سفر
5 مشترك
صفحه 1 از 1
سفر
عاشقی می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد.
او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود. و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و
چیزی نمی گفت. اما سرانجام روزی خدا به او گفت: عزیز عاشق، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود؟ چمدانت زیادی سنگین است. با این همه سال
و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی؟
عاشق گفت: خدایا! عشق، سفری دور و دراز است. من به همه ی این ماه ها و هفته ها احتیاج دارم. به همه ی این سال ها و قرن ها. زیرا هر قدر که عاشقی کنم، باز هم کم است.
خدا گفت: اما عاشقی، سبکی است. عاشقی، سفر ثانیه است، نه درنگ قرن ها و سال ها. بلند شو و برو و هیچ چیز با خودت نبر، جز همین ثانیه که من به تو می دهم.
عاشق گفت: چیزی با خود نمی برم، باشد. نه قرنی و نه سالی و نه ماه و هفته ای را. اما خدایا! هر عاشقی به کسی محتاج است. به کسی که همراهی اش کند. به کسی
که پا به پایش بیاید. به کسی که اسمش معشوق است.
خدا گفت: نه؛ نه کسی و نه چیزی. هیچ چیز توشه ی توست و هیچ کس معشوق تو، در سفری که که نامش عشق است.
و آن گاه خدا چمدان سنگین عاشق را از او گرفت و راهی اش کرد.
عاشق راه افتاد و سبک بود و هیچ چیز نداشت؛ جز چند ثانیه که خدا به او داده بود.
عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت؛ جز خدا که همیشه با او بود.
او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود. و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و
چیزی نمی گفت. اما سرانجام روزی خدا به او گفت: عزیز عاشق، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود؟ چمدانت زیادی سنگین است. با این همه سال
و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی؟
عاشق گفت: خدایا! عشق، سفری دور و دراز است. من به همه ی این ماه ها و هفته ها احتیاج دارم. به همه ی این سال ها و قرن ها. زیرا هر قدر که عاشقی کنم، باز هم کم است.
خدا گفت: اما عاشقی، سبکی است. عاشقی، سفر ثانیه است، نه درنگ قرن ها و سال ها. بلند شو و برو و هیچ چیز با خودت نبر، جز همین ثانیه که من به تو می دهم.
عاشق گفت: چیزی با خود نمی برم، باشد. نه قرنی و نه سالی و نه ماه و هفته ای را. اما خدایا! هر عاشقی به کسی محتاج است. به کسی که همراهی اش کند. به کسی
که پا به پایش بیاید. به کسی که اسمش معشوق است.
خدا گفت: نه؛ نه کسی و نه چیزی. هیچ چیز توشه ی توست و هیچ کس معشوق تو، در سفری که که نامش عشق است.
و آن گاه خدا چمدان سنگین عاشق را از او گرفت و راهی اش کرد.
عاشق راه افتاد و سبک بود و هیچ چیز نداشت؛ جز چند ثانیه که خدا به او داده بود.
عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت؛ جز خدا که همیشه با او بود.
mana- مدير تالار ايران شناسي
- تعداد پستها : 337
امتياز كاربر : 806
تاريخ عضويت : 2010-02-17
جنسيت :
متولد : 1986-09-29
سن : 38
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: سپاسگذار
جوايز اخذ شده:
رد: سفر
هیچ کس رو نداشت جز خدا که همیشه با اون بود
این بهترین جمله ای که همیشه سعی میکنم با خودم تکرارش کنم
عشق یعنی خدا
معشوق یعنی خدا
ممنونم مانا جان
این بهترین جمله ای که همیشه سعی میکنم با خودم تکرارش کنم
عشق یعنی خدا
معشوق یعنی خدا
ممنونم مانا جان
میترا- بازرس
- تعداد پستها : 1173
امتياز كاربر : 3049
تاريخ عضويت : 2009-12-21
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر
رد: سفر
مرسی مانا جان
آره واقعا آدم هیچ چیز و هیچکس رو نمیتونه با خودش ببره و تنها کسی که همراهشه خداست امیدوارم همیشه خدا همراهمون باشه
آمین
آره واقعا آدم هیچ چیز و هیچکس رو نمیتونه با خودش ببره و تنها کسی که همراهشه خداست امیدوارم همیشه خدا همراهمون باشه
آمین
sanaziii- مدير تالار دانشجو
- تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده:
رد: سفر
ممنون مانا جان
من هميشه احساس ميكنم يه نفر مراقبمه و هميشه همراهمه و پا به پام مياد
ميدونم كه اون خداست
اميدوارم همراه خوبي براش باشم
من هميشه احساس ميكنم يه نفر مراقبمه و هميشه همراهمه و پا به پام مياد
ميدونم كه اون خداست
اميدوارم همراه خوبي براش باشم
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد