سروده های فریدون مشیری
4 مشترك
جوان ايراني :: تالار هنر :: ادبيات زبان :: سروده هاي شعرا
صفحه 1 از 1
سروده های فریدون مشیری
دلاویز ترین
فردای ما
تویی تویی به خدا این که از دریچه ی ماه
نگاه میکند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نوگلی شاداب
میان چشمه ی مهتاب بوسه گاه من است
تویی تویی به خدا این تویی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه میخوانی
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت
گهی به نام و گهی با نگاه میخوانی
تویی تویی به خدا این دگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی
تویی که امده ای تا کنار بستر من
برای اینکه نمیرم ز درد تنهایی
تویی تویی به خدا این حرارت لب توست
به روی گونه ی سوزان و دیده ی تر من
گهی به سینه ی پر اضطراب من سر تو
گهی به سینه ی پر التهاب تو سر من!
تویی تویی به خدا دلنشین چو رویایی
تویی تویی به خدا دلربا چو مهتابی
تویی تویی که ز امواج چشمه ی مهتاب
به اتش دلم از لطف میزنی ابی
تویی تویی به خدا عشق و ارزوی منی
به سینه تا نفسی هست بیقرار توام!
تویی تویی به خدا جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام
منم منم به خدا این منم که در همه حال
چو طفل گمشده مادر به جست و جوی توام
منم که سوخته بال و پرم در اتش عشق
«در ان نفس که بمیرم در ارزوی توام»
منم منم به خدا این که در لباس نسیم
برای بردن تو باز میکند اغوش
من ان ستاره ی صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش
منم منم به خدا این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا مینهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم به خدا سایه ی تو نیست منم
نگاه کن منم ای گل که با تو همراهم!
منم که گرد تو پر میزنم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه میرود اهم
منم منم به خدا این منم که سینه ی کوه
به تنگ امده از اشک و اه زاری من
ز کوه هر چه بپرسی جواب می گوید
گواه ناله ی شبهای بیقراری من
من و توایم که در اشتیاق میسوزیم
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده ی فردا دمد دگر ان روز
من و تو نیست میان منو تو این: ماییم!
از فریدون مشیری
فردای ما
تویی تویی به خدا این که از دریچه ی ماه
نگاه میکند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نوگلی شاداب
میان چشمه ی مهتاب بوسه گاه من است
تویی تویی به خدا این تویی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه میخوانی
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت
گهی به نام و گهی با نگاه میخوانی
تویی تویی به خدا این دگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی
تویی که امده ای تا کنار بستر من
برای اینکه نمیرم ز درد تنهایی
تویی تویی به خدا این حرارت لب توست
به روی گونه ی سوزان و دیده ی تر من
گهی به سینه ی پر اضطراب من سر تو
گهی به سینه ی پر التهاب تو سر من!
تویی تویی به خدا دلنشین چو رویایی
تویی تویی به خدا دلربا چو مهتابی
تویی تویی که ز امواج چشمه ی مهتاب
به اتش دلم از لطف میزنی ابی
تویی تویی به خدا عشق و ارزوی منی
به سینه تا نفسی هست بیقرار توام!
تویی تویی به خدا جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام
منم منم به خدا این منم که در همه حال
چو طفل گمشده مادر به جست و جوی توام
منم که سوخته بال و پرم در اتش عشق
«در ان نفس که بمیرم در ارزوی توام»
منم منم به خدا این که در لباس نسیم
برای بردن تو باز میکند اغوش
من ان ستاره ی صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش
منم منم به خدا این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا مینهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم به خدا سایه ی تو نیست منم
نگاه کن منم ای گل که با تو همراهم!
منم که گرد تو پر میزنم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه میرود اهم
منم منم به خدا این منم که سینه ی کوه
به تنگ امده از اشک و اه زاری من
ز کوه هر چه بپرسی جواب می گوید
گواه ناله ی شبهای بیقراری من
من و توایم که در اشتیاق میسوزیم
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده ی فردا دمد دگر ان روز
من و تو نیست میان منو تو این: ماییم!
از فریدون مشیری
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
دلاویز ترین
تشنه ی طوفان
دیگر به روزگار نمیبینم
ان عشق ها که تاب و توان سوزد
در سینه ها ز عشق نمیجوشد
ان شعله ها که خرمن جان سوزد
ان رنج ها که درد بر انگیزد
وان درد ها که روح گدازد نیست
ان شوق و اضطراب که شاعر را
چنگی به تار جان بنوازد نیست
در سینه دل چو برگ خزان دیده
بی عشق مانده سر به گریبان است
از بوسه ی نسیم نمیلرزد
این برگ خشک تشنه ی طوفان است!
طوفان عشق نیست که دلهارا
در تنگنای سینه بلرزاند
تا بر شراره های روان سوزش
شاعر سرشک شوق بیفشاند .
عشقی نه تا به سرفکند شوری
رنجی نه تا به دل شکند خاری
داغی نه تا به دفتر دانایی
اتش زنم ز گرمی گفتاری!
من شمع دلفروز سخن بودم
اکنون زبان بریده و خاموشم
ترسم که شعر نیز کند اخر
مانند روزگار فراموشم!
تشنه ی طوفان
دیگر به روزگار نمیبینم
ان عشق ها که تاب و توان سوزد
در سینه ها ز عشق نمیجوشد
ان شعله ها که خرمن جان سوزد
ان رنج ها که درد بر انگیزد
وان درد ها که روح گدازد نیست
ان شوق و اضطراب که شاعر را
چنگی به تار جان بنوازد نیست
در سینه دل چو برگ خزان دیده
بی عشق مانده سر به گریبان است
از بوسه ی نسیم نمیلرزد
این برگ خشک تشنه ی طوفان است!
طوفان عشق نیست که دلهارا
در تنگنای سینه بلرزاند
تا بر شراره های روان سوزش
شاعر سرشک شوق بیفشاند .
عشقی نه تا به سرفکند شوری
رنجی نه تا به دل شکند خاری
داغی نه تا به دفتر دانایی
اتش زنم ز گرمی گفتاری!
من شمع دلفروز سخن بودم
اکنون زبان بریده و خاموشم
ترسم که شعر نیز کند اخر
مانند روزگار فراموشم!
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
ریحانه بقیشو یه روز دیگه باشه اخه خسته شدم از نوشتن
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
دلاویز ترین
کابوس
خدایا وحشت تنهایی ام کشت
کسی با قصه ی من اشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم- روا نیست
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
به روی من نمیخندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ جانم بر لب امد
بیا در کلبه ام شوری بر انگیز
بیا شمعی به بالینم بیاویز
بیا شعری به تابوتم بیاویز!
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که:«این مرگ است و بر در میزند مشت»
-بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهایی ام کشت!
کابوس
خدایا وحشت تنهایی ام کشت
کسی با قصه ی من اشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم- روا نیست
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
به روی من نمیخندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ جانم بر لب امد
بیا در کلبه ام شوری بر انگیز
بیا شمعی به بالینم بیاویز
بیا شعری به تابوتم بیاویز!
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که:«این مرگ است و بر در میزند مشت»
-بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهایی ام کشت!
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
راز (غزل شاعر)
در خلوت و صفای دیار فرشتگان
جنگل میان دامن شب ارمیده است
زیبایی و شکوه دل انگیز نو بهار
بر ان دیار دامن رحمت کشیده است
از بیشه های خرم و ارام دور دست
اوای دلکش پریان میرسد به گوش
گم کرده ره کبوتریافسونگر نسیم
بوی بهشت گم شده ای می کشد به دوش
از اوج اسمان دل افروز و تابناک
افتاده در دل دریای بیکران
ان گونه دل فریب که تا سینه ی افق
پیدا به هر نگاه : دو ماه و دو اسمان
هنگامه ای است در دل شب دختران گل
گیسو بدست باد بهاری سپرده اند
غوغای عشق و مستی و شور و نشاط را
با خنده های شوق به افلاک برده اند
امشب در این دیار بهشتیبه کام دل
شاعر نهاده لب به لب ماه طلعتی
هر گوشه اختران به تماشا کشیده سر
بزم محبت است و بهشتی حکایتی
لب تشنگان عشق ، پس از سالها فراق
در گوش جان حکایت ناگفته گفته اند
مست از شراب وصل در اغوش یکدگر
تن ها به هم فشرده و ارام خفته اند
شب تا سحر شکوفه و گلبرگ ارغوان
از شاخه ها به روی تن ان دو یار ریخت
گاهی نسیم زمزمه می کرد و می شتافت
گاهی سکوت همهمه میکرد و می گریخت
کم کم ستاره ی سحر از دور جلوه کرد
افاق را نسیم سحر زیر پر گرفت
پیدا شد از کنار افق سایه روشنی
از راز های خفته ی شب پرده بر گرفت!
در خلوت و صفای دیار فرشتگان
جنگل میان دامن شب ارمیده است
زیبایی و شکوه دل انگیز نو بهار
بر ان دیار دامن رحمت کشیده است
از بیشه های خرم و ارام دور دست
اوای دلکش پریان میرسد به گوش
گم کرده ره کبوتریافسونگر نسیم
بوی بهشت گم شده ای می کشد به دوش
از اوج اسمان دل افروز و تابناک
افتاده در دل دریای بیکران
ان گونه دل فریب که تا سینه ی افق
پیدا به هر نگاه : دو ماه و دو اسمان
هنگامه ای است در دل شب دختران گل
گیسو بدست باد بهاری سپرده اند
غوغای عشق و مستی و شور و نشاط را
با خنده های شوق به افلاک برده اند
امشب در این دیار بهشتیبه کام دل
شاعر نهاده لب به لب ماه طلعتی
هر گوشه اختران به تماشا کشیده سر
بزم محبت است و بهشتی حکایتی
لب تشنگان عشق ، پس از سالها فراق
در گوش جان حکایت ناگفته گفته اند
مست از شراب وصل در اغوش یکدگر
تن ها به هم فشرده و ارام خفته اند
شب تا سحر شکوفه و گلبرگ ارغوان
از شاخه ها به روی تن ان دو یار ریخت
گاهی نسیم زمزمه می کرد و می شتافت
گاهی سکوت همهمه میکرد و می گریخت
کم کم ستاره ی سحر از دور جلوه کرد
افاق را نسیم سحر زیر پر گرفت
پیدا شد از کنار افق سایه روشنی
از راز های خفته ی شب پرده بر گرفت!
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
ایینه
«فریدون» ، این تویی؟یا نقش دیوار
نه رنگ است این که بر رخسار داری
ز سیمای غم انگیز تو پیداست
که در سینه دلی بیمار داری
خطوط دفتر پیشانی تو
حکایت گوی روحی دردمند است
نگاه گرم و جاندار تو اکنون
نگاه اهویی سر در کمند است
چرا دیگر در این چشمان خاموش
نمیبینم نشاطی از جوانی؟
نگاه بی فروغ و بی زبانت
نمی خندد به روی زندگانی
تو را زان مشت و بازوی توانا
چه غیر از استخوان و پوست مانده؟
اگر هم نیمه جانی هست باقی
به عشق و ارزوی دوست مانده
مکن پنهان، ز رخسارت هویداست
که شب را تا سحر بیدار بودی
تو را عشق این چنین بر باد داده
مگر از زندگی بیزار بودی؟
هوای دلبری داری و شک نیست
که تیر عشق بر جانت نشسته
دل شیدای تو پیوسته با دوست
به عشق دوست از عالم گسسته
تو را گر عشق جان تازه بخشید
شرار رنجها بال و پرت سوخت
و گر با نا امیدی پنجه کردی
غمی دیگر به نوعی دیگرت سوخت
تو میگویی بلای جان عاشق
شب هجران و غم های فراق است؟
ولی چشمان بی تاب تو گوید
بلای جان عاشق اشتیاق است
تو را چشمان این ایینه بی شک
هزاران بار با لبخند دیده
و گر صد ناروا کردی تحمل
کم و بیش از جهان خرسند دیده
چرا با محنت و غم خو گرفتی
چرا از یاد بردی خویشتن را؟
به روی تو در شادی گشوده ست
رها کن دامن رنج و محن را
ز فرط بیقراری میکشم اه
دلم از درد هجران در فشار است
نمیبینم دگر هم صحبتم را
«فریدون»رفته و ایینه تار است
«فریدون» ، این تویی؟یا نقش دیوار
نه رنگ است این که بر رخسار داری
ز سیمای غم انگیز تو پیداست
که در سینه دلی بیمار داری
خطوط دفتر پیشانی تو
حکایت گوی روحی دردمند است
نگاه گرم و جاندار تو اکنون
نگاه اهویی سر در کمند است
چرا دیگر در این چشمان خاموش
نمیبینم نشاطی از جوانی؟
نگاه بی فروغ و بی زبانت
نمی خندد به روی زندگانی
تو را زان مشت و بازوی توانا
چه غیر از استخوان و پوست مانده؟
اگر هم نیمه جانی هست باقی
به عشق و ارزوی دوست مانده
مکن پنهان، ز رخسارت هویداست
که شب را تا سحر بیدار بودی
تو را عشق این چنین بر باد داده
مگر از زندگی بیزار بودی؟
هوای دلبری داری و شک نیست
که تیر عشق بر جانت نشسته
دل شیدای تو پیوسته با دوست
به عشق دوست از عالم گسسته
تو را گر عشق جان تازه بخشید
شرار رنجها بال و پرت سوخت
و گر با نا امیدی پنجه کردی
غمی دیگر به نوعی دیگرت سوخت
تو میگویی بلای جان عاشق
شب هجران و غم های فراق است؟
ولی چشمان بی تاب تو گوید
بلای جان عاشق اشتیاق است
تو را چشمان این ایینه بی شک
هزاران بار با لبخند دیده
و گر صد ناروا کردی تحمل
کم و بیش از جهان خرسند دیده
چرا با محنت و غم خو گرفتی
چرا از یاد بردی خویشتن را؟
به روی تو در شادی گشوده ست
رها کن دامن رنج و محن را
ز فرط بیقراری میکشم اه
دلم از درد هجران در فشار است
نمیبینم دگر هم صحبتم را
«فریدون»رفته و ایینه تار است
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
رد: سروده های فریدون مشیری
vaghean ghashange mer30
alireza- مدير تالار ورزشي
- تعداد پستها : 411
امتياز كاربر : 928
تاريخ عضويت : 2010-04-12
جنسيت :
متولد : 1991-03-28
سن : 33
شهر : بابل
ساير موارد
نوع گوشي همراه: سوني اريكسون
حالت من: مهربون
جوايز اخذ شده:
رد: سروده های فریدون مشیری
خواهش میکنم علیرضا
joline- .
- تعداد پستها : 880
امتياز كاربر : 1928
تاريخ عضويت : 2010-02-12
جنسيت :
متولد : 1993-03-11
سن : 31
شهر : تهران
ساير موارد
نوع گوشي همراه: نوكيا
حالت من: شاد
جوايز اخذ شده: بهترين ارسال كننده
مواضيع مماثلة
» سروده های شاعران با صدای خودشون
» آسمون بغضش رو خالی میکنه از فریدون
» سروده های سهراب سپهری
» مردي که فقط شبيه خودش بود
» اضافه شدن قسمت سروده هاي شعرا
» آسمون بغضش رو خالی میکنه از فریدون
» سروده های سهراب سپهری
» مردي که فقط شبيه خودش بود
» اضافه شدن قسمت سروده هاي شعرا
جوان ايراني :: تالار هنر :: ادبيات زبان :: سروده هاي شعرا
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد