خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
+4
sara
yakhi
داش مجید
sanaziii
8 مشترك
صفحه 1 از 1
خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
دوشنبه اول مهر:امروز روز اولي است كه من دانشجو شده ام. شماره ي كلاس را از روي برد پيدا كردم. توي كلاس هيچ كس نبود، فقط يك پسر نشسته بود. وقتي پرسيدم «كلاس ادبيات اينجاست؟» خنديد و گفت:بله، اما تشكيل نمي شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت كه يكي دو هفته ي اول كه كلاس ها تشكيل نمي شود و خنديد.با اينكه از خنديدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسيد كه ترم يكي هستيد يا نه. گمانم مي خواست سر صحبت را باز كند و بيايد خواستگاري؛ اما شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد نخندد!
دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم از دور به من سلام كرد، من هم جوابش را ندادم. شايد دوباره مي خواست از من خواستگاري كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت:”دو هفته از كلاس ها گذشته، شما تا حالا كجا بوديد؟” يكي از پسرهاي كلاس گفت:«لابد ايشان خواب بودن.» من هم اخم كردم. اگر از من خواستگاري كند، هيچ وقت جوابش را نمي دهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد طعنه نزند!
چهارشنبه:امروز صبح قبل از اينكه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر كوچه كيك و سانديس گرفتم او هم از من پرسيد كه دانشگاه چه طور است؟ اما من زياد جوابش را ندادم. به نظرم مي خواست از من خواستگاري كند، اما رويش نشد. اگر چه خواستگاري هم مي كرد، من قبول نمي كردم؛ آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه تحصيلات شوهرم اندازه ي خودم باشد!
جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشي را كه برداشتم، پسري گفت: خانم ميشه مزاحمتون بشم؟ من هم كه فهميدم منظورش چيست اول از سن و درس و كارش پرسيدم و بعد گفتم كه قصد ازدواج دارم، اما نمي دانم چي شد يخ كرد و گفت نه و تلفن را قطع كرد. گمانم باورش نمي شد كه قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم خجالتي نباشد!
سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد مي كرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوي مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره ديدمش. اين دفعه كه به مغازه اش بروم مي گويم كه قصد ازدواج ندارم تا جوان بيچاره از بلاتكليفي دربيايد، چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم گير نباشد!
سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت كه حالا نبايد به فكر ازدواج باشم. گفت كه مي خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتي كه او نخواهد ازدواج كند ديگر جواب تلفنش را نمي دهم، بعد هم گوشي را گذاشتم. فكر كنم داشت امتحانم مي*كرد، ولي شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم به من اعتماد داشته باشد!
چهارشنبه:امروز يكي از پسرهاي سال بالايي كه ديرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهي كرد، من هم بخشيدمش. به نظرم مي*خواست از من خواستگاري كند، چون فهميد من چه همسر مهربان و با گذشتي برايش مي*شوم؛ اما من قبول نمي*كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم حواسش جمع باشد و به كسي تنه نزند!
جمعه: امروز تمام مدت خوابيده بودم؛ حتي به تلفن هم جواب ندادم، آخر بايد سرحرفم بايستم. گفته بودم كه تا قصد ازدواج نداشته باشد جواب تلفنش را نمي دهم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم مسئوليت پذير باشد!
دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كيك و سانديس گرفتم. وقتي گفتم دو تا، بلند پرسيد چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هايش كه تو هم رفت فهميدم كه غيرتي است. حالا مطمئنم كه او نمي تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم غيرتي نباشد، چون اين كارها قديمي شده!
پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع كردم. با او هم ازدواج نمي كنم؛ چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم هي مرا امتحان نكند!
دوشنبه: امروز روز بدي بود. همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش كرد. خيلي ناراحت شدم گريه هم كردم ولي حتي اگر به پايم هم بيفتد ديگر با او ازدواج نمي كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم وفادار باشد!
شنبه: امروز يك پسر بچه توي مغازه ي اصغرآقا بقال بود. اول خيال كردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هي بابا بابا مي گفت. دوزاريم افتاد كه اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زن ديگري نداشته باشد!
يكشنبه: امروز همان پسري كه روز اول ديدمش اومد طرفم. مي دانستم كه دير يا زود از من خواستگاري مي كند. كمي كه من و من كرد، خواست كه از طرف او از دوستم “ساناز” خواستگاري كنم و اجازه بگيرم كه كمي با او حرف بزند. من هم قبول نكردم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم چشم پاك باشد!
ترم آخر : امروز هيچ كس از من خواستگاري نكرد. من مي دانم مي ترشم و آخر سر هم مجبور مي شم زن اكبرآقا مكانيك بشوم.
نتیجه اخلاقی:بشین سر جات بابا کسی از تو خواستگاری نمیکنه یا همون صد نا بده آش به همین خیال باش………..!!!
پسرا باور نکنن فقط طنزه و واسه خنده گذاشتمش
دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم از دور به من سلام كرد، من هم جوابش را ندادم. شايد دوباره مي خواست از من خواستگاري كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت:”دو هفته از كلاس ها گذشته، شما تا حالا كجا بوديد؟” يكي از پسرهاي كلاس گفت:«لابد ايشان خواب بودن.» من هم اخم كردم. اگر از من خواستگاري كند، هيچ وقت جوابش را نمي دهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد طعنه نزند!
چهارشنبه:امروز صبح قبل از اينكه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر كوچه كيك و سانديس گرفتم او هم از من پرسيد كه دانشگاه چه طور است؟ اما من زياد جوابش را ندادم. به نظرم مي خواست از من خواستگاري كند، اما رويش نشد. اگر چه خواستگاري هم مي كرد، من قبول نمي كردم؛ آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه تحصيلات شوهرم اندازه ي خودم باشد!
جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشي را كه برداشتم، پسري گفت: خانم ميشه مزاحمتون بشم؟ من هم كه فهميدم منظورش چيست اول از سن و درس و كارش پرسيدم و بعد گفتم كه قصد ازدواج دارم، اما نمي دانم چي شد يخ كرد و گفت نه و تلفن را قطع كرد. گمانم باورش نمي شد كه قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم خجالتي نباشد!
سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد مي كرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوي مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره ديدمش. اين دفعه كه به مغازه اش بروم مي گويم كه قصد ازدواج ندارم تا جوان بيچاره از بلاتكليفي دربيايد، چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم گير نباشد!
سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت كه حالا نبايد به فكر ازدواج باشم. گفت كه مي خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتي كه او نخواهد ازدواج كند ديگر جواب تلفنش را نمي دهم، بعد هم گوشي را گذاشتم. فكر كنم داشت امتحانم مي*كرد، ولي شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم به من اعتماد داشته باشد!
چهارشنبه:امروز يكي از پسرهاي سال بالايي كه ديرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهي كرد، من هم بخشيدمش. به نظرم مي*خواست از من خواستگاري كند، چون فهميد من چه همسر مهربان و با گذشتي برايش مي*شوم؛ اما من قبول نمي*كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم حواسش جمع باشد و به كسي تنه نزند!
جمعه: امروز تمام مدت خوابيده بودم؛ حتي به تلفن هم جواب ندادم، آخر بايد سرحرفم بايستم. گفته بودم كه تا قصد ازدواج نداشته باشد جواب تلفنش را نمي دهم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم مسئوليت پذير باشد!
دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كيك و سانديس گرفتم. وقتي گفتم دو تا، بلند پرسيد چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هايش كه تو هم رفت فهميدم كه غيرتي است. حالا مطمئنم كه او نمي تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم غيرتي نباشد، چون اين كارها قديمي شده!
پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع كردم. با او هم ازدواج نمي كنم؛ چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم هي مرا امتحان نكند!
دوشنبه: امروز روز بدي بود. همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش كرد. خيلي ناراحت شدم گريه هم كردم ولي حتي اگر به پايم هم بيفتد ديگر با او ازدواج نمي كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم وفادار باشد!
شنبه: امروز يك پسر بچه توي مغازه ي اصغرآقا بقال بود. اول خيال كردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هي بابا بابا مي گفت. دوزاريم افتاد كه اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زن ديگري نداشته باشد!
يكشنبه: امروز همان پسري كه روز اول ديدمش اومد طرفم. مي دانستم كه دير يا زود از من خواستگاري مي كند. كمي كه من و من كرد، خواست كه از طرف او از دوستم “ساناز” خواستگاري كنم و اجازه بگيرم كه كمي با او حرف بزند. من هم قبول نكردم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم چشم پاك باشد!
ترم آخر : امروز هيچ كس از من خواستگاري نكرد. من مي دانم مي ترشم و آخر سر هم مجبور مي شم زن اكبرآقا مكانيك بشوم.
نتیجه اخلاقی:بشین سر جات بابا کسی از تو خواستگاری نمیکنه یا همون صد نا بده آش به همین خیال باش………..!!!
پسرا باور نکنن فقط طنزه و واسه خنده گذاشتمش
sanaziii- مدير تالار دانشجو
- تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده:
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
اما من باور کردم که!
هه هه
باحال بود.. مرسی
هه هه
باحال بود.. مرسی
داش مجید- مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
- تعداد پستها : 360
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-01-17
جنسيت :
متولد : 1990-03-01
سن : 34
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد
جوايز اخذ شده:
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
jedi hamintoriye ha khodayi
migam folani az man jozve khast yani be man nazar dasht?
en jomlaro 100 bar shenidam
migam folani az man jozve khast yani be man nazar dasht?
en jomlaro 100 bar shenidam
sara- .
- تعداد پستها : 285
امتياز كاربر : 553
تاريخ عضويت : 2009-10-25
جنسيت :
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
من به شخصه از ترس همین سوء تفاهم ها خیلی از لحاظ درسی ضرر دیدم
خب همه میدونیم که اگه دنبال یه جزوه ی تلگر ولگر میگردی باید بری سراغ خانوما!
خب همه میدونیم که اگه دنبال یه جزوه ی تلگر ولگر میگردی باید بری سراغ خانوما!
داش مجید- مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
- تعداد پستها : 360
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-01-17
جنسيت :
متولد : 1990-03-01
سن : 34
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد
جوايز اخذ شده:
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
جالب بوددر حد ظنز ولي همه دخترا كه اينطوري نيستن راستشو بخواي بهم بر خورد چون توي سايت پسر هم هست!!!
اتفاقن خود من چون هيچ وقت پسرا رو جدي نميگيرم هيچ وقت فكر نميكنم كه كسي به من نظر داشته باشه جالب اينه اگه كسي هم ازم خواستگاري كنه بهش ميخندم ميگم بچه اي هنوز!!!!!!
اتفاقن خود من چون هيچ وقت پسرا رو جدي نميگيرم هيچ وقت فكر نميكنم كه كسي به من نظر داشته باشه جالب اينه اگه كسي هم ازم خواستگاري كنه بهش ميخندم ميگم بچه اي هنوز!!!!!!
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
قشنگ بود
ممنون
به نظر من ما باید دیدمون رو درست کنیم
خیلی از ما بیش از حد بدبینیم
و خیلی هامون هم بیش از حد خوش بین
و این آفت شده بین جونهای ما
ممنون
به نظر من ما باید دیدمون رو درست کنیم
خیلی از ما بیش از حد بدبینیم
و خیلی هامون هم بیش از حد خوش بین
و این آفت شده بین جونهای ما
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
خيلي قشنگ بود
كلي خنديدم
اما جدي نگرفتم
آخه ما دخترا خيلي زود ميفهميم كه يه پسر كه به هر دليلي هر حرفي كه ميزنه منظورش چيه
خوب حس ششم داريم ديگه
اما به قول دوستم: نه ديگه تا اون حد
كلي خنديدم
اما جدي نگرفتم
آخه ما دخترا خيلي زود ميفهميم كه يه پسر كه به هر دليلي هر حرفي كه ميزنه منظورش چيه
خوب حس ششم داريم ديگه
اما به قول دوستم: نه ديگه تا اون حد
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
دقيقا باران جان حس ششم به ما كمك ميكنه!!!اصلا ميشه حرف دل آدما رو از توي چشماشون خوند نه باران جان!!!!
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
omidvaram oni ke mikhaysh(akbar agha mikanik)bedast biyarish
mustafa- .
- تعداد پستها : 1
امتياز كاربر : 1
تاريخ عضويت : 2010-02-06
جنسيت :
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
به به آقا مصطفي به جمع ما خوش اومديد!!!!
خوشحالم از اين كه افتخار دادي و وارد جمع ما شديد!!!!
خوشحالم از اين كه افتخار دادي و وارد جمع ما شديد!!!!
رد: خاطرات یک دختر دانشجوي دم بخت
چشمها هيچگاه وفادار نيستند چون خيلي زود راز دل آدم ها رو فاش ميكنن يا با گريه و يا با برقي كه توشونه وحتي طرز نگاهشون
به خاطر همين باهات موافقم ريحانه جون
حرف دل آدما توي چشماشون موج ميزنه بايد خوب دقت كني تا بتوني ببيني چشم بصيرتم نميخواد فقط بايد اهل دل باشي
آقا مصطفي شايد اون دانشجو هم از اول حس 6 داشته كه با اكبر آقا مكانيك ازدواج ميكنه
به خاطر همين باهات موافقم ريحانه جون
حرف دل آدما توي چشماشون موج ميزنه بايد خوب دقت كني تا بتوني ببيني چشم بصيرتم نميخواد فقط بايد اهل دل باشي
آقا مصطفي شايد اون دانشجو هم از اول حس 6 داشته كه با اكبر آقا مكانيك ازدواج ميكنه
مواضيع مماثلة
» يادي از خاطرات كودكي (عكس)
» حد و مرز روابط دختر و پسر
» تو هم دختر من رو مي پسندي !
» یادداشتهای یه دختر!
» دختر 19 ساله اي كه سگ نامزدش است
» حد و مرز روابط دختر و پسر
» تو هم دختر من رو مي پسندي !
» یادداشتهای یه دختر!
» دختر 19 ساله اي كه سگ نامزدش است
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد