[color=red]شريعتي که بود؟ چه ميگفت و چه کرد؟ [/color]
2 مشترك
صفحه 1 از 1
[color=red]شريعتي که بود؟ چه ميگفت و چه کرد؟ [/color]
شريعتي که بود؟ چه ميگفت و چه کرد؟ سوالاتي است که پاسخ آن بسيار سخت است. بيشک شريعتي از پيچيدهترين موضوعات تاريخ انقلاب اسلامي است که قضاوت در مورد آن بسيار مشکل است و اين مشکل ريشه در پيچيدگي شخصيت شريعتي دارد. شريعتي روح عصيانگر نسلي بود که از بودها خسته و به دنبال بايدها ميگشت؛ نسلي که از ماترياليسم بريده شده بود و به دنبال متافيزيکي ميگشت که روحش را آرام کند؛ نسلي که مارکسيسم را در حزب توده و گروههاي چپگرا تجربه کرده بود و از همه نااميد به دنبال اسلامي ميگشت که انقلابي بودن خود را هم حفظ کند؛ نسلي که از ليبراليسم و غرب سخت سرخورده شده بود و از سنت سخت وحشت داشت و به دنبال اسلامي نو ميگشت تا هم پاسخي به نداي درونش باشد و هم به نيازش برونش.
شخصيت، گفتار و اعمال شريعتي مجموعهاي از اضداد بود که اگر کنهش وارسي نشود، هم ميشود او را متجدد غربگرا دانست و هم مسلمان سنتگرايش خواند، هم ميشود در اثبات سني بودنش دليلي آورد و هم در تعصب شيعياش استدلال کرد. در کلامش دهها دليل بر ضديتش با روحانيت يافت ميشد و دهها دليل به هوادارياش از روحانيت و . . .
به همين خاطر بود که آيت الله بهشتي وي را «يک جستجوگر در مسير شدن» ميدانست. او دکتر را چنين توصيف ميکرد: ”دکتر از ديد من، از انديشههاي آميخته به مکتبهاي اروپايي و نو، يا عرفان ايران زمين و هند يا آميزههاي ديگر همواره به سوي شناخت اسلام زندهي سازندهي پيش برندهي خالصتر حرکت ميکرد“(1) و به عبارتي ديگر ”دکتر هماره رو به اصالت اسلامي پيش ميرفت.“(2)
مجموعه تحولات شخصيتي و فکري شريعتي قضاوت در مورد وي را بسيار سخت ميکند و واکاويي همه جانبه را در خانواده، شخصيت، زندگي و آثار ميطلبد؛ با اين حال به اين بهانه نميشود از نقش شريعتي در انقلاب اسلامي سخن نگفت. براي نزديکتر شدن به شناخت شريعتي لازم است چند موضوع که شايسته طرح در اين کتاب باشد، مورد بحث قرار گيرد.
زندگي پرفراز و نشيب شريعتي
شريعتي در سال 1312 در يک خانوادهي روحاني در مشهد متولد شد. جد دکتر، ملا قربانعلي معروف به آخوند حکيم مرد فيلسوفي بود که در مدارس بخارا، مشهد و سبزوار تحصيل کرده بود و از شاگردان ملا هادي سبزواري، صاحب منظومه، بود. مردم مزينان به تشويق نايب الحکومه از ملا قربانعلي خواستند تا پيشوايي آنها را در مزينان به عهده بگيرد. ملاقربانعلي با کمک مردم و نايب الحکومه حوزهاي را در مزينان تأسيس ميکند و به تربيت شاگرد ميپردازد. پدر بزرگ شريعتي شيخ محمود نام داشت که وي نيز به سنت وراثت، پيشنماز و مدرس مزينان گشت. پدر علي، محمد تقي شريعتي بود. وي دروس حوزه را تا سطح در حوزهي مشهد به پايان رساند و در اثر فشارهاي رضاشاه لباس روحانيت را از تن درآورد و به تدريس در مدارس جديد پرداخت. (3) البته دکتر شريعتي خود علت خارج شدن پدرش را براي ساواک چنين نوشته: ”پدرم گرچه در آن ايام نيز مثل هميشه يک معلم و يک متفکر مستقل بود و نه به دستگاههاي تبليغاتي گوناگون بستگي داشت و نه از عمال سياسي و تبليغاتي دولت وقت محسوب ميشد؛ ولي از اين موقعيت براي پيشبرد افکار نوي خويش استفاده کرده، لباس را عوض کرد و بر خلاف مقاومتي که در آن هنگام عليه تجددطلبي حتي تقرب و همکاري با مؤسسات نوبنياد اداري و علمي از قبيل دادگستري، ثبت و فرهنگ و غيره ميشد و تعويض لباس را با تعويض دين و ورود به ادارات دولتي را با خروج از اسلام مترادف ميديدند، رسما وارد فرهنگ شد.“(4)
علي تحصيلات ابتدايي و دبيرستان خود را در مشهد به اتمام رساند. او در سال 1329 به دانشسراي مقدماتي مشهد راه يافت و در سال 1333 موفق به اخذ ديپلم ادبي شد. شريعتي در سال 1335 به داشکدهي ادبيات مشهد رفت و دو سال بعد فارغالتحصيل شد. دکتر در همان دوران دانشجويي در مشهد به نوشتن و سخنراني نيز ميپرداخت. ترجمهي کتاب ابوذر غفاري، نوشتهي عبدالحميد جودةالسحار، نويسندهي معروف مصري، مربوط به همين دوران است.(5)
سالهاي1331-1332 که فعاليت مارکسيستها زير سايه حزب توده به اوج رسيد، شريعتي با برقراري جلساتي در کانون نشر حقايق اسلامي و منازل، به رد مارکسيسم پرداخت. مجموعهي اين جلسات با نام ”اسلام مکتب واسطه“ منتشر شد.(6)
اين کتاب که درسن20سالگي دکترتاليف شده، نشانهي از مطالبات گسترده و نبوغ فکري وي بود.
دکتر در مبارزه عليه مارکسيسم فعال بود تاجايي که دانشجويان کمونيست در خوابگاه دانشکده به او حمله کردند و وي را سخت مجروح کردند.(7)
شريعتي در24 تيرماه 1337 با يکي از هم کلاسان خود به نام پوران شريعت رضوي ازدواج کرد. ازدواج شريعتي با پوران شايد نمادي از تاثير پذيري خانوادهي شريعتي از تجدد باشد. هر چند خانوادهی شریعتی هم چنان روش سنتی خود را حفظ کرده بودند، ولی خانوادهی پوران به قضاوت خود وی ”از جمله بازاریانی بودندکه به ناچار“ ”سیاست های مدرنیزاسیون رضاشاهی“ را پذیرفته بودند.(8) شاید تغییر نام فاطمه، نام شناسنامهای وی، به پوران نمادی از این تغییر بود. پوران در ابتدا با این ازدواج موافق نبود. این مخالفت ”نه تنها به اختلاف روحیه محدود نمیشد، {بلکه به خاطر} محیط پرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه که یکی محصول مقاومت در برابر هجوم فرهنگی غرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجهی انعطاف و پذیرش آن بود به این دوگانگی و اختلاف ابعاد گستردهتری میداد.“(9) هر دو خانواده نیز به همین دلیل با این ازدواج موافق نبودند. خانوادهی پوران ”میپنداشتند که محیط زندگی آنها با روحیهی وی سازگار نخواهد بود و خانوادهی علی نیز بیشتر دوست میداشتند تا او همسری برگزیند که سنتهای خانوادگی و موفقیت مذهبی آنها را خدشهدار نکند. آمدن عروسی بیحجاب و غیر سنتی“ برای محمد تقی شریعتی چندان خوشایند نبود؛(10) ولی سرانجام اصرار علی همه را تسلیم کرد و ازدواج صورت گرفت. این ازدواج به شدت مورد انتقاد متدینین قرار گرفت. این ازدواج ”حادثهی روز“ شد و از این که ”علی شریعتی با یک خانم همکلاس خود ازدواج کرده که حجاب اسلامی ندارد، پدر و پسر مورد طعن و تکفیر محافل. . . شهر و فشار همه جانبه قرار“ گرفتند. شریعتی خود از این که این بیحجابی همسرش ”سخن روز و تنها مسئلهی این شهر شده“ بود، سخت گلهمند بود.(11) به هر حال گلهی شریعتی بی مورد بود و حق با مردم بود.
شریعتی در اواخر خرداد ماه 1338 موفق شد با بورس دولتی برای ادامهی تحصیل به فرانسه برود. شریعتی تا سال 1343 در فرانسه بود و موفق شد دکترای تاریخ خود را از دانشگاه سوربن اخذ نماید.(12) شریعتی در این مدت با آثار نویسندگان و اساتیدی آشنا شد و سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفت. او در همین مدت کتاب نیایش لکسیسکارل را مطالعه کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. وی این کتاب را که موضوعش آثار علمی دعا بر فیزیولوژی و روان و اعصاب و اخلاق بود، ترجمه کرد و به ایران فرستاد و پدرش با افزودن مقدمهای آن را چاپ و منتشر کرد.(13)
وی در فرانسه با آثار فرانتسفانون نویسنده انقلابی الجزایر آشنا شد و سخت تحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت. مطالعهی آثار برکسون و ژانپلسارتر، نیز در او بسیار مؤثر بود؛ ولی بیش از همه تحت تأثیر گورویچ، استاد جامعهشناسی، برک ولوییماسینیون، استاد اسلام شناس دانشگاه سوربن قرار گرفت. شریعتی خود در این مورد مینویسد: ”گورویچ نگاهی جامعه شناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقی وسیع در برابرم گشود و پورفسور برک مذهب را نشانم داد.“(14)
دکتر شریعتی بیش از هر کس دیگر تحت تأثیر ماسینیون بود. شریعتی در سال 1344 کتاب ”سلمان پاک“ ماسینیون را به فارسی ترجمه کرد.
شریعتی در اروپا زشتیهای فرهنگ غرب را بیشتر احساس کرد. او به همسرش نوشت: ”اینجا شهر قشنگ، ولی وحشی و سرد و بیمزه است. بیشتر زنها در اینجا به صورت یک غاز درآمدهاند، زیباتر از برژیت باردو و اما ارزانتر از یک قوطی سیگار. همه شهوت و همه رنگ و همه بیوفایی. . . و بی حقیقتی و بیچارگی. . . {که} نه تنها مرا سرگرم نمیتوانند بکنند، بلکه بیشتر از زندگی در اینجا بیزارم میکنند.“(15)
شریعثی پس از بازگشت به ایران در ادارهی فرهنگ استخدام شد و با سمت دبیری به کار مشغول شد. در سال 1345 موفق شد به عنوان استاد یار رشتهی تاریخ در دانشگاه مشهد استخدام شود. وی در سال 1347 به دعوت استاد مطهری به حسینیهی ارشاد راه یافت. حسینیهی ارشاد سرآغاز زندگی پر تحرک دکتر علی شریعتی گردید. دکتر با سخنرانی در حسینیهی ارشاد و دانشگاهها روز به روز معروفتر میشد. اوج فعالیت دکتر در سالهای 1350-1351 در حسینیهی ارشاد بود.
ایمان شریعتی
بی شک شریعتی یک خداباور بود. او قبل از آن که یک شریعتمدار باشد، یک عرفانگرا بود.
وی بعد از آن که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت در نامهای خصوصی به همسرش نوشت: ”خدا را میبینم، حس میکنم به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و لرزش آتشین را. . . خود خدا را. . . دستهایش را بر روی شانهام لمس میکنم.“(16) شریعتی گاه چنان خدا را در وجودش حس میکرد که خود را در محضر او میدید. او در خاطرات دوران زندانش مینویسد:
”در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بیکسی محض، احساس میکردم که چشمی مرا مینگرد، میپاید، دیده میشوم، حس میشوم، بودنی در خلوت من حضور دارد. کسی بیکسی مرا پر میکند. در آن فراموش خانهی نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیاط روشنی را در رگهایم تزریق میکند. حتی گاه سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشم و گاهی از او چشم میزنم. مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم و گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم. از این که میبینم از من راضی است، از کارم خوشش آمده است، به خودم میبالم، کیف میکنم.“(17)
شریعتی سرتاسر زندگی خود را مرهون الطاف خداوندی میدانست. معترف بود که ”زندگی من سراسر معجزهی لطف خداوند است و گاه تکرار میکنم که اگر این کرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد.“(18)
شریعتی حتی به نذر هم معتقد بود. او در خاطرات خود میگوید: ”پوران یک گوسفندی را نذر کرده و کشت و در همان ضمن که گوشتش را داشتیم برای خانوادههای فقیر قسمت میکردیم، دکترای پوران- که مفقود شده بود- رسید و پس از ناامیدی ناگهان غرق امید شدیم که باز هم از خداوند ممنونیم.“(19)
شریعتی گاه سنتهای دینی را چنان زیر سئوال میبرد که معقول به نظر نمیرسد، خود به استخاره و تفأل با قرآن معتقد باشد؛ اما هنگامی که تصمیم گرفت از آزارهای ساواک بگریزد و به دیار فرنگ برود، با قرآن استخاره کرد. دکتر شریعتی به همسرش توضیح میدهد که ”بعد از اینکه نماز صبح را خواندم محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهی این سفر با من حرف بزند؛ حرفش را هم زد و این آیه آمد: ”الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون“. . . من این استخاره را به فال نیک میگیرم.“(20)
شریعتی به زیارت امام رضا هم میرفت. ”بالای سر حضرت مؤدب“ میایستاد و ”در خود غرق“ میشد، ”بیاختیار اشکش جاری“ میشد. گاه به زیارت اهل قبور میرفت و بر سر قبر مادرش ”حمد و سورهای میخواند.“(21) او در سالهای 48و49 دو بار به حج مشرف شد و کتاب حج(مجموعهای از چند سخنرانی) ارمغان این دو سفر او بود.
شریعتی به اهل بیت خصوصأ امام علی عشق میورزید. او معتقد بود که ”ائمهی شیعه را باید به عنوان نمونههای برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری و جهاد و شهادت و عصمت“ به ”نسل روشن فکر و مبارز این عصر که به مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم رو کرده و از فیدل کاسترو و لنین و چه گوارا و ویتکنگ الهام گرفته“ معرفی کرد تا به ” تشیع که مذهب امامت است بازگردند .“(22)
شریعتی با همهی ضعفها و قوتهایش و با همهی کمالات و کاستیهایش یک مسلمان، مؤمن و یک شیعه متعصب بود. او خود مدعی است که ” قضاوت جامعه با شیعی بودن و حتی شیعه شیفته و متعصب بودن من تغییر ناپذیر است“(23) و شاید خواست او از خداوند و نیایشش تأییدی براین مدعا باشد.
”ای خداوندا!
به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان روشنایی و به روشن فکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ببخش.“(24)
مبارزات شریعتی
شریعتی به دلیل بینش مذهبی و رسالت دینیاش نمی توانست نسبت به رژیم استبدادی شاه بی تفاوت باشد؛ به همین جهت از دوران جوانی در صدد پایگاهی برای مبارزه با رژیم بود.
شریعتی در اواخر دههی 1320 به جمعیت خداپرستان سوسیالیست که به رهبری محمد نخشب هدایت می شد، پیوست. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با نهضت مقاومت ملی همکاری کرد و در 25/6/1336 به همین علت بازداشت و به تهران اعزام شد و در تاریخ 18/7/1336 آزاد گردید. ساواک اتهام وی را ”پخش اوراق مضره، تحریک مردم و ارتباط جنحه و جنایت بر ضد امنیت داخلی مملکت“ اعلام نمود. (25) دادستانی ارتش سرانجام برای وی قرار منع تعقیب صادر نمود. (26)
شریعتی پس از رفتن به پاریس به جبههی ملی پیوست و با نشریات جبههی ملی خارج از کشور از قبیل” ایران آزاد، اندیشه جبههی در آمریکا و نامهی پاریسی، همکاری صمیمانه داشت؛ اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه و نیز رفرمیسم غربزدگی و لیبرالیزم سازشکار و انفعالی، انتقادات عملی از آنها شدت یافت و از آنها قطع امید کرد.“(27) خود شریعتی علت ناامیدی خود را از جبهه چنین تشریح میکند:” من از این تشکیلات بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباَ صداقت و راستی به آن معنی که من در تمام دوستان همفکر خود دیدهام و میبینم در آن کم است، به ستوه آمدهام. “(28)
با تأسیس نهضت آزادی در اردیبهشت1340 شریعتی به آن پیوست و فعالیت خود را از سرگرفت.
شریعتی هنگام بازگشت به ایران در مرز بازرگان دستگیر شد. به گزارش ساواک وی” در تاریخ 12/3/1343 از طریق مرز بازرگان به ایران وارد و توسط مأمورین شهربانی ماکو مورد سوء ظن واقع و لذا دستگیر و تحویل ساواک خوی میگردد. در بازرسی از وسایل مشارالیه به عمل آمده اوراق مضرهی مربوط به جبههی ملی و کتابهای کمونیستی( به شرح صورتجلسهی پیوست) کشف گردیده. “(29)
شریعتی به تهران اعزام و در زندان قزلقلعه بازداشت گردید. شریعتی توانست با تعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید،(30) در 27/4/1343 بعد از 45 روز بازداشت از زندان آزاد شود. (31)
شریعتی پس از آزادی از زندان به بازسازی” کانون نشر حقایق اسلامی“ پدرش پرداخت و با جمعآوری پول از دانشجویان و پزشکان تصمیم به تجدید ساختمان آن گرفت. (32)
طبق اسناد ساواک، شریعتی همچنان زیر نظر بوده و فعالیتهای وی کنترل میشده است. ساواک خراسان در سال 1346 در پاسخ به ادارهی کل سوم ساواک مرکز فعالیتهای شریعتی را چنین تشریح میکند:” در حال حاضر هم در سراسر خراسان فعالیتی علنی(از وی) دیده نمیشود. “ فعالیتهای وی عبارت است از:” دوستی و رفاقت . . . با عدهای از افراد جبههی ملی“ و شرکت در ”جلسات ادبی بین او و دوستانش“ که این” جلسات آنها بیشتر جنبه ادبی دارد و بحثهای مختلف شعر و شاعری و شعر نو کهنه در میان آنها میشود. “ در ضمن وی برای تکمیل ساختمان کانون همراه” کمیسیونی که از طرف پدرش برای خاتمهی کار تعیین شدهاند. . . درصدد جمعآوری پول و یا دادن گزارش به تهران و در جریان گذاشتن پدرش میباشد. “(33) به گزارش ساواک وی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که مبارزات بعد از شهریور 1320 تا 1341 ”شکست خورده“ است و علت آن نیز” خامی مبارزه بوده است“ و ناچار برای ”هر مبارزهای یک زیر بنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساخته نشده است و در نتیجه در طول مبارزاتی که روی داده است، جز از دست دادن نیرو چیز دیگری عاید مبارزین ایران نشده است. “ ساواک این عقیده را دلیل بر عقب نشینی دکتر از مبارزه ارزیابی میکند؛(34) ولی این ارزیابی صحیح نبود. این اتهامی بود که مارکسیستها به وی میزدند و دکتر بعد از آن چنین عقیدهای را به اثبات رساند.
ساواک برای آگاهی بیشتر از فعالیتهای شریعتی وی را در مرداد ماه 1347 احضار و بازجویی نمود. شریعتی در این بازجویی برای ساواک خراسان 40 صفحه پاسخ نوشت. پاسخ شریعتی موجب طمع ساواک به وی شد و سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، که خواهان محدود کردن شریعتی بود به ثابتی، رئیس ادارهی کل سوم ساواک، نوشت:” به طوری که مکرراَ به استحضار رسیده، اگر وجود دکتر شریعتی برای عامل بیگانه و عناصر افراطی مفید است، برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود؛ مشروط بر اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است، روحانیون افراطی او را قبول ندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است، محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و مملکت بیاعتقاد گردد و چون طرفداران زیادی دارد، نتیجه مطلوبی نخواهد داشت؛ ولی اگر با برنامه و طرحی منظم اداره شود با افکار نویی که دارد میتواند مؤثر واقع شود. “(35)
با این حال پیشنهاد ساواک خراسان مورد قبول واقع نشد و پیوسته مزاحمتهایی را برای دکتر به وجود آوردند. در این زمان آوازهی دکتر در حال گسترش بود و از دانشگاههای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد؛ ولی ساواک با بینظمی خاصی از سخنرانیهای وی ممانعت به عمل میآورد. (36)
طبق اسناد ساواک ”بعد از ابلاغ اینکه تا دستور ثانوی در هیچ یک از مجامع نباید سخنرانی کند. . . دکتر(احسان) نراقی رئیس مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران به وی خصوصی نامه داده است که هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات تو را با تیمسار مقدم خواهم داد. “(37) سرانجام در شهریور 1348 دکتر شریعتی ابتدا با حسینزاده(عطارپور) شکنجهگر معروف و پرویز ثابتی در تهران ملاقات میکند. سرتیپ بهرامی رئیس ساواک خراسان نحوهی این ملاقات را از قول شریعتی چنین تشریح میکند:” در بدو ورود به تهران صلاح در این دیدم که به وسیلهی آقای یداله قرائی که از زمان تحصیلی با هم آشنا بودیم با ساواک تماس بگیرم و قرار شد قرائی از تیمسار مقدم برای شرفیابی وقت بگیرد. چند روز از طرف ایشان خبری نشد و بالاجبار به دکتر نراقی مراجعه کردم. دکتر گفتند: تیمسار مقدم به شما کمال حسن نیت را دارند و من از جانب ایشان میگویم که شما مجاز هستید در مجالس سخنرانیها شرکت کنید. “ شریعتی اضافه میکند که برای اطمینان خاطر ” بالاخره به اداره مراجعه و با آقای حسینزاده(عطارپور) اول ملاقات کردم. پس از چند دقیقه آقای ثابتی تشریف آوردند و حدود چهار ساعت بحث و تبادل نظر داشتیم و در خاتمه به من دستور داده شد که نظریات و برنامه و هدفهای فعلی و آیندهی خود را بنویسم و تقدیم کنم؛ چون در مشهد کار داشتم نتوانستم اجرای دستور کنم و اکنون آنچه به نظر رسیده و جزء اعتقاد و ایمان من است، نوشتهام و تقدیم میکنم. “(38)
شریعتی ده صفحه از آرمانها، برنامهها و روشهای خود را برای ساواک مینویسد. او در این دستنوشته بر ایمان مذهبی خود تأکید میکند، مبارزات خود علیه کمونیست را تشریح میکند و دشمنی خود را نسبت به روحانیون ابراز میدارد. او در ادامه، بیماری نسل جوان را در سه اصل خلاصه میکند:
1 – دلباختگی تسلیموار و بندهوار نسبت به غرب؛
2 – از خود بیگانگی و اعتقاد به عجز و بیلیاقتی خویش؛
3 – ناآگاهی نسبت به سرمایهها، لیاقتها و امکانات معنوی خود.
شریعتی نجات این نسل را آشنا کردن آنها” با ثروتهای نژادی و ملی و سرچشمههای زاینده و غنی فرهنگ خویش“ و زودودن اسلام از” موهومات و خرافات و کهنگی منحط“اعلام میدارد.
شریعتی در پایان دستنوشتهی خود اضافه میکند:” ثابت خواهم کرد و ثابت خواهد شد که مبارزه با آخوندزدگی و غربزدگی، همهی کوشش علمی من و سر موفقیتهای اجتماعی من است.
خدایا : مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبة دین ، با حملة تعصب و عملة ارتجاع هم آواز کند .که : دینم در پس وجهة دینی ام دفن شود .که : عوامزدگی ، مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد .که : آنچه را حق می دانم به خاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم . . .
................برای شادی روح این نعمت الهی بخوانیم کتاب هاشو...............
شخصيت، گفتار و اعمال شريعتي مجموعهاي از اضداد بود که اگر کنهش وارسي نشود، هم ميشود او را متجدد غربگرا دانست و هم مسلمان سنتگرايش خواند، هم ميشود در اثبات سني بودنش دليلي آورد و هم در تعصب شيعياش استدلال کرد. در کلامش دهها دليل بر ضديتش با روحانيت يافت ميشد و دهها دليل به هوادارياش از روحانيت و . . .
به همين خاطر بود که آيت الله بهشتي وي را «يک جستجوگر در مسير شدن» ميدانست. او دکتر را چنين توصيف ميکرد: ”دکتر از ديد من، از انديشههاي آميخته به مکتبهاي اروپايي و نو، يا عرفان ايران زمين و هند يا آميزههاي ديگر همواره به سوي شناخت اسلام زندهي سازندهي پيش برندهي خالصتر حرکت ميکرد“(1) و به عبارتي ديگر ”دکتر هماره رو به اصالت اسلامي پيش ميرفت.“(2)
مجموعه تحولات شخصيتي و فکري شريعتي قضاوت در مورد وي را بسيار سخت ميکند و واکاويي همه جانبه را در خانواده، شخصيت، زندگي و آثار ميطلبد؛ با اين حال به اين بهانه نميشود از نقش شريعتي در انقلاب اسلامي سخن نگفت. براي نزديکتر شدن به شناخت شريعتي لازم است چند موضوع که شايسته طرح در اين کتاب باشد، مورد بحث قرار گيرد.
زندگي پرفراز و نشيب شريعتي
شريعتي در سال 1312 در يک خانوادهي روحاني در مشهد متولد شد. جد دکتر، ملا قربانعلي معروف به آخوند حکيم مرد فيلسوفي بود که در مدارس بخارا، مشهد و سبزوار تحصيل کرده بود و از شاگردان ملا هادي سبزواري، صاحب منظومه، بود. مردم مزينان به تشويق نايب الحکومه از ملا قربانعلي خواستند تا پيشوايي آنها را در مزينان به عهده بگيرد. ملاقربانعلي با کمک مردم و نايب الحکومه حوزهاي را در مزينان تأسيس ميکند و به تربيت شاگرد ميپردازد. پدر بزرگ شريعتي شيخ محمود نام داشت که وي نيز به سنت وراثت، پيشنماز و مدرس مزينان گشت. پدر علي، محمد تقي شريعتي بود. وي دروس حوزه را تا سطح در حوزهي مشهد به پايان رساند و در اثر فشارهاي رضاشاه لباس روحانيت را از تن درآورد و به تدريس در مدارس جديد پرداخت. (3) البته دکتر شريعتي خود علت خارج شدن پدرش را براي ساواک چنين نوشته: ”پدرم گرچه در آن ايام نيز مثل هميشه يک معلم و يک متفکر مستقل بود و نه به دستگاههاي تبليغاتي گوناگون بستگي داشت و نه از عمال سياسي و تبليغاتي دولت وقت محسوب ميشد؛ ولي از اين موقعيت براي پيشبرد افکار نوي خويش استفاده کرده، لباس را عوض کرد و بر خلاف مقاومتي که در آن هنگام عليه تجددطلبي حتي تقرب و همکاري با مؤسسات نوبنياد اداري و علمي از قبيل دادگستري، ثبت و فرهنگ و غيره ميشد و تعويض لباس را با تعويض دين و ورود به ادارات دولتي را با خروج از اسلام مترادف ميديدند، رسما وارد فرهنگ شد.“(4)
علي تحصيلات ابتدايي و دبيرستان خود را در مشهد به اتمام رساند. او در سال 1329 به دانشسراي مقدماتي مشهد راه يافت و در سال 1333 موفق به اخذ ديپلم ادبي شد. شريعتي در سال 1335 به داشکدهي ادبيات مشهد رفت و دو سال بعد فارغالتحصيل شد. دکتر در همان دوران دانشجويي در مشهد به نوشتن و سخنراني نيز ميپرداخت. ترجمهي کتاب ابوذر غفاري، نوشتهي عبدالحميد جودةالسحار، نويسندهي معروف مصري، مربوط به همين دوران است.(5)
سالهاي1331-1332 که فعاليت مارکسيستها زير سايه حزب توده به اوج رسيد، شريعتي با برقراري جلساتي در کانون نشر حقايق اسلامي و منازل، به رد مارکسيسم پرداخت. مجموعهي اين جلسات با نام ”اسلام مکتب واسطه“ منتشر شد.(6)
اين کتاب که درسن20سالگي دکترتاليف شده، نشانهي از مطالبات گسترده و نبوغ فکري وي بود.
دکتر در مبارزه عليه مارکسيسم فعال بود تاجايي که دانشجويان کمونيست در خوابگاه دانشکده به او حمله کردند و وي را سخت مجروح کردند.(7)
شريعتي در24 تيرماه 1337 با يکي از هم کلاسان خود به نام پوران شريعت رضوي ازدواج کرد. ازدواج شريعتي با پوران شايد نمادي از تاثير پذيري خانوادهي شريعتي از تجدد باشد. هر چند خانوادهی شریعتی هم چنان روش سنتی خود را حفظ کرده بودند، ولی خانوادهی پوران به قضاوت خود وی ”از جمله بازاریانی بودندکه به ناچار“ ”سیاست های مدرنیزاسیون رضاشاهی“ را پذیرفته بودند.(8) شاید تغییر نام فاطمه، نام شناسنامهای وی، به پوران نمادی از این تغییر بود. پوران در ابتدا با این ازدواج موافق نبود. این مخالفت ”نه تنها به اختلاف روحیه محدود نمیشد، {بلکه به خاطر} محیط پرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه که یکی محصول مقاومت در برابر هجوم فرهنگی غرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجهی انعطاف و پذیرش آن بود به این دوگانگی و اختلاف ابعاد گستردهتری میداد.“(9) هر دو خانواده نیز به همین دلیل با این ازدواج موافق نبودند. خانوادهی پوران ”میپنداشتند که محیط زندگی آنها با روحیهی وی سازگار نخواهد بود و خانوادهی علی نیز بیشتر دوست میداشتند تا او همسری برگزیند که سنتهای خانوادگی و موفقیت مذهبی آنها را خدشهدار نکند. آمدن عروسی بیحجاب و غیر سنتی“ برای محمد تقی شریعتی چندان خوشایند نبود؛(10) ولی سرانجام اصرار علی همه را تسلیم کرد و ازدواج صورت گرفت. این ازدواج به شدت مورد انتقاد متدینین قرار گرفت. این ازدواج ”حادثهی روز“ شد و از این که ”علی شریعتی با یک خانم همکلاس خود ازدواج کرده که حجاب اسلامی ندارد، پدر و پسر مورد طعن و تکفیر محافل. . . شهر و فشار همه جانبه قرار“ گرفتند. شریعتی خود از این که این بیحجابی همسرش ”سخن روز و تنها مسئلهی این شهر شده“ بود، سخت گلهمند بود.(11) به هر حال گلهی شریعتی بی مورد بود و حق با مردم بود.
شریعتی در اواخر خرداد ماه 1338 موفق شد با بورس دولتی برای ادامهی تحصیل به فرانسه برود. شریعتی تا سال 1343 در فرانسه بود و موفق شد دکترای تاریخ خود را از دانشگاه سوربن اخذ نماید.(12) شریعتی در این مدت با آثار نویسندگان و اساتیدی آشنا شد و سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفت. او در همین مدت کتاب نیایش لکسیسکارل را مطالعه کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. وی این کتاب را که موضوعش آثار علمی دعا بر فیزیولوژی و روان و اعصاب و اخلاق بود، ترجمه کرد و به ایران فرستاد و پدرش با افزودن مقدمهای آن را چاپ و منتشر کرد.(13)
وی در فرانسه با آثار فرانتسفانون نویسنده انقلابی الجزایر آشنا شد و سخت تحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت. مطالعهی آثار برکسون و ژانپلسارتر، نیز در او بسیار مؤثر بود؛ ولی بیش از همه تحت تأثیر گورویچ، استاد جامعهشناسی، برک ولوییماسینیون، استاد اسلام شناس دانشگاه سوربن قرار گرفت. شریعتی خود در این مورد مینویسد: ”گورویچ نگاهی جامعه شناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقی وسیع در برابرم گشود و پورفسور برک مذهب را نشانم داد.“(14)
دکتر شریعتی بیش از هر کس دیگر تحت تأثیر ماسینیون بود. شریعتی در سال 1344 کتاب ”سلمان پاک“ ماسینیون را به فارسی ترجمه کرد.
شریعتی در اروپا زشتیهای فرهنگ غرب را بیشتر احساس کرد. او به همسرش نوشت: ”اینجا شهر قشنگ، ولی وحشی و سرد و بیمزه است. بیشتر زنها در اینجا به صورت یک غاز درآمدهاند، زیباتر از برژیت باردو و اما ارزانتر از یک قوطی سیگار. همه شهوت و همه رنگ و همه بیوفایی. . . و بی حقیقتی و بیچارگی. . . {که} نه تنها مرا سرگرم نمیتوانند بکنند، بلکه بیشتر از زندگی در اینجا بیزارم میکنند.“(15)
شریعثی پس از بازگشت به ایران در ادارهی فرهنگ استخدام شد و با سمت دبیری به کار مشغول شد. در سال 1345 موفق شد به عنوان استاد یار رشتهی تاریخ در دانشگاه مشهد استخدام شود. وی در سال 1347 به دعوت استاد مطهری به حسینیهی ارشاد راه یافت. حسینیهی ارشاد سرآغاز زندگی پر تحرک دکتر علی شریعتی گردید. دکتر با سخنرانی در حسینیهی ارشاد و دانشگاهها روز به روز معروفتر میشد. اوج فعالیت دکتر در سالهای 1350-1351 در حسینیهی ارشاد بود.
ایمان شریعتی
بی شک شریعتی یک خداباور بود. او قبل از آن که یک شریعتمدار باشد، یک عرفانگرا بود.
وی بعد از آن که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت در نامهای خصوصی به همسرش نوشت: ”خدا را میبینم، حس میکنم به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و لرزش آتشین را. . . خود خدا را. . . دستهایش را بر روی شانهام لمس میکنم.“(16) شریعتی گاه چنان خدا را در وجودش حس میکرد که خود را در محضر او میدید. او در خاطرات دوران زندانش مینویسد:
”در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بیکسی محض، احساس میکردم که چشمی مرا مینگرد، میپاید، دیده میشوم، حس میشوم، بودنی در خلوت من حضور دارد. کسی بیکسی مرا پر میکند. در آن فراموش خانهی نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیاط روشنی را در رگهایم تزریق میکند. حتی گاه سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشم و گاهی از او چشم میزنم. مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم و گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم. از این که میبینم از من راضی است، از کارم خوشش آمده است، به خودم میبالم، کیف میکنم.“(17)
شریعتی سرتاسر زندگی خود را مرهون الطاف خداوندی میدانست. معترف بود که ”زندگی من سراسر معجزهی لطف خداوند است و گاه تکرار میکنم که اگر این کرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد.“(18)
شریعتی حتی به نذر هم معتقد بود. او در خاطرات خود میگوید: ”پوران یک گوسفندی را نذر کرده و کشت و در همان ضمن که گوشتش را داشتیم برای خانوادههای فقیر قسمت میکردیم، دکترای پوران- که مفقود شده بود- رسید و پس از ناامیدی ناگهان غرق امید شدیم که باز هم از خداوند ممنونیم.“(19)
شریعتی گاه سنتهای دینی را چنان زیر سئوال میبرد که معقول به نظر نمیرسد، خود به استخاره و تفأل با قرآن معتقد باشد؛ اما هنگامی که تصمیم گرفت از آزارهای ساواک بگریزد و به دیار فرنگ برود، با قرآن استخاره کرد. دکتر شریعتی به همسرش توضیح میدهد که ”بعد از اینکه نماز صبح را خواندم محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهی این سفر با من حرف بزند؛ حرفش را هم زد و این آیه آمد: ”الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون“. . . من این استخاره را به فال نیک میگیرم.“(20)
شریعتی به زیارت امام رضا هم میرفت. ”بالای سر حضرت مؤدب“ میایستاد و ”در خود غرق“ میشد، ”بیاختیار اشکش جاری“ میشد. گاه به زیارت اهل قبور میرفت و بر سر قبر مادرش ”حمد و سورهای میخواند.“(21) او در سالهای 48و49 دو بار به حج مشرف شد و کتاب حج(مجموعهای از چند سخنرانی) ارمغان این دو سفر او بود.
شریعتی به اهل بیت خصوصأ امام علی عشق میورزید. او معتقد بود که ”ائمهی شیعه را باید به عنوان نمونههای برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری و جهاد و شهادت و عصمت“ به ”نسل روشن فکر و مبارز این عصر که به مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم رو کرده و از فیدل کاسترو و لنین و چه گوارا و ویتکنگ الهام گرفته“ معرفی کرد تا به ” تشیع که مذهب امامت است بازگردند .“(22)
شریعتی با همهی ضعفها و قوتهایش و با همهی کمالات و کاستیهایش یک مسلمان، مؤمن و یک شیعه متعصب بود. او خود مدعی است که ” قضاوت جامعه با شیعی بودن و حتی شیعه شیفته و متعصب بودن من تغییر ناپذیر است“(23) و شاید خواست او از خداوند و نیایشش تأییدی براین مدعا باشد.
”ای خداوندا!
به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان روشنایی و به روشن فکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ببخش.“(24)
مبارزات شریعتی
شریعتی به دلیل بینش مذهبی و رسالت دینیاش نمی توانست نسبت به رژیم استبدادی شاه بی تفاوت باشد؛ به همین جهت از دوران جوانی در صدد پایگاهی برای مبارزه با رژیم بود.
شریعتی در اواخر دههی 1320 به جمعیت خداپرستان سوسیالیست که به رهبری محمد نخشب هدایت می شد، پیوست. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با نهضت مقاومت ملی همکاری کرد و در 25/6/1336 به همین علت بازداشت و به تهران اعزام شد و در تاریخ 18/7/1336 آزاد گردید. ساواک اتهام وی را ”پخش اوراق مضره، تحریک مردم و ارتباط جنحه و جنایت بر ضد امنیت داخلی مملکت“ اعلام نمود. (25) دادستانی ارتش سرانجام برای وی قرار منع تعقیب صادر نمود. (26)
شریعتی پس از رفتن به پاریس به جبههی ملی پیوست و با نشریات جبههی ملی خارج از کشور از قبیل” ایران آزاد، اندیشه جبههی در آمریکا و نامهی پاریسی، همکاری صمیمانه داشت؛ اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه و نیز رفرمیسم غربزدگی و لیبرالیزم سازشکار و انفعالی، انتقادات عملی از آنها شدت یافت و از آنها قطع امید کرد.“(27) خود شریعتی علت ناامیدی خود را از جبهه چنین تشریح میکند:” من از این تشکیلات بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباَ صداقت و راستی به آن معنی که من در تمام دوستان همفکر خود دیدهام و میبینم در آن کم است، به ستوه آمدهام. “(28)
با تأسیس نهضت آزادی در اردیبهشت1340 شریعتی به آن پیوست و فعالیت خود را از سرگرفت.
شریعتی هنگام بازگشت به ایران در مرز بازرگان دستگیر شد. به گزارش ساواک وی” در تاریخ 12/3/1343 از طریق مرز بازرگان به ایران وارد و توسط مأمورین شهربانی ماکو مورد سوء ظن واقع و لذا دستگیر و تحویل ساواک خوی میگردد. در بازرسی از وسایل مشارالیه به عمل آمده اوراق مضرهی مربوط به جبههی ملی و کتابهای کمونیستی( به شرح صورتجلسهی پیوست) کشف گردیده. “(29)
شریعتی به تهران اعزام و در زندان قزلقلعه بازداشت گردید. شریعتی توانست با تعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید،(30) در 27/4/1343 بعد از 45 روز بازداشت از زندان آزاد شود. (31)
شریعتی پس از آزادی از زندان به بازسازی” کانون نشر حقایق اسلامی“ پدرش پرداخت و با جمعآوری پول از دانشجویان و پزشکان تصمیم به تجدید ساختمان آن گرفت. (32)
طبق اسناد ساواک، شریعتی همچنان زیر نظر بوده و فعالیتهای وی کنترل میشده است. ساواک خراسان در سال 1346 در پاسخ به ادارهی کل سوم ساواک مرکز فعالیتهای شریعتی را چنین تشریح میکند:” در حال حاضر هم در سراسر خراسان فعالیتی علنی(از وی) دیده نمیشود. “ فعالیتهای وی عبارت است از:” دوستی و رفاقت . . . با عدهای از افراد جبههی ملی“ و شرکت در ”جلسات ادبی بین او و دوستانش“ که این” جلسات آنها بیشتر جنبه ادبی دارد و بحثهای مختلف شعر و شاعری و شعر نو کهنه در میان آنها میشود. “ در ضمن وی برای تکمیل ساختمان کانون همراه” کمیسیونی که از طرف پدرش برای خاتمهی کار تعیین شدهاند. . . درصدد جمعآوری پول و یا دادن گزارش به تهران و در جریان گذاشتن پدرش میباشد. “(33) به گزارش ساواک وی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که مبارزات بعد از شهریور 1320 تا 1341 ”شکست خورده“ است و علت آن نیز” خامی مبارزه بوده است“ و ناچار برای ”هر مبارزهای یک زیر بنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساخته نشده است و در نتیجه در طول مبارزاتی که روی داده است، جز از دست دادن نیرو چیز دیگری عاید مبارزین ایران نشده است. “ ساواک این عقیده را دلیل بر عقب نشینی دکتر از مبارزه ارزیابی میکند؛(34) ولی این ارزیابی صحیح نبود. این اتهامی بود که مارکسیستها به وی میزدند و دکتر بعد از آن چنین عقیدهای را به اثبات رساند.
ساواک برای آگاهی بیشتر از فعالیتهای شریعتی وی را در مرداد ماه 1347 احضار و بازجویی نمود. شریعتی در این بازجویی برای ساواک خراسان 40 صفحه پاسخ نوشت. پاسخ شریعتی موجب طمع ساواک به وی شد و سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، که خواهان محدود کردن شریعتی بود به ثابتی، رئیس ادارهی کل سوم ساواک، نوشت:” به طوری که مکرراَ به استحضار رسیده، اگر وجود دکتر شریعتی برای عامل بیگانه و عناصر افراطی مفید است، برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود؛ مشروط بر اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است، روحانیون افراطی او را قبول ندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است، محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و مملکت بیاعتقاد گردد و چون طرفداران زیادی دارد، نتیجه مطلوبی نخواهد داشت؛ ولی اگر با برنامه و طرحی منظم اداره شود با افکار نویی که دارد میتواند مؤثر واقع شود. “(35)
با این حال پیشنهاد ساواک خراسان مورد قبول واقع نشد و پیوسته مزاحمتهایی را برای دکتر به وجود آوردند. در این زمان آوازهی دکتر در حال گسترش بود و از دانشگاههای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد؛ ولی ساواک با بینظمی خاصی از سخنرانیهای وی ممانعت به عمل میآورد. (36)
طبق اسناد ساواک ”بعد از ابلاغ اینکه تا دستور ثانوی در هیچ یک از مجامع نباید سخنرانی کند. . . دکتر(احسان) نراقی رئیس مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران به وی خصوصی نامه داده است که هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات تو را با تیمسار مقدم خواهم داد. “(37) سرانجام در شهریور 1348 دکتر شریعتی ابتدا با حسینزاده(عطارپور) شکنجهگر معروف و پرویز ثابتی در تهران ملاقات میکند. سرتیپ بهرامی رئیس ساواک خراسان نحوهی این ملاقات را از قول شریعتی چنین تشریح میکند:” در بدو ورود به تهران صلاح در این دیدم که به وسیلهی آقای یداله قرائی که از زمان تحصیلی با هم آشنا بودیم با ساواک تماس بگیرم و قرار شد قرائی از تیمسار مقدم برای شرفیابی وقت بگیرد. چند روز از طرف ایشان خبری نشد و بالاجبار به دکتر نراقی مراجعه کردم. دکتر گفتند: تیمسار مقدم به شما کمال حسن نیت را دارند و من از جانب ایشان میگویم که شما مجاز هستید در مجالس سخنرانیها شرکت کنید. “ شریعتی اضافه میکند که برای اطمینان خاطر ” بالاخره به اداره مراجعه و با آقای حسینزاده(عطارپور) اول ملاقات کردم. پس از چند دقیقه آقای ثابتی تشریف آوردند و حدود چهار ساعت بحث و تبادل نظر داشتیم و در خاتمه به من دستور داده شد که نظریات و برنامه و هدفهای فعلی و آیندهی خود را بنویسم و تقدیم کنم؛ چون در مشهد کار داشتم نتوانستم اجرای دستور کنم و اکنون آنچه به نظر رسیده و جزء اعتقاد و ایمان من است، نوشتهام و تقدیم میکنم. “(38)
شریعتی ده صفحه از آرمانها، برنامهها و روشهای خود را برای ساواک مینویسد. او در این دستنوشته بر ایمان مذهبی خود تأکید میکند، مبارزات خود علیه کمونیست را تشریح میکند و دشمنی خود را نسبت به روحانیون ابراز میدارد. او در ادامه، بیماری نسل جوان را در سه اصل خلاصه میکند:
1 – دلباختگی تسلیموار و بندهوار نسبت به غرب؛
2 – از خود بیگانگی و اعتقاد به عجز و بیلیاقتی خویش؛
3 – ناآگاهی نسبت به سرمایهها، لیاقتها و امکانات معنوی خود.
شریعتی نجات این نسل را آشنا کردن آنها” با ثروتهای نژادی و ملی و سرچشمههای زاینده و غنی فرهنگ خویش“ و زودودن اسلام از” موهومات و خرافات و کهنگی منحط“اعلام میدارد.
شریعتی در پایان دستنوشتهی خود اضافه میکند:” ثابت خواهم کرد و ثابت خواهد شد که مبارزه با آخوندزدگی و غربزدگی، همهی کوشش علمی من و سر موفقیتهای اجتماعی من است.
خدایا : مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبة دین ، با حملة تعصب و عملة ارتجاع هم آواز کند .که : دینم در پس وجهة دینی ام دفن شود .که : عوامزدگی ، مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد .که : آنچه را حق می دانم به خاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم . . .
................برای شادی روح این نعمت الهی بخوانیم کتاب هاشو...............
PoOriA- اخراجي
- تعداد پستها : 78
امتياز كاربر : 231
تاريخ عضويت : 2010-01-13
جنسيت :
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: سپاسگذار
جوايز اخذ شده:
رد: [color=red]شريعتي که بود؟ چه ميگفت و چه کرد؟ [/color]
به به ما هم کاش زندگیمون اینقدر ارزشمند باشه
خدا بیامرزتش
داداش بهتر نبود مطلبت رو بخش بخش میکردی
خدا بیامرزتش
داداش بهتر نبود مطلبت رو بخش بخش میکردی
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد