورد تا آنچه آنان ، بخود از طبيعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ميستاند ، به حيله عشق ، بر جاي نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقي است که انسان ، دور از چشم طبيعت ، خود ميافريند ، خود بدان ميرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) ميکند . عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح . عشق يک (( اغفال )) بزرگ و نيرومند استتا انسان به زندگي مشغول گردد و به روزمرگي که طبيعت سخت آنرا دوست ميدارد سر گرمشود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهي ترس آور آدمي در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن يکحريص گرسنه است و دوست داشتن (( همزباني در سرزمين بيگانه يافتن )) است
__________________
عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ هاي تقريبا مشابهي متجلي ميشود و داراي صفات و حالات و مظاهرمشترکي است ، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه خاص خويش دارد و از روح رنگ ميگيرد وچون روح ها برخلاف غريزه ها هر کدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعمي و عطري ويژه خويشدارد ، مي توان گفت که به شماره هر روحي ، دوست داشتني هست
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر ميگذارد ، اما دوست داشتن در ورايسن و زمان و مزاج زندگي ميکند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست
عشق در هر رنگي و سطحي ، با زيبائي محسوس ، در نهان يا آشکار ، رابطه دارد . چنانکه " شوپنهاور" ميگويد : (( شما بيست سال بر سن معشوقتان بيفزائيد ، آنگاه تاثير مستقيمآنرا بر روي احساستان مطالعه کنيد ))!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبائي هاي روح که زيبائي هاي محسوس را به گونه اي ديگر ميبيند . عشق طوفانيو متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار ازنجابت
عشق با دوري و نزديکي در نوسان است ، اگر دوري به طول بينجامد ضعيف ميشود، اگر تماس دوام يابد به ابتذال ميکشد .و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و (( ديدار و پرهيز )) ، زنده و نيرومند ميماند . اما دوست داشتن با اين حالت نا آشناست . دنيايش دنياي ديگريست
عشق جوششي يکجانبه است ، به معشوق نمي انديشد که کيست ، يک خود جوشي ذاتي است ، و از اين رو هميشه اشتباه ميکند . در انتخاب به سختي ميلغزد و يا همواره يکجانبه ميماند و گاه ميان دو بيگانه ناهماهنگ ، عشقي جرقه ميزند و چون در تاريکي است و يکديگر را نميبينند ، پس از انفجار اين صاعقه است که در پرتو روشنائي آن چهره يکديگر را ميتوانند ديد و در اينجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق عاشق و معشوق که در چهره هم مينگرند ، احساس ميکنند هم را نميشناسند وبيگانگي و نا آشنائي پس از عشق که درد کوچکي نيست فراوان است
اما دوست داشتن درروشنائي ريشه ميبندد و در زير نور سبز ميشود و رشد ميکند و از اين روست که همواره پس از آشنائي پديد ميايد . و در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنائي را در سيما ونگاه يکديگر ميخوانند ، و پس از ((آشنا شدن)) است که ((خودماني)) ميشوند - دو روح ،نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عين رو در بايستي ها احساس خودماني بودنکنند و اين حالت به قدري ظريف و فرار است که به سادگي از زير دست احساس و فهم ميگريزد - و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار وکلام يکديگر احساس ميشود و از اين منزل است که ناگهان ، خود بخود ، دو همسفر به چشم ميبينند که به پهن دشت بيکرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لک دوست داشتن بربالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاک و صميمي (( ايمان)) در برابرشان باز ميشود و نسيمي نرم و لطيف - همچون روح يک معبد متروک که در محراب پنهاني آن ،خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آنرا به لرزه در مياورد هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطرگلهاي مرموز وجانبخش بوستانهاي ديگر را به همراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روي ايندو ميزند
عشق جنون است و جنونچيزي جز خرابي و پريشاني ((فهميدن)) و ((انديشيدن)) نيست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر ميرود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين ميکند و با خودبه قله بلند اشراق ميبرد
عشق زيبائي هاي دلخواه را در معشوق ميافريند و دوستداشتن زيبائي هاي دلخواه را در دوست ميبيند و ميابد
عشق يک فريب بزرگ وقوي است و دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق
عشق در درياغرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا کردن
عشق بينائي را ميگيرد و دوست داشتن ميدهد
عشق خشن است و شديد و در عين حال ناپايدار و نامطمئن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عين حال پايدار و سرشار از اطمينان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شک ناپذير
از عشق هرچه بيشتر ميشنويم سيرابترميشويم و از دوست داشتن هر چه بيشتر ، تشنه تر
عشق هرچه ديرتر ميپايد کهنه ترميشود و دوست داشتن نو تر
عشق نيروئيست در عاشق ، که او را به معشوق ميکشاند ؛دوست داشتن جاذبه ايست در دوست ، که دوست را به دوست ميبرد . عشق تملک معشوق است ودوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام ميخواهد تا درانحصار او بماند ، زيرا عشق جلوه اي از خود خواهي يا روح تاجرانه يا جانورانه آدميست ، و چون خود به بدي خود آگاه است ، آنرا در ديگري که ميبيند ؛ از او بيزارميشود و کينه برميگيرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزيز ميخواهد و ميخواهدکه همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه اياز روح خدائي و فطرت اهورائي آدميست و چون خود به قداست ماورائي خود بيناست ، آنرادر ديگري که ميبيند ، ديگري را نيز دوست ميدارد و با خود آشنا و خويشاوندميابد
در عشق رقيب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کويش را چو جان خويشتن دارند )) که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خويش ميبيند و همواره در اضطراب است که ديگري از چنگش بربايد و اگر ربود ، با هردو دشمني ميورزد و معشوق نيز منفور ميگردد و دوست داشتن ايمان است و ايمان يک روح مطلق است ، يک ابديت بي مرز است ، از جنس اين عالم نيست
عشق ريسمان طبيعي است و سرکشان را به بند خويش در مياورد تا آنچه آنان ، بخود از طبيعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ميستاند ، به حيله عشق ، بر جاي نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقي است که انسان ، دور از چشم طبيعت ، خود ميافريند ، خود بدان ميرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) ميکند . عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح . عشق يک (( اغفال )) بزرگ و نيرومند استتا انسان به زندگي مشغول گردد و به روزمرگي که طبيعت سخت آنرا دوست ميدارد سر گرمشود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهي ترس آور آدمي در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن يکحريص گرسنه است و دوست داشتن (( همزباني در سرزمين بيگانه يافتن )) است
__________________
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: دوست داشتن از عشق برتر است
ميترا به نظرم تو ايران اون چيزي كه شما دوست داشتن ميگين ميگن عشق
از كل متن بسيار خوشم اومد اقعا نثر خوبي داريد
از كل متن بسيار خوشم اومد اقعا نثر خوبي داريد
mohamad- .
- تعداد پستها : 236
امتياز كاربر : 382
تاريخ عضويت : 2009-11-28
جنسيت :
متولد : 1982-12-29
سن : 41
شهر : تبریز
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:
رد: دوست داشتن از عشق برتر است
اگه با دقت خونده باشید در مورد عشق هم گفته شده
پس دوست داشتن نمیتونه عشق باشه
من خودم اعتقاد دارم که دوست داشتن با عشق خیلی فرق داره
و من دوست داشتنو بیشتر ترجیح میدم
در ضمن نوشته خودم نیست
من سعی میکنم مطالب مفید رو از سایتهای دیگه جمع اوری کنم
و در اختیار دوستان بزارم
من فقط جمع کننده خوبی هستم همین
پس دوست داشتن نمیتونه عشق باشه
من خودم اعتقاد دارم که دوست داشتن با عشق خیلی فرق داره
و من دوست داشتنو بیشتر ترجیح میدم
در ضمن نوشته خودم نیست
من سعی میکنم مطالب مفید رو از سایتهای دیگه جمع اوری کنم
و در اختیار دوستان بزارم
من فقط جمع کننده خوبی هستم همین
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: دوست داشتن از عشق برتر است
در هر حال چه نويسنده باشيد چه جمع كننده استعداد خوبي در اين زمينه داريد
mohamad- .
- تعداد پستها : 236
امتياز كاربر : 382
تاريخ عضويت : 2009-11-28
جنسيت :
متولد : 1982-12-29
سن : 41
شهر : تبریز
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:
مواضيع مماثلة
» دوست داشتن از عشق بهتر است
» آيا دوست داشتن كافيست ؟
» خط قرمز در دوستداشتن کجاست؟
» مسابقه ی هفت سین برتر
» روانشناسي همسران برتر
» آيا دوست داشتن كافيست ؟
» خط قرمز در دوستداشتن کجاست؟
» مسابقه ی هفت سین برتر
» روانشناسي همسران برتر
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد