داستان زیبای پیرمرد عاشق!
2 مشترك
صفحه 1 از 1
داستان زیبای پیرمرد عاشق!
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که میدانم او چه کسی است..!
D.r_Reza- .
- تعداد پستها : 158
امتياز كاربر : 428
تاريخ عضويت : 2010-05-21
جنسيت :
متولد : 1991-01-10
سن : 33
شهر : خوزستان
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: سپاسگذار
جوايز اخذ شده:
مواضيع مماثلة
» داستان زیبای مادر
» داستان دخترك عاشق
» پیرمرد و پیر زن در پارک
» اگه عاشق کسی شدی...
» عاشق شويد اما به شرط
» داستان دخترك عاشق
» پیرمرد و پیر زن در پارک
» اگه عاشق کسی شدی...
» عاشق شويد اما به شرط
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد