توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
+2
میترا
setareh
6 مشترك
صفحه 1 از 1
توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
[color=black]سلام به دوستان خوبم اين داستان كه من نوشتم يك حقيقته كه براي يكي از نزديكانم اتفاق افتاد و چون جنبه آموزشي وآگاهي دهنده داره ميزارم اينجا تا همه استفاده كنن البته توجه داشته باشيد اسم هايي كه من انتخاب كردم مستعاره و اصل داستان واقعيت!!!!!و ديگه اين كه قسمتي از اين داستانو از زبونه خوده دختره و قسمتي شو از زبان خاله ام كه توي جريان كامل اين قضيه بوده نوشتم و همين جا ازشون تشكر ميكنم.
اميدوارم خوشتون بياد.....
به نام خالق دل ها......
امروز متوجه نگاه هاي حسين شدم ، توي نگاهش يه چيزاي ميخونم حس ميكنم ميخواد حرفي بزنه
شايدم ......
نميدونم حسين اين روزها چش شده بامن يه جوره ديگه رفتار ميكنه (متفاوت با بقيه!!)به من خيلي توجه داره.
دوستم ميگه شايد دوست داره ولي من فكر نميكنم!!آخه اگه دوستم داشت يه حرفي يه چيزي ميگفت آخه ميدونيد راستياتش من به حسين علاقه دارم چون پسره خيلي خوب و مهربونو،تحصيل كرده اي و خيلي باشخصيت و مودبه!
ولي فكر ميكنم رفتار اون از مهربونيشه چون من پدر ندارم ميخواد به من محبت كنه!!!
(سمانه فكر ميكنه رفتار حسين از روي حس ترحمه و اصلا اين فكرو نميكنه كه رفتار اون از سر عشق و علاقه س)
حسين توي اين مدت كه به دختر عمه ش علاقه مند شده بيشتر مياد تو فاميل و رفت و آمد ميكنه برخلاف پدرومادرش كه زياد معاشرتي نيستن اون خيلي به فاميل علاقه نشون ميده و حسين بيماريه صرع داره تو اين مدت كه عاشق شده اميد به زندگي پيدا كرده و كمتر بهش حمله دست ميده
خيلي پسر مودب و خوب و مهربونيه به خانواده ي سمانه خيلي كمك ميكنه چه از نظر مالي چه از نظر محبتي
سمانه ديگه به سن ازدواج نزديك شده و كمكم داره خواستگارا سركلشون پيداميشه
سمانه ميگفت خيلي سعي كردم كه به حسين بفهمونم كه بهش علاقه دارم توي رفتارم توي حرف زدنم ولي انگار اون متوجه نميشه،نميدونم چرا روم نميشه بهش بگم دوست دارم آخه ميترسم بهم بگه كه من به تو به چشم خواهرم نگاه ميكنم سمانه ميگفت هر دفعه حسين ميخواست باهام حرف بزنه يا سر صحبت باز ميشد تو دلم ميگفتم الان بهم ميگه دوستم داره ولي.......
با اولين خواستگاري كه براي سمانه اومد و خبرش به حسين رسيد يه حمله خيلي شديد بهش دست داد
حسين بعد از بهبود به مادرو پدرش قضيه رو گفت .گفت كه سمانه رو دوست داره و ميخواد باهاش ازدواج كنه
ولي(لعنت به اين روزگار) ولي مادرو پدرش با ازدواج اون مخالفت كردن مخصوصن مادرش كه دوست ندارم عروسم از توي فاميل باشه !!!!
حسين خودشو توي اتاق حبس كرده هيچي نميخورد حتي داروهاش كه براي سلامتيش لازم بود
كم كم مادرو پدرش باسه خاطر اينكه بچشونو از دست ندن داشتن راضي ميشدن
ولي (اي خدا) سمانه به اسرار داييش و مادرش به خواستگارش جواب مثبت دادو ازدواج كرد
حسين خيلي سعي كرد جلوي ازدواجشو بگيره ولي مادرو پدر حسين وقتي ديدن سمانه داره ازدواج ميكنه فرستو مناسب ديدن كه حرف خودشونو به كرسي بشونن و ديگه رضايت ندادن كه ندادن......
حسين دوباره بهش يك حمله شديد دست داد اين بار به بيماريش يه درد اضافه شد و دچار افسردگي شديد شد
توي يه مهموني سمانه رو ديد (با همسرش)حسين توي اون مهموني به سمانه گفت چرا منتظرم نموندي مامانو بابام داشتن راضي ميشدن و سمانه توي جواب گفت من كه كف دستمو بو نكرده بودم كه بدونم دوستم داري خيلي منتظرت شدم و فكر كردم كه ديگه نمياي............
حالا سمانه با فهميدن اين كه حسين دوستش داره دچاره افسردگي شده و ديگه از زندگي با همسرش لذت نميبره توري كه ديگه دوست نداره توي خونه ي اون زندگي كنه و ازاين رو به خونه مامانش پناه برده و بيشتر اوقات خونه ي مامانشه تا اين كه كنار همسرش باشه!!!!
و حسين به مدت يك ماه توي بيمارستان بستري شد وحالا حاضر نيست هيچ كسو مخصوصن پدرو مادرشو ببينه ديگه توي فاميل نمياد يعني اصلا نمياد!!!!
خوب دوستاي گلم و اونايي كه عاشقيد و هنوز بهش نگفتيد پس حرف زدنو گذاشتن باسه كي؟؟؟؟؟؟؟
اگه حسين يكم زودتر لب باز كرده بود فقط يه هفته زودتر حالا اينقدر عذاب نميكشيد و به عشقش رسيده بود و سمانه اي رو كه دوست داشت شاد ميكرده الان اگه حسين يا سمانه رو ببينيد دوبرابر اون سني كه دارن شكسته شدن!!!
قلبم به در اومد وقتي اينارو نوشتم.........
[color/]
اميدوارم خوشتون بياد.....
به نام خالق دل ها......
امروز متوجه نگاه هاي حسين شدم ، توي نگاهش يه چيزاي ميخونم حس ميكنم ميخواد حرفي بزنه
شايدم ......
نميدونم حسين اين روزها چش شده بامن يه جوره ديگه رفتار ميكنه (متفاوت با بقيه!!)به من خيلي توجه داره.
دوستم ميگه شايد دوست داره ولي من فكر نميكنم!!آخه اگه دوستم داشت يه حرفي يه چيزي ميگفت آخه ميدونيد راستياتش من به حسين علاقه دارم چون پسره خيلي خوب و مهربونو،تحصيل كرده اي و خيلي باشخصيت و مودبه!
ولي فكر ميكنم رفتار اون از مهربونيشه چون من پدر ندارم ميخواد به من محبت كنه!!!
(سمانه فكر ميكنه رفتار حسين از روي حس ترحمه و اصلا اين فكرو نميكنه كه رفتار اون از سر عشق و علاقه س)
حسين توي اين مدت كه به دختر عمه ش علاقه مند شده بيشتر مياد تو فاميل و رفت و آمد ميكنه برخلاف پدرومادرش كه زياد معاشرتي نيستن اون خيلي به فاميل علاقه نشون ميده و حسين بيماريه صرع داره تو اين مدت كه عاشق شده اميد به زندگي پيدا كرده و كمتر بهش حمله دست ميده
خيلي پسر مودب و خوب و مهربونيه به خانواده ي سمانه خيلي كمك ميكنه چه از نظر مالي چه از نظر محبتي
سمانه ديگه به سن ازدواج نزديك شده و كمكم داره خواستگارا سركلشون پيداميشه
سمانه ميگفت خيلي سعي كردم كه به حسين بفهمونم كه بهش علاقه دارم توي رفتارم توي حرف زدنم ولي انگار اون متوجه نميشه،نميدونم چرا روم نميشه بهش بگم دوست دارم آخه ميترسم بهم بگه كه من به تو به چشم خواهرم نگاه ميكنم سمانه ميگفت هر دفعه حسين ميخواست باهام حرف بزنه يا سر صحبت باز ميشد تو دلم ميگفتم الان بهم ميگه دوستم داره ولي.......
با اولين خواستگاري كه براي سمانه اومد و خبرش به حسين رسيد يه حمله خيلي شديد بهش دست داد
حسين بعد از بهبود به مادرو پدرش قضيه رو گفت .گفت كه سمانه رو دوست داره و ميخواد باهاش ازدواج كنه
ولي(لعنت به اين روزگار) ولي مادرو پدرش با ازدواج اون مخالفت كردن مخصوصن مادرش كه دوست ندارم عروسم از توي فاميل باشه !!!!
حسين خودشو توي اتاق حبس كرده هيچي نميخورد حتي داروهاش كه براي سلامتيش لازم بود
كم كم مادرو پدرش باسه خاطر اينكه بچشونو از دست ندن داشتن راضي ميشدن
ولي (اي خدا) سمانه به اسرار داييش و مادرش به خواستگارش جواب مثبت دادو ازدواج كرد
حسين خيلي سعي كرد جلوي ازدواجشو بگيره ولي مادرو پدر حسين وقتي ديدن سمانه داره ازدواج ميكنه فرستو مناسب ديدن كه حرف خودشونو به كرسي بشونن و ديگه رضايت ندادن كه ندادن......
حسين دوباره بهش يك حمله شديد دست داد اين بار به بيماريش يه درد اضافه شد و دچار افسردگي شديد شد
توي يه مهموني سمانه رو ديد (با همسرش)حسين توي اون مهموني به سمانه گفت چرا منتظرم نموندي مامانو بابام داشتن راضي ميشدن و سمانه توي جواب گفت من كه كف دستمو بو نكرده بودم كه بدونم دوستم داري خيلي منتظرت شدم و فكر كردم كه ديگه نمياي............
حالا سمانه با فهميدن اين كه حسين دوستش داره دچاره افسردگي شده و ديگه از زندگي با همسرش لذت نميبره توري كه ديگه دوست نداره توي خونه ي اون زندگي كنه و ازاين رو به خونه مامانش پناه برده و بيشتر اوقات خونه ي مامانشه تا اين كه كنار همسرش باشه!!!!
و حسين به مدت يك ماه توي بيمارستان بستري شد وحالا حاضر نيست هيچ كسو مخصوصن پدرو مادرشو ببينه ديگه توي فاميل نمياد يعني اصلا نمياد!!!!
خوب دوستاي گلم و اونايي كه عاشقيد و هنوز بهش نگفتيد پس حرف زدنو گذاشتن باسه كي؟؟؟؟؟؟؟
اگه حسين يكم زودتر لب باز كرده بود فقط يه هفته زودتر حالا اينقدر عذاب نميكشيد و به عشقش رسيده بود و سمانه اي رو كه دوست داشت شاد ميكرده الان اگه حسين يا سمانه رو ببينيد دوبرابر اون سني كه دارن شكسته شدن!!!
قلبم به در اومد وقتي اينارو نوشتم.........
[color/]
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
داستانت جالب بود
ولی باید تا قبل از ازدواج حسین به سمانه میگفت
نه الان که سمانه ازدواج کرده و حسین تازه یادش امده بگه
این اصلا کار درستی نبود
هم زندگی خودشو تباه کرد هم سمانه و هم همسر سمانه
نوشتارو بعد از مرگ سهراب چه فایده
ولی باید تا قبل از ازدواج حسین به سمانه میگفت
نه الان که سمانه ازدواج کرده و حسین تازه یادش امده بگه
این اصلا کار درستی نبود
هم زندگی خودشو تباه کرد هم سمانه و هم همسر سمانه
نوشتارو بعد از مرگ سهراب چه فایده
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
آره ميترا جان ديگه چه فايده كه حسين گفت
وقتي ياد شون ميفتم غم دلمو ميگره
وقتي ياد شون ميفتم غم دلمو ميگره
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
حسین 2تا اشتباه کرده یکی این که به سمانه نگفته بود دوسش داره دوم اینکه بعد از ازدواج سمانه بهش گفته و زندگیش رو تباه کرده عشق اینه که آدم خوشبختی و شادی معشوق رو بخواد نه فقط با خودش با هرکسی شاد بودن معشوق...
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
ني ني جان منم باتو موافقم ولي افسوس خوردن براي اون دوتا فايده اي نداره
هر وقت ياد اون دوتا ميفتم غم همه ي قلبمو ميگيره اي روزگاررررر........
هر وقت ياد اون دوتا ميفتم غم همه ي قلبمو ميگيره اي روزگاررررر........
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
از خیانت بدم میاد حتی اگه هدف عشق باشه!!!!
یاد فیلم بر باد رفته افتادم.. و رمان "سه سال" به همه توصیه میکنم هر جفتش رو ببیند و توی محتواشون دقت کنند..
به نظرم حسین خیلی بچه است که بعد ازدواج رفت و زندگی دختری که مثلا خیلی دوسش داره رو خراب کرد!!
این ته دوست داشتنه که آدم بره و دختری رو از زندگیش زده کنه!!!!!!!!!!!!
اگه حسین رو میشناختم بهش میگفتم " دلت، مردونگیت رو کشته؟؟!"
راستی بابت این پست واقعا ممنون ریحانه خانوم..
یاد فیلم بر باد رفته افتادم.. و رمان "سه سال" به همه توصیه میکنم هر جفتش رو ببیند و توی محتواشون دقت کنند..
به نظرم حسین خیلی بچه است که بعد ازدواج رفت و زندگی دختری که مثلا خیلی دوسش داره رو خراب کرد!!
این ته دوست داشتنه که آدم بره و دختری رو از زندگیش زده کنه!!!!!!!!!!!!
اگه حسین رو میشناختم بهش میگفتم " دلت، مردونگیت رو کشته؟؟!"
راستی بابت این پست واقعا ممنون ریحانه خانوم..
داش مجید- مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
- تعداد پستها : 360
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-01-17
جنسيت :
متولد : 1990-03-01
سن : 34
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد
جوايز اخذ شده:
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
يعني دقيقاً نوشدارو پس از مرگ سهراب
ريحانه برام نگفته بودي
ريحانه برام نگفته بودي
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
باران جان اين سينه پره از اين داستان ها دوست دارم همشو بنويسم ولي چيكار كنم كه گرفتارم خودت كه بهتر ميدوني دستم بنده!!!!!
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
دركت ميكنم ريحانه جون خيلي شرايط سختي داري ولي سعيت رو بكن چون لياقتش رو داري.
يكي از دوستاي منم يه همچين موردي براش اتفاق افتاده بود.
1هفته مونده بود به عقد پسره به واسطه ي يه نفر به پسره زنگ زد و گفت كه دوسش داره
پسره هم گفت كه اونم دوستش داشته و اگه اون بخواد مجلس رو بهم ميزنه
اما دوستم راضي نشد كه زندگي يه دختر ديگه رو بهم بريزه
دوستم و اون پسره يه مدت با هم بودن با اينكه پسره زن گرفته بود.
بعد از يه مدت باباي دوستم فهميد و وقتي از پسره پرسيد زد زيرش و گفت همش تقصير دختر خودت بود.
بعدش دوست من موند و اعتماد از دست رفته و عشق شكست خورده.
يكي از دوستاي منم يه همچين موردي براش اتفاق افتاده بود.
1هفته مونده بود به عقد پسره به واسطه ي يه نفر به پسره زنگ زد و گفت كه دوسش داره
پسره هم گفت كه اونم دوستش داشته و اگه اون بخواد مجلس رو بهم ميزنه
اما دوستم راضي نشد كه زندگي يه دختر ديگه رو بهم بريزه
دوستم و اون پسره يه مدت با هم بودن با اينكه پسره زن گرفته بود.
بعد از يه مدت باباي دوستم فهميد و وقتي از پسره پرسيد زد زيرش و گفت همش تقصير دختر خودت بود.
بعدش دوست من موند و اعتماد از دست رفته و عشق شكست خورده.
رد: توجه!!!!!!!!عشقي كه به زبان نياورد!!!!!!!توجه
تقصيره خودش بود اگه واقعن دوست داشت نبايد بهش ميگفت اين اشتباه بوده كه بهش گفته اون پسره هم نبايد به همسرش خيانت ميكرد اعصابم خورد شد!!!!
مواضيع مماثلة
» با توجه به مزاحمتهای یک هکر آماتور...
» نشانه های خوش شانسی با توجه به ماه تولدتان!
» قابل توجه شوهران،زنان باهوش!!
» عشق از زبان بچه ها
» دیکشنری به همه ی زبان ها
» نشانه های خوش شانسی با توجه به ماه تولدتان!
» قابل توجه شوهران،زنان باهوش!!
» عشق از زبان بچه ها
» دیکشنری به همه ی زبان ها
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد