داستان آموزنده
+3
setareh
sanaziii
میترا
7 مشترك
صفحه 1 از 1
داستان آموزنده
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله 4 مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 مترى تکرار کن. بعد در 2 مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً 2 متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد.. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!
نتیجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد
نتیجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: داستان آموزنده
ههههههههههههههههههههههههههه
چه باحال بود مرده اشکال در خودش بود بد رو زن بدبخت عیب میزاره میبینی تورو خدا مردا این دوره زمنه رو
چه باحال بود مرده اشکال در خودش بود بد رو زن بدبخت عیب میزاره میبینی تورو خدا مردا این دوره زمنه رو
sanaziii- مدير تالار دانشجو
- تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده:
رد: داستان آموزنده
داستان آموزنده اي بود ميترا قبلا هم شنيده بودم ما منظورش رو نفهميدم اما الان فهميدم
ممنون
ممنون
رد: داستان آموزنده
واقعا که من این قضیه رو بارها و بارها حس کردم.. یعنی گاهی شده که قضیه دقیقا برعکس اون چیزیه که تو فکر میکنی...
داش مجید- مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
- تعداد پستها : 360
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-01-17
جنسيت :
متولد : 1990-03-01
سن : 34
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد
جوايز اخذ شده:
مواضيع مماثلة
» داستان آموزنده
» چند داستان بامزه و آموزنده
» دروغ هاي مادرم ( داستان جالب و آموزنده )
» داستان پیر مرد
» داستان عشق و زندگی
» چند داستان بامزه و آموزنده
» دروغ هاي مادرم ( داستان جالب و آموزنده )
» داستان پیر مرد
» داستان عشق و زندگی
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد