داستان كوتاه راه بهشت
+3
niinii
joline
Persianyoung
7 مشترك
صفحه 1 از 1
داستان كوتاه راه بهشت
مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند. هنگام
عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد
نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده
روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق ميريختند و به شدت
تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني
با سنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري
بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه
اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد
خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از
نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا
رفتند، به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود
كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه
درختها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده
بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد
نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده
روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق ميريختند و به شدت
تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني
با سنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري
بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه
اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد
خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از
نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا
رفتند، به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود
كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه
درختها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده
بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
رد: داستان كوتاه راه بهشت
خیلی قشنگ بود
ممنون رسا
ممنون رسا
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: داستان كوتاه راه بهشت
از قديم گفتند پيدا كردن دوست راحته اما نگه داشتنش خيلي مشكله
جالب بود رسا مرسي
مخصوصا تصويرش قشنگه
جالب بود رسا مرسي
مخصوصا تصويرش قشنگه
mohamad- .
- تعداد پستها : 236
امتياز كاربر : 382
تاريخ عضويت : 2009-11-28
جنسيت :
متولد : 1982-12-29
سن : 41
شهر : تبریز
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:
رد: داستان كوتاه راه بهشت
mamnon rasa kheili ghashang bod are vaghean negadashtane dos kheili sakhte kheili sakht vali vaghean ki mitone dostasho nega dare? ki mitone kari kone ke dostash az dastetsh delkor nashan?
sara- .
- تعداد پستها : 285
امتياز كاربر : 553
تاريخ عضويت : 2009-10-25
جنسيت :
ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: داستان كوتاه راه بهشت
من میتونم سارا فقط با گذاشتن غرورم به زیره پا به راحتیه تمام میشه
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: داستان كوتاه راه بهشت
رسا جون مرسی واقعا قشنگ بود
سارا زیاد به مغزت فشار نیار بذار آکبند بمونه
تو این دنیاخیلی از دوستای خوب هست اما کیه که درک کنه
سارا زیاد به مغزت فشار نیار بذار آکبند بمونه
تو این دنیاخیلی از دوستای خوب هست اما کیه که درک کنه
sanaziii- مدير تالار دانشجو
- تعداد پستها : 395
امتياز كاربر : 909
تاريخ عضويت : 2009-10-31
جنسيت :
متولد : 1991-06-12
سن : 33
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده:
رد: داستان كوتاه راه بهشت
بفرما سارا اینم از ساناز
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد